داشتم به این فکر می کردم که چه اتفاقی می افته که توی انقلاب ها و اعتراضات مختلف کلمه ی آزادی خیلی به گوشمون می رسه.
اومدم این سوالو از چت جی بی تی پرسیدم و بهم جواب جالبی داد.
گفت کلمه ی آزادی به عنوان یکی از آرمانهای اصلی بشر همیشه توی شعارهای انقلاب و جنبش های اجتماعی حضور پررنگی داشته چون این کلمه نماد رهایی از قید و بندهای ظلم و ستم و دست پیدا کردن به حقوق برابره و بر همین اساس هم بوده که توی انقلابهای بزرگ تاریخی و اعتراضهای خیابانی از این کلمه به شدت استفاده شده.
به عنوان مثال شعار انقلاب کبیر فرانسه این بود آزادی، برابری، برادری.
یا مثلا اگه به انقلاب آمریکا نگاهی بندازیم شعار زندگی، آزادی و تعقیب سعادت رو میبینیم که یکی از شعارهای اصلیشون بوده.
حتی توی خیلی از انقلابهای دنیا مثل انقلاب روسیه که شعارهای اصلی بیشتر مبنای اقتصادی و اجتماعی داشتند اما بازم مفهوم آزادی به عنوان یکی از مهمترین اهداف این انقلاب به شمار میاومدن.
یا اگه باز بیشتر بخوایم توی تاریخ قدم بزنیم، آدمایی مثل نلسون ماندلا و گاندی و خیلیای دیگه رو میبینیم که مهمترین هدفشون این بوده که آدمها رو به آزادی برسونن.
اصلا هدف اصلی انقلاب هند هم آزادی از استعمار بود دیگه.
مثالهای تاریخی خیلی زیاده.
توی هر انقلاب و اعتراضی هم ببینید یا کلمه آزادی به طور علنی بیان شده یا هدف مردم رسیدن به آزادی بوده.
انقلاب 57 خودمون توی ایران رو مرور بکنیم.
شعار اصلی این بود استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.
پس یکی از اهداف انقلابیون سال 57 رسیدن به آزادی بوده.
اما چه اتفاقی می افته که حالا بعد از نیم قرن اعتراض های خیابونی که شکل میگیره، مردم شعار زن زندگی آزادی رو میدن؟
یعنی انگار این مدلیه که توی این نیم قرن اخیر مردم از اون سه تا شعار اصلی که میدادن یعنی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی به استقلال و جمهوری اسلامی رسیدند ولی به آزادی نرسیدند.
و حالا وجه مشترک اعتراضات مهسا امینی و انقلاب 57 میشه کلمه آزادی و خب این موضوع خیلی جالبیه که کلی سوال مختلف توی ذهنمون مطرح میکنه.
بر همین اساس دوباره اومدم از چت جی بی تی یه سوال دیگه پرسیدم اونم اینکه اصلا چرا کلمه آزادی توی شعارهای انقلابیون اینقدر اهمیت داره؟
اینجا باز جواب خیلی جالبی بهم داد.
گفت همین کلمه آزادی باعث اتفاقات مختلفی میشه.
روی همین حساب هم هست که توی انقلابها و اعتراضها ازش استفاده میشه.
از جمله اینکه آزادی اصلا آرمان مشترک آدمهاست.
به عبارت بهتری آزادی آرمان جهانیه که همه آدمها به دنبال اون هستن.
مورد دوم اینکه آزادی ابزار بسیج کردن مردمه.
یعنی استفاده از کلمه آزادی توی شعارها می تونه مردم رو برای مبارزه علیه ظلم و ستم بسیج کنه.
مورد سوم اینکه آزادی نماد تغییره.
یعنی وقتی آدمها به دنبال تغییر و تحول توی یک جامعه باشن شعار آزادی رو مطرح میکنن.
و مورد آخر هم اینکه آزادی باعث ایجاد هویت جمعی میشه.
یعنی شعارهای مشترک مبتنی بر آزادی می تونن به ایجاد هویت جمعی و تقویت روحیه همبستگی در بین مردم کمک کند.
و آخرین خط چت جی بی تی در جواب به این سوال یک جمله ای بود که من تصمیم گرفتم یک اپیزود در موردش بسازم. چی گفت؟
چت جی بی تی گفت یه نکته مهمی وجود داره اونم این که هر چند که آزادی آرمان جهانیه اما خب تعبیر و تفسیرهای مختلفی توی هر جامعه و هر تاریخی براش وجود داره.
اینجا ذهنم خیلی درگیر شد و به این فکر کردم که واقعا آزادی کلمه عجیبیه.
همه مردم دوستش دارن و می خوان به آزادی برسن.
توی هر تجمع و راهپیمایی هم مردم این کلمه رو فریاد میزنن.
حتی اگه دقت کنید خونخوارترین دیکتاتورها هم در طول تاریخ شعارهای آزادی خواهانه میدادن و باز اگه یکم بیشتر دقت کنید میبینید که هم توی آمریکا ما مجسمه آزادی داریم هم توی تهران میدون آزادی وجود داره.
با برج آزادی.
حتی اگه نظرسنجی ها هم برید بررسی کنید میبینید که خیلی از مردم تاثیر آزادی رو توی خوشبختی به اندازه ی مواردی مثل ثروت یا رابطه صمیمی میدونن.
اما خب نکته اینجاست که شما هیچ دو نفری رو در دنیا پیدا نمیکنید که تعریف و تصویر مشابهی از آزادی توی ذهنشون داشته باشن.
یعنی هر کسی ممکنه آزادی رو به یه شکل خاصی تعریف بکنه.
حتی بد نیست بدونید توی علم اقتصاد هم وضعیت دقیقا به همین شکله.
درک خیلی از مفاهیم اقتصادی مثل نابرابری برای اقتصاددانان خیلی راحت تر از درک آزادیه.
مثلا ما شاخص هایی مثل ضریب جینی، شاخص توسعه انسانی، مقایسه دهک های درآمدی و خیلی چیزای دیگه داریم که تا حد زیادی میتونه به ما درک این رو بده که یه جامعه چقدر نابرابر یا برابره.
از طرف دیگه ما میتونیم تاثیر سیاست هایی مثل کاهش نرخ بهره یا افزایش روابط تجاری با کشورهای همسایه رو روی نابرابری مشاهده کنیم.
اما وقتی به آزادی می رسیم قضیه می تونه خیلی خیلی مبهم باشه.
یعنی انگار این مدلیه که ما داریم توی یه جاده مه آلود رانندگی می کنیم.
جاده ای که نه می دونیم کجا هستیم، نه اطلاع داریم که قراره کجا بریم.
فقط از هر کسی بپرسیم نظرت در مورد جاده آزادی چیه؟
همشون بلااستثنا این رو میگن که آزادی مهمترین مسیر ممکن پیش روی هر ملت یا جامعه ایه.
ولی خب نکته اینجاست که هیچ کسی هیچ نقشه ی راهی توی این جاده ی مه آلود نداره.
توی این اپیزود قراره در مورد همین جاده مه آلود صحبت بکنیم.
به نظرم مقدمه کافیه بریم این اپیزود رو شروع بکنیم چون اپیزود خیلی خیلی مهمیه و به یکی از دغدغه های اصلی همه ماها جواب میده.
ماها توی هر سطحی از جامعه باشیم به دنبال آزادی هستیم.
از دوران نوجوونی مون بگیریم که دنبال آزادی عمل و کارهای فراتر از خانواده بودیم.
تا الان که یه کم بزرگتر شدیم و دنبال این هستیم که تصمیمهای آزادانه بگیریم تا سرمایهگذاریهایی که انجام میدیم و به دنبال این هستیم که به آزادی مالی برسیم تا کنشگری هایی که تو سطح جامعه هر کدوممون انجام میدیم و به دنبال این هستیم که راه رسیدن به آزادی را هموار کنیم.
فقط قبل از شروع لازم می دونم یه نکته رو هم بهش اشاره بکنم.
این چیزی که توی این اپیزود میگیم با کتاب بی نظیر عجم اوغلو یعنی راه باریک آزادی کاملا متفاوته و منبع ما توی این اپیزود این کتاب نیست.
در مورد این کتاب مفصل بعدا صحبت میکنیم.
با همدیگه و نکات جذاب عجم اوغلو رو میگیم.
ولی اگه براتون جذابه که عجم اوغلو که اخیرا هم نوبل اقتصاد گرفته توی کتاب راه باریک آزادی چی می خواست بهمون بگه میتونید چکیده این کتاب رو توی کتابخونه اکو اتوپیا بخونید.
اسپانسر این اپیزود سپیدار سیستمه.
اگه شما مدیر کسب و کار یا مدیر مالی باشید بعیده که اسم سپیدار سیستم به گوشتون نخورده باشه.
سپیدار سیستم یکی از شرکت های هلدینگ همکاران سیستمه که با نرم افزارهای مختلف به شرکت ها و فروشگاه ها کمک می کنه که فرآیندهای مالی شون رو دقیق تر و ساده تر مدیریت کنن.
نرم افزارهای سپیدار دشت محصول این شرکت هستن که تا الان بیشتر از صد و بیست هزار تا یوزر دارن.
این نرم افزارها مبتنی بر نیاز کسب و کارها طراحی شدن و فرآیندهای شرکت های پخش، تولید، خدماتی، پیمانکاری، بازرگانی و کلی فروشگاه های مختلف توی اصناف مختلف رو پوشش میدن.
مزیت مهم سپیدار دشت اینه که هم فوق العاده ساده است هم دقت بالایی داره هم گزارش های تحلیلی خیلی خوبی به مدیرا ارائه میکنه.
جالبه بهتون بگم که سپیدار سیستم یه پادکستی هم داره به نام رادیو مالی.
این پادکست الان بیشتر از 500 هزار تا مخاطب داره که به صورت تخصصی داره به مباحث حسابداری و مالیاتی میپردازه که اگه شما حسابدار یا مدیر مالی هستید میتونه براتون مفید باشه.
به طور خلاصه اگه دنبال یه نرمافزار دقیق با کاربری ساده و گزارشهای کاربردی و تحلیلی هستید، برید توی سایتشون و دموی رایگان نرمافزار هاشونو ببینید.
لینک توضیحات و آدرس وبسایت رو توی کپشن براتون میذارم که اگر خواستین میتونید ازش استفاده کنید.
خانمی رو تصور کنید که می خواد با هدف داشتن آزادی بیشتر از ایران مهاجرت بکنه و مثلا بره آلمان و با ویزای دانشجویی زندگی کنه.
طبیعتا این خانوم ممکنه بگه که یه سری موارد مثل پوشش اختیاری یا دسترسی راحت به نوشیدنی و این چیزا بهش حس آزادی بیشتری میده.
ولی خب همین آدم توی یه کشور غریبه از حقوقی مثل حق رای محروم میشه و قطعا با محدودیت هایی هم مواجه میشه.
مثلا یکی از ساده ترین چیزایی که به ذهنم میرسه اینه که این آدم دیگه شاید هیچ وقت نتونه خانوادش رو ببینه.
اینجا سوالی که مطرح میشه اینه که چطور میتونیم بگیم که این خانوم داره آزادی بیشتری رو تجربه میکنه یا کمتر؟
باز برای اینکه بهتره داستان باز بشه بذارید یه مثال دیگه رو بزنیم.
کره شمالی رو در نظر بگیرید.
احتمالا شما هم موافقید که این کشور یه کشور آزادی نیست.
اما خب یه مساله مهم هم هست.
توی کره شمالی محدودیت هایی که اون خانم مهاجر داستان ما به خاطرش از ایران رفته وجود نداره.
یعنی هم اونجا میتونه بدون حجاب اجباری زندگی کنه هم به نوشیدنی های مختلف هم دسترسی داره.
پس چه عاملی باعث میشه که این آدم برای مهاجرت هیچ وقت به یه کشوری مثل کره شمالی فکر هم نکنه و به دنبال کشور های دیگه ای مثل آلمان و کانادا و جاهای دیگه ای باشه که احساس آزادی بیشتری بهش دست بده؟
یا اصلا بیاین ایران خودمون همین انقلاب اسلامی که سال 57 شکل گرفت رو نگاه بکنید دو تا شعار اصلی این انقلاب استقلال و آزادی بود.
خیلی از آدم ها ممکنه بگن که ایران به لحاظ آزادی های اجتماعی و سیاسی پیشرفت نداشته ولی اگه نگاهی به قبل از انقلاب بندازیم می بینیم که خیلی از شعرا و نویسنده ها و فعالان اجتماعی توی دوران فعالیت شون زندان رو تجربه کردن.
توی اون دوران نرخ مشارکت اقتصادی زن ها هم از امروز کمتر بوده و خیلی از آدمای عادی توانایی نوشتن و انتشار افکارشون رو نداشتن.
ولی امروز که داره این اپیزود ضبط میشه ماها میتونیم خیلی از حرفایی رو بزنیم که در گذشته گفتنش برامون ممکن نبوده.
طبیعتا این حرفم به این معنی نیست که این روند، دستاورد مسئولای ما بوده.
نه سرعت تغییرات خیلی زیاد بوده و کنشگری های جامعه به این سمت رفته که ماها امروز بتونیم تجربه های متفاوت تری داشته باشیم.
اما سوال مهمی که مطرح میشه اینه که چرا احساس میکنیم که امروز آزادی کمتری داریم؟
نکنه آزادی چیزی غیر از زندانی کردن روشنفکرها یا فعالیت اقتصادی خانمها باشه؟
این سوالا رو برای این دارم مطرح میکنم که بگم یه لحظه صبر کنید همین جا در مورد کلمه ی آزادی دوباره فکر کنید.
واقعا یه لحظه اینجای اپیزود استوپ بزنید و به این سوال جواب بدید که تعریف شما دقیقا از آزادی چیه؟
این سوال، سوال خیلی مهمیه که خیلی از ماها جواب و تعریف درست و واضحی ازش نداریم.
اجازه بدین صحبت از آزادی و از یونان باستان شروع بکنیم.
جایی که شهروندان به برده و آزاد تقسیم میشدن.
احتمالا این رو میدونید که یه برده توی اون دوران حق مالکیت نداشته.
مثلا اجازه نداشته که برای خودش خونه بخره.
این آدم کار میکرده، فعالیت انجام میداده ولی بهره مادی کارش به خودش نمیرسیده.
حتی حق ازدواج هم نداشته و فارغ از اینکه اجازه فعالیت های سیاسی مثل حق رای رو هم نداشته.
کشتنش هم حتی قتل به حساب نمیومده.
توی اون دوران برده ها حق تحصیل نداشتند و توی مشاغل سختی مثل کارای عمرانی، کارای کشاورزی یا حتی خیلی وقت ها به عنوان کارگرهای جنسی به کار گرفته میشدن و این در حالی بود که اصلا و ابدا اجازه نداشتن که بخوان به شرایط سخت کار اعتراض کنن.
این چیزایی که گفتیم حرفایی هستن که بیشتر مردم در مورد برده ها میدونن.
اما آیا تا حالا به این فکر کرده بودین که مرد بودن جزو شروط لازم بود که یک یونانی بتونه شهروند آزاد به حساب بیاد؟
بد نیست بدونید که برده داری برای یونانی های آزاد یه نمادی از قدرت و ثروت بوده.
توی اون دوران مثل ماشین لوکس داشتن توی جامعه ی امروز ایران آدما توی اون دوران با برده هاشون پز پولداری میدادن.
اما خب آزادی توی اون جامعه مفهومی نبود که بشه به راحتی به دستش آورد.
مثلا یک زن حتی اگه جزو طبقه اشرافی هم بود شهروند آزاد محسوب نمیشد.
یا مثلا اگه یه نفر مرده به دنیا میومد تا آخر عمرش برده باقی میموند و برده هم از دنیا میرفت.
به عبارت بهتری برده ها اصلا انسان محسوب نمیشدن.
اونا صرفا به عنوان یه ابزار بی جون در نظر گرفته میشدن و به طور کلی توی اون دوران آزادی یه کالای لوکس محسوب میشده که فقط اعیان بهش دسترسی داشتن.
قابل خرید و فروش هم نبوده حتی.
جالبه که بدونید آدمای بزرگ اون دوران مثل ارسطو هم نظراتی میدادن که امروز برای ما عجیبه.
مثلا ارسطو برده داری رو طبیعی و حتی ضروری میدونست چون استدلال میکرد که بردگی توی سرشت آدماست.
از نظر ارسطو یه برده عقل ناقصی داره و برای زندگی به فرمانبرداری نیازمنده.
پس اگه جامعه از برده ها و زن ها بهره کشی نکنه، مردای آزاد و باهوش مجبور میشن کارای پست و سختی مثل کارگری و خونه داری رو خودشون انجام بدن.
در نتیجه ممکنه که وقت کمتری برای تفکر داشته باشن و خود این موضوع وضعیت جامعه رو برای همه بدتر میکنه.
قصدم از گفتن این صحبت این نیست که بگم ارسطو تصورات اشتباهی داشته یا کلا آدم اشتباهی بوده نه.
تفکرات ارسطو محصول زمان خودش بوده که از فرهنگ یونانی هم تاثیر میگرفته.
ما اصلا و ابدا اینجا نمیخوایم در مورد شخصیت آدم بزرگی مثل ارسطو قضاوتی بکنیم.
فقط هدفمون اینه که بگیم مفهوم آزادی توی اون دوران چقدر با درک امروز ما از آزادی فرق داشته.
البته که هنوزم که هنوزه یه رگه هایی از اون تفکرات دوران یونان باستان توی تفکر مدرن هم دیده میشه.
مثلا همین تصور رایجی که وجود داره که زن ذاتا لطیف و زیباست و برای آرامش خانواده ست و این وظیفه مرده که بره کار کنه و تلاش کنه تا با تلاشش بتونه امنیت و آرامش رو برای همسرش به ارمغان بیاره.
دقیقا میتونیم یه ریشه هایی از همون تصورات دوران ارسطو رو توی این مدل تصورات ببینیم.
باید توجه داشته باشیم که توی این مدل تصورات که حتی ممکنه برای خیلی ها قشنگ هم به نظر برسه، این تفکر پنهان شده که در نهایت وظیفه زن تامین آرامش مرده که بتونه به کارهای باارزش تر از آشپزی و فراهم کردن روابط جنسی باکیفیت برسه.
یا اگه بخوام یه مثال دیگه بزنم این حرف رو خیلی زیاد شنیدیم که آدمایی که توی مشاغل سخت با درآمد کم فعالیت دارن، آدمای کمهوش تر و احمق ترین و لیاقتشون همون زندگی بعدیه که دارن.
حتی خیلی از آدما این عقیده را دارند که این آدم ها باید توی جامعه وجود داشته باشن تا بتونن کارهای دونپایه رو انجام بدن و آدم های باهوش تر بیایند سراغ کارهای مهم تر تا بتوانند دستاوردهای بزرگتری خلق کنند.
این تصور دقیقا همان تصور افکار باستانیه.
حالا نکته جالب اینه که توی اعراب قبل از اسلام هم این اندیشهها خیلی زیاد وجود داشته.
اونم در حالتی که اعراب ارتباط خیلی کمی با تمدن غربی داشتن.
یعنی هر چند که اعراب ذاتا دموکراتیک نبودند و مواردی مثل حق رای اصلا براشون مطرح نبود ولی با این حال بین خود اعراب هم سطح آزادی زن و مرد و اصلا با هم یکی نبود.
جالبه دیگه دو تا تمدن جدا از هم دیگه در نهایت به یه نتیجه مشابهی رسیدند و آزادی رو به مدل خاصی انحصاری کردن.
اما بعد از اومدن اسلام توی سرزمین اعراب داستان یکم متفاوت شد.
توی فلسفه اسلامی نگاه به آزادی یکم با چیزی که توی تاریخ عرب میبینیم فرق میکنه.
بیاین یه نگاه کوتاه به این اندیشه بندازیم تا معنی آزادی رو توی اندیشه های مذهبی بهتر بفهمیم.
اندیشه اسلامی میاد آزادی رو توی بندگی تعریف میکنه.
من از آن روز که در بند توام آزادم.
این جمله هر چند که ممکنه ظاهر متناقضی داشته باشه اما حرف جالبی میزنه.
حرفش اینه که آدما فقط می تونن از یه نفر فرمان ببرن و اون یه نفر هم کسی نیست جز خود خدا.
پس اطاعت از هر کس دیگه ای نتیجه اش میشه بندگی غیر خدا.
و این چیزیه که اصلا جایز نیست.
حالا اینجا شاید بپرسین پس رسول خدا چی میشه؟
مگه نباید از اون پیروی بکنیم؟
اینجا توی اندیشه اسلامی به این اشاره می کنن که اگه هم ما باید بیاییم از رسول خدا پیروی بکنیم، این فقط به این دلیله که پیامبرها دستورات الهی را میان به مردم میرسونن.
پس در اصل پیروی کردن از رسول خدا هم میشه پیروی کردن از خود خدا.
طبق همین اندیشه اسلامی یه نفر یا یه گروه نمی تونن بیان تعیین بکنن که مصرف چی مجاز هست و مصرف چی مجاز نیست.
مثلا اگه خرید ماشین حلاله کس دیگه نمیتونه بگه که خرید ماشین بالای 1000 سی سی ممنوع و حرامه.
به عبارت بهتری کسی حق نداره حلال خدا رو حروم کنه.
از طرف دیگه توی اندیشه اسلامی مالکیت خصوصی و تجارت آزاد نه تنها مجازه بلکه به نوعی سنت پیامبر اسلام هم به حساب میاد.
بد نیست بدونید که بازرگانی و تجارت شغل پیامبر ها بوده.
یا مثلا توی زمان محاصره اقتصادی وقتی که مشخص شد که یه عده مسلمون یه سری کالاها رو احتکار کردن، اموالشون مصادره نشد بلکه فقط به دستور پیامبر توی بازار آزاد و به نرخ بازار عرضه شد و مالکیت پولی که از فروش این کالاها هم به دست اومد فقط متعلق به خود اون محتکر ها بود.
و خب میشه این طور برداشت کرد که آزادی اسلامی به جامعه جهانی امروز ما خیلی نزدیکتره تا آزادی عربی.
البته باید توجه داشته باشیم توی همون دوران صدر اسلام هم هنوز برده و کنیز قابل معامله بودند.
اما تفاوت آزادی عربی و آزادی یونانی توی این بود که بنده میتونست آزاد بشه و بندگی یه ویژگی ذاتی آدما توی زمان تولد محسوب نمیشد.
اصلا همین که یه برده میتونست به آزادی فکر کنه و براش امید و برنامه داشته باشه خودش یه پیشرفت بزرگی توی جاده مه آلود آزادی محسوب میشد.
یه جمع بندی داشته باشیم توی دوران باستان معنی آزادی این بود که فرد اجازه داشته باشه برای مسائل شخصیش مثل محل زندگی، شغل و همسرش تصمیم بگیره از حقوق اولیهی اجتماعی بهرهمند بشه و تخلفاتش هم توی دادگاه بررسی بشه نه توسط یه مالکی که حتی حق داره بدون دلیل اون آدم رو بکشه.
یعنی تنها پیشرفتی که تا اینجا حاصل شد این بود که آزادی دیگه یه صفت ذاتی نبود و آدما میتونستن به دستش بیارن.
اما چیزی که در نهایت میتونستن به دست بیارن چیزایی بود که امروز تقریبا همه ی آدما ازش بهره مند هستن.
یعنی طبق اون تعریف امروزه همه ی ماها تا حد زیادی آزاد محسوب میشیم.
ولی خب سوال مهمی که مطرح میشه اینه که آیا احساس میکنیم که چقدر داریم از این آزادی لذت میبریم یا نه؟
هنوزم حس میکنیم که راه زیادی از این جاده ی مه آلود باقی مونده.
داریم در مورد راه لغزنده آزادی حرف می زنیم.
در مورد یونان و اعراب قبل و بعد از اسلام صحبت کردیم و گفتیم که چطور شد که پله پله آزادی بیشتری به آدم ها رسید و تصورشون راجع به آزادی تغییر کرد.
ولی در یک نقطه از تاریخ معنی آزادی از داشتن انتخابات ابتدایی و حقوق اولیه فراتر رفت.
فرانسوا کاسنی پزشک دربار لویی پانزدهم بود.
کوسنی اومد گفت که ریشه ثروت توی دارایی های فیزیکی مخصوصا زمین کشاورزیه.
باور این آدم این بود که دولت به هیچ وجه نباید بیاد توی دین و اقتصاد دخالتی داشته باشه.
چون فکر می کرد که هیشکی بیشتر از کشاورزا به مردم خیر نمیرسونن و دولت هم نباید بیاد با اخذ مالیات این طبقه مفید رو تنبیه شون بکنه.
به طور خلاصه کوهسنگی باور داشت که دخالتهای دولت خصوصا توی فعالیتهای اقتصادی کشاورزا یه مثال نقض بزرگ آزادیه.
هر چی جلوتر رفتیم این اندیشه فرانسوی بین متفکران بیشتر رشد کرد و تونست تکامل پیدا بکنه تا اینکه سرانجام به لسه فر رسید.
لسه فر توی لغت یعنی بذار انجام بده.
مثلا توی لسه فر اقتصادی این مدلیه که هر کسی باید حق داشته باشه که هر چیزی رو از هر کسی، توی هر جایی، به هر قیمتی و توی هر تعدادی که دلش می خواد بخره.
در نقطه مقابلش هم هر کسی حق داره که هر چیزی رو که مالکش هست، به هر قیمتی که دوست داره، به هر کس که می خواد بفروشه و اینجا به هیچ کسی هم هیچ ربطی نداره که آیا من دارم یه چیزی رو گرون می فروشم یا ارزون یا اصلا کالای من مفیده یا مضره؟
این صحبت خیلی خوب و قشنگه.
ولی باید به دو تا نکته توجه داشته باشیم.
اول اینکه این برداشت از آزادی هیچ تعریف روشنی نداره و هر کسی میتونه برداشت خودش رو داشته باشه.
مورد دوم هم اینکه طبیعتا لسه فر با قدرت طلبی حاکمان در تضاده.
اصلا به همین خاطر هم هست که ما هیچ تجربه تاریخی ای از لسه فر یا حتی نزدیک به اون رو هم نداریم.
اما خوب میشه جمع بندی اصول متفکران مختلف در مورد این معنای جدید آزادی و این شکلی جمع بندی بکنیم.
مورد اول اینکه بازار آزاده یعنی تصمیم برای تولید و عرضه، قیمتگذاری و بقیه مناسبات اقتصادی فقط و فقط و فقط باید توی بازار آزاد و بدون دخالت دولت انجام بشه.
مورد دوم هم اینکه نقش دولت فقط به حفظ نظام و امنیت توی بازار محدود میشه و طبیعتا دولتها نباید بیان به بهونه تنظیم بازار تو عرضه و تقاضا دخالتی بکنن که مثلا بخوان محصولی رو بیشتر عرضه بکنن یا یه کالایی رو از بازار بخرن.
دقیقا مثل یه داور توی یه مسابقه فوتبال که به هیچ وجه نباید پاش به توپ بخوره.
این داور فقط میتونه با سوت زدن امنیت و نظم بازی رو تامین بکنه.
حالا اینجا شاید یه سوال مهم براتون مطرح بشه اونم اینکه این صحبتها که خیلی طبیعیه و زیاد هم شنیدیم پس چرا میگیم که این طرز تفکر یه تحول بزرگی توی آزادی بود؟
جواب اینه که توی این طرز تفکر آزادی دیگه اون کالای لوکس خاصی نیست که فقط طبقه اعیان میتونن ازش استفاده کنن.
اینجا آزادی یه ضرورت برای همه افراد جامعه فارغ از جنسیت، سطح درآمد و نژاد محسوب میشد و بد نیست بدونید همین نقطه تاریخ بود که اندیشه های لیبرال متولد بولد شد.
لیبرالیسم اصلا شبیه سوسیالیسم و کمونیست و بقیه اسمایی اقتصادی قبل از خودش نبود که یک نفر مشخص بیاد و بگه که لیبرالیسم چیه و چی نیست.
یعنی همونطوری که ذات لیبرالیسم حکم میکرد این اندیشه در یه سیر تکاملی شکل گرفت.
آدمای بزرگی مثل جان لاک، روسو و آدام اسمیت و خیلیای دیگه با تاکید روی آزادی فردی و نقش محدود دولت کم کم اومدند لیبرالیسم رو رشد دادن.
اما جالب اینجاست که هیچکس بنیانگذار لیبرالیسم محسوب نمیشه.
این نکته اول.
نکته دوم اینه که ما مارکسیسم داریم اما جان لاک ایسم و آدام اسمیت ایسم نداریم.
آدمای زیادی پیرو اندیشه مارکس هستن اما کسی پیرو اندیشه ها محسوب نمیشه.
شما هرچقدر هم سرچ بکنید واژه ای به عنوان های ایسم نداریم و جالب اینجاست که بدونید این فقدان پیروی کاملا عمدیه چون ذات لیبرالیسم آزادیه.
آزاد اندیشی هم یه بخش مهمی از آزادی محسوب میشه.
پس طبیعتا شما نمیتونید دنبال آزادی باشین ولی توی مسیر آزادی خودتونو پیرو هایک بدونید.
متوجه شدید چه اتفاقی افتاد؟
آزادی دیگه داره کم کم از یه مفهوم اجتماعی و بیرونی به ذهن آدما هم نفوذ میکنه.
یعنی یه شهروند آزاد یونانی اگه پیرو اندیشه های ارسطو بوده باشه توی این منطق جدید دیگه آزاد محسوب نمیشه.
لازم میدونم اینجا یه نکته مهم رو هم توضیح بدم.
خیلیا حتی اساتید اقتصاد هم ممکنه به اشتباه لیبرالیسم رو معادل کاپیتالیسم در نظر بگیرن. بله درسته.
سرمایه داری و آزادیخواهی شباهت های خیلی زیادی به همدیگه دارن از جمله اهمیت دادن به مالکیت فردی و تجارت آزاد.
اما خب اساس این دوتا مکتب با همدیگه تفاوت های اساسی دارن.
توی اندیشه لیبرال اصالت با سرمایه و سود اقتصادی نیست.
اصالت با آزادیه.
یعنی لیبرال های کلاسیک مدعی نیستند که آزادی باعث میشه رفاه عمومی بیشتر بشه یا مثلا کیک اقتصادی بزرگ و بزرگتر بشه.
نه ذات لیبرالیسم اصالت دادن به آزادیه.
حتی اگه در راه رسیدن به آزادی شما جان و مال خودتون رو هم به خطر بیندازید.
این تفکر خیلی مهمه چون اگه اصالت و معادل رفاه بیشتر بدونیم ممکنه بیاییم بگیم که توی یه سری موارد سوسیالیسم میتونه رفاه بیشتری برای اکثریت مردم فراهم کنه.
یعنی یه فرد لیبرال نمیاد بگه که توی بازار آزاد در بلند مدت رفاه حداکثر میشه.
نه این موضوع اصلا براش اهمیتی نداره.
برای لیبرال ها هر اقدام و تصمیمی که با اراده آزاد در تضاد باشه حتی اگه باعث رفاه بیشتر هم بشه قابل قبول نیست.
مهم ترین چیز براشون آزادیه و خب این نگاه میتونه اتفاقا مفید هم باشه چون دست دولتها رو میبنده که نیان به بهونه هایی مثل خودکفایی و اشتغال یه سری قوانین محدودکننده بذارن و تهش هم ببینیم که این همه شعار دادن تا فقط و فقط جیب حلقه ی رفقاشون رو پر بکنن.
در واقع یه دولت لیبرال باید حافظ آزادی آدما باشه و خب این محافظت فقط و فقط و فقط در یه صورت به دست میاد حاکمیت قانون.
این حاکمیت قانون خودش یه بحث مفصل و طولانیه که ما توی اپیزودهای آینده راجع بهش صحبت میکنیم.
اینجا برای ما مهمه که این حرفایی که زدیم چه اثری روی درک ما از معنای آزادی داره.
توجه داشته باشید نکته ی مهم اینجا اینه که آزادی دیگه یک کیفیتی نبود که باید به دست میومد یه حق طبیعی شده بود که ممکن بود از دست بره.
یعنی اصلا این مدلی نبود که آدما برای رسیدن به آزادی بخوان تلاش بکنن.
چون به صورت پیش فرض آدم ها آزاد محسوب میشدند که ممکن بود توی یه سری مواردی مثل دخالت دولت آزادیشون رو از دست بدن.
پس حالا دیگه جنگ برای به دست آوردن آزادی نبود.
فقط برای این هدف بود که آزادی بیان پس بگیریم.
برای اینکه حرفم رو بهتر درک بکنید به این نکته توجه بکنید که مهمترین کتاب هایک اسمش راه آزادی نبود، اسمش راه بردگی بود.
انتخاب این اسم خیلی خیلی انتخاب دقیقی بود چون اصلا قرار نبود که هایک بیاد ما رو به سمت رسیدن به آزادی هدایت بکنه.
از نظر هایک ما توی یه سرزمین آزادی متولد شدیم که ممکنه با حرفای فریبنده سوسیالیستها وارد راه پرخطر بردگی بشیم. اما.
حالا اینجا شاید یه سوال مهم براتون مطرح بشه اونم اینکه آیا لیبرالیسم آخرین سطح قابل تصور برای آزادی محسوب میشه؟
چون دیگه جسم و روح آدما آزاد شده دیگه.
و همه این رو به طور پیش فرض قبول کردن که آزادی ویژگی ذاتی هر آدمیه.
پس الان دیگه به بالاترین سطح قابل تصور از آزادی رسیدیم.
جواب این سوال یه نه قاطعانه است چون لیبرالیسم هنوزم قیدهای خاص خودش رو داره.
اگه به کتاب مانیفست لیبرالیسم اثر آقای روت بارت دقت کنیم میبینیم که یه سری موارد رو تحت عنوان مانیفست لیبرال ها آورده.
قید اولش اینه که لیبرالیسم، آزادی و.
میاد توی یه چارچوب اجتماعی تعریف میکنه.
یعنی آزادی باید در قید قوانین و مقررات جامعه به منظور تامین نظم و امنیت اجتماعی تعریف بشن.
در واقع با این قید لیبرال ها میتونن آزادی آدما رو به شدت محدود بکنن اونم با این توجیه که ممکنه نظم اجتماعی رو به هم بریزیم.
مثلا بد نیست که بدونید برای خیلی از لیبرال ها گرفتن مالیات زیاد از ثروتمند ترین آدمای جامعه کاملا قابل توجیهه.
قید دوم لیبرالیسم اینه که هنوز دولت در تامین عدالت، امنیت و خدمات عمومی نقش داره.
پس توی اندیشه های لیبرالیسم حاکمیت دولت در تامین نظم و امنیت کاملا پذیرفته شده است.
مورد سوم هم اینکه درسته که لیبرالیسم آزادی و طبیعی میدونه ولی تاکید داره که همه آدما باید فرصت برابر داشته باشند.
یعنی باید شرایطی فراهم بشه که همه آدما فرصت اینو داشته باشن که توی بهترین مدرسه درس بخونن.
پس اگه یه نفر توانایی مالی کافی برای رفتن به دانشگاه رو نداره، باید سیستم هایی طراحی بشه که این فرصت برابر رو در اختیار همه قرار بدن.
و خب طبیعتا کسی که می تونه این کار رو خیلی خوب انجام بده دولته و نقش دولت توی همچین اندیشه ای فوق العاده پررنگ محسوب میشه.
قید چهارم لیبرالیسم هم اینه که حق مالکیت خصوصی به چارچوب قانون فقط محدود میشه.
یعنی شما نمیتونی مالک هر چیزی باشی.
چیزهایی هم که مالکیتش رو دارید در نهایت توسط یه سند از سمت دولت به شما تنفیذ شده.
پس در عمل مالکیت شما مشروطه یه.
جمع بندی بکنیم توی عمل.
درسته که لیبرالیسم مدافع آزادیه، اما خب این آزادی هم محدودیت های خودش رو داره.
به عبارت بهتری یه آزادی کران داره که البته جان استوارت میل تاکید کرده که کراندار بودن صفت ذاتی آزادیه و نمیشه که یه آزادی بی قید و شرط داشته باشیم چون آزادی بیشتر برای یه نفر میتونه باعث محدود شدن آزادی بقیه آدما باشه.
خلاصه کلام اینکه برای رفتن به سطح بعدی آزادی لیبرتارینیسم متولد شد.
در مورد لیبرالیسم و لیبرتارینیسم برداشت های خیلی متنوعی وجود داره.
پس طبیعتا ممکنه بعضی از ویژگی هایی که من توی این اپیزود بهش اشاره میکنم برای یه عده کاملا متفاوت باشه که البته این خودش هم جزو ماهیت تفکر آزادیخواه ئه که بر خلاف مکتب کمونیستی که خیلی چارچوب دار و سفت و سخته، اینجا هر کسی آزاده که برداشت های خودش رو داشته باشه.
از بحث دور نشیم گفتیم که لیبرتارین ها نسل بعدی آزادیخواهان بودند که متولد شدند.
این گروه هیچ نقش مفید و موثری برای دولت قائل نبودند.
یعنی معتقد بودند که غیر از اعدام توی هر کار دیگه ای حتی مسائل نظامی و قضاوت هم مردم خیلی خیلی بهتر از دولت میتونن عمل بکنن.
و خب توی این تعریف جدید آزادی دیگه یه مفهوم فردی و شخصی بود که نه میشد توسط حاکمیت محدود بشه و نه حتی موظفه که در خدمت اجتماع باشه.
اجازه بدید مثال بزنم.
تصور بکنید که دو نفر با رضایت کامل میخوان یه نوعی از ارتباط رو تجربه بکنند که ممکنه به سلامتی یا جسم خودشون آسیب بزنه.
اینجا سوالی که مطرح میشه اینه که دولت قانون یا یه نهاد بیرونی اجازه داره که رفتار اینها رو محدود بکنه یا نه؟
یا به عبارت بهتری؟
آیا کاری که توی عقل سلیم عرف جامعه و باور همگانی وجود داره و به وضوح غیراخلاقی محسوب میشه.
باید غیرقانونی اعلامش بکنیم یا نه؟
مثلا خودتون یه کار به شدت غیراخلاقی رو در نظر بگیرید.
نمیدونم مثلا رابطه جنسی گروهی اعضای یه خونواده و بعدشم تهیه فیلم و انتشارش توی سایتای مستهجن.
نمیدونم تونستم یه فضای به شدت غیراخلاقی رو توصیف بکنم یا نه.
به نظرتون باید نشر این فیلم ممنوع باشه و پیگرد قانونی داشته باشه یا نه؟
فارغ از اینکه شما چی فکر میکنید و چه جوابی به این سوال میدید باید بدونید که لیبرترین ها میگن که نه هیچ لزومی نداره که نه ممنوع باشه و نه پیگرد قانونی داشته باشه.
حالا شاید به اینجا فکر کنید که لیبرتارینیسم به بی قانونی و هرج و مرج منجر میشه ولی خب بازم جواب نداره چون توی این تفکر با هدف حداکثر کردن امکان تحقق آزادی قانون میعاد به عنوان یک ابزار محدودکننده از اخلاق جدا میشه. چه مدلی؟
بذارید بازش کنم.
توی اینجا دیگه قانون قرار نیست جامعه رو به لحاظ اخلاقی رشد بده.
اصلا اخلاقیات به هیچ وجه حوزه کار قانون نیست و قانون به عنوان آخرین ابزار محدود کننده آزادی فقط و فقط و فقط در تلاشه برای اجرای اصل عدم تعرض.
یادتون هست که توی لیبرالیسم قانون قرار بود که نظم و امنیت اجتماعی رو تنظیم بکنه ولی خب اینجا اصل عدم تعرض فردی شد مستقل از جمع. یعنی چی؟
یعنی طبق اصل عدم تعرض.
من اگه بیام توی صفحه اینستاگرام شخصی خودم غیراخلاقی ترین حرف ها رو هم بزنم هیچ قانونی حق نداره جلوی من رو بگیره.
مثلا بد نیست بدونید که جان استوارت میل میگه که حتی حرف غلط یا چرند ترین عقاید هم باید آزادانه بیان بشن و آزادانه هم نقد بشن.
بذارید مثال بزنم که بهتر ماجرا رو درک بکنید.
من اگه توی یه سالنی که مال خودمه یا خودم اجاره اش کردم بخوام صحبتی بکنم حق دارم که هر چیزی که دلم میخواد رو بگم.
حتی اگه همه حرفام چرند محض باشه.
اما خب آیا حق دارم که به بهونه آزادی بیان بیام وسط سخنرانی یه آدم دیگه یا وسط فیلم سینمایی که داره پخش میشه بلند داد بزنم و بگم اینجا یه بمبی داره منفجر میشه؟
طبیعتا نمی تونم.
البته دلیل اینکه اجازه ندارم این کار رو بکنم این نیست که دارم جامعه رو ناامن میکنم و نظم رو بهم میزنم.
نه اجازه ندارم به این خاطر که اینجا دارم به حقوق فردی یه آدم دیگه ای که در حال صحبت کردن بوده تعرض میکنم.
درک این نگاه خیلی مهمه.
یه نفر میتونه آزادانه مردم رو به شورش مسلحانه دعوت کنه و تا زمانی که تعرض فردی هم رخ نداده باشه، قانون حق دخالت نداره.
به عبارت بهتری لیبرترین ها در نهایت سعی میکنن آزادی فردی و تا جای ممکن افزایش بدن و براشون نظم جمعی یا خیر.
عمومی هیچ اهمیت خاصی نداره.
هدفشون فقط و فقط آزادیه اونم به شکل فردی.
حالا اینکه همچین جامعه ای چه اتفاقی براش میفته و مردم توی اون چه احساسی دارن و اصلا آیا میتونه این جامعه پایدار باشه یا نه رو هیچکس نمیدونه.
چون هیچ وقت همچین جامعه ای تا الان نداشتیم که بخوایم ببینیم که مردم توی این سطح از آزادی احساس خوشبختی بیشتری دارن یا نه.
داده هایی که الان از کشورهایی با سطح آزادیهای اجتماعی، سیاسی و رسانهای بالا در اختیار داریم، توی بهترین حالت وضعیتشون جامعه هایی با آزادیهای کراندار محدود و دخالت های دولتیه.
برای همینه که میگیم کسی نمیتونه با قطعیت بگه که بله آزادی بیشتر باعث میشه جوامع خوشحال تری داشته باشیم.
حالا اینجا ممکنه به این فکر کنید که ما دیگه به بالاترین سطح تفکر آزادی رسیدیم.
سطحی که هنوز هم توی هیچ جای دنیا اجرایی نشده.
ولی خب اگه بهتون بگم که اینجا نقطه پایان تفکر در مورد آزادی نبوده، شاید تعجب کنید و به این فکر کنید که دیگه چی ممکنه اضافه بشه به کلمه آزادی؟
اصلا مگه آزادتر از این هم قابل تصوره؟
جواب این سوال رو یکم بریم جلوتر خودتون متوجه میشید.
تا اینجا در مورد روند رسیدن به آزادی صحبت کردیم.
از دوران یونان باستانی صحبت کردیم که حتی فکر کردن به آزادی و امید داشتن به اینکه بتونیم آزادی کسب کنیم یه رویای محال بود.
تا اینکه بعدش توی اعراب چه اتفاقی افتاد و کم کم چه تفکرات آزادیخواهانه ای شکل گرفت.
تا جایی که آدمها دیگه آزادی رو یه حق خودشون می دونستن و بر همین اساس مکاتب مختلف هم تشکیل شد.
چند تا مکتب رو گفتیم.
به لیبرترین ها رسیدیم و گفتیم که اندیشه ها و آرمان هاشون چیه و به چه مدلی میخوان آزادی رو پیاده سازی بکنن.
اما بیاین یه کم بریم جلوتر ببینیم بعد از لیبرترین ها چه اتفاقی افتاد.
داستان از اینجا شروع میشه که با فراگیر شدن اندیشه های لیبرترین ها یه عده اومدن گفتن که هر چیزی که تا اینجا گفتی همش ذهنی بوده و این ایده های شما اصلا امکان عملی شدن ندارن. یعنی چی؟
یعنی فرض کنین که ما توی یه جامعهی لیبرترین داریم زندگی میکنیم.
جامعهای که دولت فقط یه پیمانکار خصوصی برای اجرای تصمیمات عمومیه.
توی همچین حالتی من آزاد هستم که برای رفتن به محل کارم یه بنز رو انتخاب بکنم.
بعدش هم با لامبورگینی برگردم خونمون.
اصلا می تونم یه ماه سر کار نروم و مثلا به جاش برم جزایر کارائیب؟
جواب این سوال اینه که بله همه ی انسان ها آزادند و مجازند که هر جایی میخوان برن و به هر مدلی که می خواهند رفت و آمد بکنند.
اما اینجا یک سوال مهم تر مطرح میشه همه می تونن همچین کاری انجام بدن؟ طبیعتا نه.
یعنی مثلا یه کارگر سختکوش نمی تونه برای تعطیلاتش کوچکترین هزینه ای بکنه چه برسه به اینکه بخواد مثلا بره کارائیب.
اما خب یه بچه پولدار که حتی یک ساعت هم توی عمرش کار نکرده این آزادی رو به راحتی داره.
اینجا مسئله ای که مطرح شد و نقدی به لیبرتارین وارد کردن این بود که درسته که ما امروز توی زندان نیستیم اما وقتی که هر روز از ساعت نه صبح تا پنج بعد از ظهر توی دفتر کارمون محبوس میشیم چه فرقی با زندان داره دقیقا؟
این سوال رو اگه از آدمای مختلف بپرسین شاید فورا بهتون بگن که این زندانهای عمومی محصول نظام سرمایه داری و کمونیسم دقیقا مکتبی که می تونه با همچین چیزی مقابله بکنه.
اما خب ما توی عمل خروجی نظامهای کمونیستی هم دیدیم.
نظامهایی مثل شوروی سابق که فقط زندانهای کوچیک رو اومدن به یه زندان بزرگ و عمومی و غیر قابل گریز تبدیلش کردن.
اینجا سوال مهم مطرح میشه پس برای رسیدن به آزادی باید چی کار بکنیم؟
اگه یادتون باشه چند دقیقه پیش به این اشاره کردیم که آزادی شکل اجتماعی و گروهی خودش رو از دست داده و فردی شده.
اینجا هم دقیقا به همین شکله.
این آدمها نگفتند که چی کار کنیم که جامعه آزاد بشه؟
گفتند که جامعه به ما ربطی نداره.
ما موظف نیستیم برای آزادی همه بجنگیم.
همین که بتونیم خودمون و خونواده مون رو آزاد بکنیم هنر کردیم.
حتی اومدند بحث آزادی مالی و بازنشستگی زودهنگام رو هم این وسط مطرح کردند.
یعنی دقیقا شبیه به یک برده عرب که پول جمع میکرد تا برگه آزادی خودش رو بخره.
آدمها هم کار میکردند و پسانداز میکردند تا خودشون رو آزاد کنن.
یعنی دقیقا بعد از آزادی حقوقی و آزادی سیاسی و آزادی اجتماعی، آزادی مالی مطرح شد.
حالا خوبی این روش این بود که همه امکانات لازم برای تحقق آزادی مالی توی جامعه وجود داشت.
وعده هم این بود که با سرمایه گذاری یه درصد قابل توجهی از حقوق ماهانه هر نفر توی صندوق های شاخصی، هر کسی می تونه خودش رو از قید پول آزاد بکنه.
توی این وضعیت کافیه که اون آدم به اندازه 100 ماهش پس انداز داشته باشه و وقتی هم که به این عدد رسید، هر سال بیشتر از چهار درصد پس اندازش رو حق نداره برداشت بکنه.
یعنی مثلا یکی با حقوق ماهانه دوهزار دلار اگه بتونه ششصد هزار دلار جمع کنه به آزادی مالی میرسه و موقع بازنشستگی هم ماهانه فقط همون دوهزار دلار رو از پس اندازش بر میداره.
حالا اگه این آدم توی یه جامعه آزاد زندگی کنه میتونه آزادانه ترین شکل آزادی ممکن رو تجربه کنه.
البته لازمه این نکته رو هم بگم که این مدل حرف ها در نهایت بیشتر فقط نویسنده ها و سخنرانانی که در مورد آزادی مالی حرف زدند رو به آزادی مالی رسوند.
خیلی برای عموم مردم کارکردی نداشت.
نکته مهم این تفکرات قرن بیستمی این بود که آزادی و از یه مفهوم انتزاعی به یه برنامه عملی تبدیل کرد.
یعنی اومدن گفتن اندیشه های فلسفی دیگه بسه.
بیاین به این فکر کنیم که چی کار کنیم که بتونیم بیشترین حد مجاز و ممکنه آزادی رو تجربه کنیم.
البته با این وجود آزادی اینجا هم متوقف نشد و آزادانه چرخید و تغییر کرد. چطوری؟
شاید باورش سخت باشه ولی با شکل گیری اقتصاد رفتاری دقیقا این چرخش اتفاق افتاد.
وقتی که اقتصاد رفتاری شکل گرفت و عصب شناسی و بیگ دیتا ها بیشتر رشد کرد و مورد توجه قرار گرفت، دانشمندان تونستن تاثیر آزادی و روی رفتار واقعی آدم ها بررسی کنید و بد نیست بدونید که یکی از جنبه هایی که به شدت.
در سال های اخیر روش مطالعه شده، تاثیر آزادی روی رفتار مصرف کننده بوده.
مثلا به این رسیدند که هر چقدر تعداد گزینه های پیشنهادی ما به مشتری خیلی زیاد باشه یا اگه مشتری اجازه داشته باشه که هر چیزی رو شخصی سازی بکنه، اینجا احتمال خریدش کمتر میشه و از خریدش هم رضایت کمتری به دست میاره.
توی اپیزود پارادوکس انتخاب ما دقیقا به همین موضوع به طور مفصل اشاره کردیم و گفتیم که اگه مثلا به شما یه دونه ساعت هدیه بدن و بگن مجبورید که ازش استفاده کنید، شما توی این ساعت دنبال دلایلی میگردید که حتما دوستش داشته باشید.
اما خب اگه شما آزاد باشید که اون ساعت رو برید عوض بکنید، اینجا شروع می کنید به دلایلی که ممکنه ساعت رو دوست نداشته باشید فکر کنید.
یعنی این احساس آزادی باعث میشه که ما از شغل، همسر، خونه و وسایلی که داریم راضی نباشیم.
این بحث رو اینجا خیلی بازش نمیکنم.
توی اپیزود پارادوکس انتخاب مفصل در موردش صحبت کردیم که اگر خواستید میتونید برید اون اپیزود رو بشنوید.
این چیزی که گفتیم در مورد سطح فردی بود.
اینجا شاید شما بپرسید که توی سطح سیاسی چطور؟
یعنی آیا باید مردم رو به حال خودشون رها کنیم؟
خود این کار باعث نمیشه که مردم آزاد حالا دیگه سیگاری و چاق بشن و بدون پس انداز بازنشستگی توی آخرین سال های زندگی خودشون عذاب بکشن.
بد نیست بدونید که این بدبینی به آزادی همیشه وجود داشته چون آدمای زیادی بودن که گفتن اگه آدمو از یه حدی بیشتر آزاد باشن دچار خشونت میشن یا اخلاقیات توی اون جامعه از بین میره.
مثلا رمان سالار مگسها رو اگر خونده باشید دقیقا به همین قضیه اشاره میکنه.
توی اون رمان چند تا بچه توی یه جزیره گیر میفتن.
توی اون جزیره هم نه قانونی وجود داره که محدودشون بکنه، نه بزرگتری بالای سرشونه که اونها رو به مسیر درست هدایت کنه.
این بچه ها رفتهرفته به هیولاهایی تبدیل میشن که حتی خون همدیگه رو میریزن.
در واقع این مدلی میشه که آزادی اونا به یه زندان ترسناک تبدیل میشه و نیازه که یه نفر حالا میتونه یه بزرگتر باشه یا یه قانون یا یه دولت یا هر چیز دیگه ای بیاد اونا رو از آزادی نجات بده.
این مدل داستانا رو زیاد داریم ولی خب واقعیت اینه که تمام این حرفها فقط در حد تصور هستن و ما اصلا نمی دونیم که توی دنیای واقعی وضعیت به چه شکلی میشه.
و خب این وسط هم یه نفر اومد به صورت چراغ خاموش به مفهوم آزادی دست زد.
اونم بدون اینکه حتی یک بار اعلام بکنه که من دارم این کار رو انجام میدم.
کی بود اون یه نفر؟
نوبلیست اقتصاد آقای ریچارد تالر.
کسی که نویسنده کتاب تلنگر هم هست.
مساله آقای تالر چی بود؟
مساله این بود که توی یه جامعه آزاد حتی با وجود آزادی مالی ما بازم آزاد نیستیم.
تالر این رو اثبات کرد که آخرین قید قابل تصور توی مسیر مه آلود آزادی ذات غریضی ماهاست.
اجازه بدین مثال بزنم تا بهتر صحبتم رو درک بکنید.
فرض کنید که شما روی مبل جلوی تلویزیون تون نشستید، یه ظرف بزرگ بادوم هندی هم جلوی روتون قرار داره.
طبیعتا شما آزادید که بادوم هندی بیشتری بخورید یا از خوردن دست بکشید.
اینجا کاملا آگاهانه میدونید که بهتره خوردن رو متوقف کنید وگرنه آخر ماه با یه اضافه وزن شدید مواجه میشید.
ولی خب با این وجود چیکار میکنین؟
احتمالا به خوردن ادامه میدید.
حالا اگه اینجا یه نفر بیاد و بخواد آزادی شما رو محدود کنه یعنی مثلا خیلی راحت ظرف بادوم هندی رو از جلوتون برداره.
این آدم شاید در ظاهر شما رو محدود کرده باشه ولی در اصل باعث میشه که شما آزادتر بشید چون موفق میشید تصمیمی رو بگیرید که خودتون در نهایت آزادی و در نبود وسوسه بادام هندی میگرفتید.
توجه داشته باشید ما آدما خیلی وقتا میشه که به خاطر وجود سوگیریهای شناختی کارهایی رو میکنیم که خلاف اراده و علم مونه.
یعنی مثلا هرکس که سیگار میکشه این رو میدونه و باور داره و میخواد که سیگار نکشه.
اما فقط وقتی یادش میاد چه تصمیمی گرفته بوده که سیگارش تموم میشه.
یا مثلا ماها توی خیلی از موارد همون گزینهای رو انتخاب میکنیم که اول کار به صورت دیفالت برای ما انتخاب شده باشه.
مثلا اکثر آدما زنگ پیشفرض موبایلشون رو عوض نمیکنن.
با این که طبیعتا شما آزادید که زنگ موبایلتون رو هر موقع که میخواین عوض کنید.
میشه به قولی بگیم که شرکتها و دولتها فقط با همین ابزار دیفالت آپشن میتونن آزادی ما رو محدود کنن اونم بدون اینکه واقعا محدودیتی برای ما گذاشته باشن. نکته چیه؟
نکته اصلی اینه که قید درونی، ذاتی و غریزی توی ما وجود داره که نمیذاره ما همیشه به صورت آزادانه و منطقی بهترین انتخاب ها رو انجام بدیم.
حتی اگه بدونیم که انتخاب درست چیه.
و این دقیقا چیزی بود که آقای تالر بهش رسید و با استفاده از اون تونست اقتصاد رفتاری رو به صورت گسترده ای توسعه بده.
آقای تالر بدون اشاره به مبانی فلسفه آزادی آمد، یک راهکار برای شکستن این قید پیشنهاد کرد و اسمش رو گذاشت لیبرترین پترن آلیسم یا همون چیزی که ما به اسم ناج یا تلنگر میشناسیمش.
ناجی یا تلنگر.
همونجوری که از اسمشون هم پیداست فقط یه تلنگر کوچیک هستن.
یعنی یه هشداری هستن که به ما یادآوری میکنن که تصمیم درست چیه.
اونم بدون اینکه ماها رو محدود کنن.
مثلا وقتی که شما دارید از ماشین پیاده میشید و یادتون رفته چراغ ماشین رو خاموش کنید، ماشینتون با بوق زدن بهتون تلنگر میزنه که یادتون بندازه چراغای ماشین روشن مونده.
توی این حالت شما طبیعتا آزادید که چراغ ماشین رو همچنان روشن بذارید و رهاش کنید و برید دنبال کارتون.
اما یه تلنگر به شما یادآوری میکنه که تصمیم درست اینه که چراغا رو خاموش کنی.
در واقع تلنگر یه مدل والدگری توی خودش داره.
دقیقا مثل یه پدر یا مادر مهربون که به فکر سلامتی، پول و خوشحالی شما هستن.
ولی خب قرار هم نیست که شما رو وادار کنن که سالم و خوشحال و ثروتمند باشید.
صرفا یه تذکری هست برای اینکه مسیر درست رو انتخاب کنید.
یه جمع بندی بکنیم گفتیم که آقای تالر بدون اینکه به فلسفه آزادی اشاره بکنه و در موردش صحبت بکنه با مطرح کردن تئوری تلنگر تونست جنبه پنهان آزادی رو که بقیه آدمها ندیده بودنش ببینه و مسیر تفکرات آزادیخواهانه رو تغییر بده.
شاید بشه گفت تا الانی که داره این اپیزود ضبط میشه و در موردش حرف می زنیم.
اقتصاد رفتاری آخرین پله برای تحقق واقعی آزادیه.
جاییه که ما میتونیم علاوه بر حقوق اولیه سیاست، جامعه و اقتصاد، بیایم از قیدهای ذهنی و غریزی خودمون هم آزاد بشیم.
و مهم تر از همه اینکه از این آزادیم لذت ببریم.
هر چند که به این نکته اشاره کردیم که آخرین ایستگاه راه لغزنده آزادی اقتصاد رفتاری بوده تا امروز ولی شاید بشه گفت که در آینده علم عصب شناسی می تونه ایستگاه های جدیدتری رو هم کشف کنه.
مثلا بد نیست بدونید که پژوهش های زیادی عصب شناسان انجام دادند تا به این برسند که ما واقعا تصمیمات ارادی ای می گیریم یا نه.
یکی از آزمایش ها این بود که اومدند افراد رو در مقابل یک صفحه دیجیتال نشون دادند و قرار بود که با دیدن یک عدد اون عدد و بیان روی یک صفحه کلید فشار بدن.
همزمان هم اسکن مغزی داشت روشون انجام می شد و بخش های مختلف رو بررسی می کرد.
نتیجه عجیب این بود که فرمان حرکتی قبل از آگاهی اون آدم نسبت به عدد ظاهر شده روی صفحه نمایشگر صادر می شد.
یعنی اون آدم اول عمل می کرد و بعدش می فهمید که چی کار می خواد میخواد بکنه.
از نظر علم زیست شناسی این یه ساز و کار کاملا منطقیه که مصرف انرژی مغز رو حداقل میکنه.
چون اگه کتاب آقای کانمن یعنی تفکر کند و سریع رو خونده باشید این نکته رو به خوبی میدونید که برای مغز ما هیچ چیزی مهم تر از ذخیره انرژی نیست و مغز ما تمام تلاشش رو میکنه که انرژی کمتری مصرف کنه.
مثلا تصور کنید که شما میخواستید با نهایت هوشیاری و خودآگاهی یه نوشیدنی سفارش بدید.
توی همچین حالتی شما تمام گزینه های موجود رو بهش فکر میکنید.
مواد تشکیل دهنده اون گزینه ها رو هم بررسی میکنید، قیمتشون رو در نظر میگیرین، تمام عرضه کننده های اون نوشیدنی سراسر جهان رو میاین، بهش فکر میکنید و در نهایت هم ممکنه به این برسید که اصلا چرا نوشیدنی؟
چرا نیام با همین پول مثلا یه شیرینی یا یه کتاب صوتی نخرم؟
واقعا به این فکر کنید که اگه ما قرار بود همه تصمیمای زندگیمون رو این مدلی بگیریم چه اتفاقی می افتاد؟
پس تصمیمات خودکار مهمن چون باعث می شن ما در طول روز توی مصرف مقدار زیاد کالری صرفه جویی کنیم.
چون توی فرآیند فکر کردن خودکار اگه من بیام یه قید برای شما بذارم، مصرف کالری ذهن شما رو بالا بردم و اینجا ذهن شما این افزایش مصرف رو به عنوان یه تنبیه در نظر می گیره.
مثلا اگه من به شما بگم ده تا کلمه تصادفی بگو این کار خیلی راحت تره نسبت به اینکه بهتون بگم ده تا کلمه رو بگید که با الف شروع میشه و به رشد ختم میشه.
پس محدود کردن آزادی می تونه باعث رنج بیولوژیک آدما بشه.
اپیزود امروزمون به پایان رسید.
تو این اپیزود در مورد راه مه آلود و جاده لغزنده آزادی صحبت کردیم.
از دورانی گفتیم که آدما اصلا نمیدونستن آزادی چیه که بخوان تازه براش تلاشی بکنن.
تا اینکه یکم با مفاهیم اولیه آزادی آشنا شدن و آزادی رو صرفا محدود به این کردند که از یه سری امکانات اولیه زندگی که حق طبیعیشون هم هست استفاده کنن.
تا اینکه یکم جلوتر اومدیم و فیلسوفها و اندیشمندان مختلف مه شکن های زیادی رو اختراع کردن و تونستن این جاده مه آلود رو یه کم روشن ترش کنن.
اندیشه های آزادیخواهانه رو مطرح کردن و در نهایت هم تا امروز که داریم با هم صحبت میکنیم.
آخرین ایستگاه این جاده مه آلود، اقتصاد رفتاری و علوم عصبشناسی بوده که تونسته با استفاده از سوگیریها و ساختار مغز ما تعریفهای جدیدی از آزادی مطرح بکنه.
ولی خب نکته اینجاست که این جادهی مه آلود اینجا هم به پایان نمیرسه.
این جاده هنوز راههای زیادی برای پیمودن داره.
حتی گاهی ممکنه که شما بایستید، اطرافتون رو نگاه بکنید و بازم از خودتون بپرسید که حالا این آزادی که داریم دنبالش میگردیم اصلا چیه؟
نکتهای که توی این مسیر برای خود من خیلی جالب شد ریشهی کلمه ی انگلیسی فریدام به معنی آزادی بود.
توی انگلیسی فری و فرانت هم ریشه هستن.
یه آدم آزاد توی لغت به کسی میگن که بتونه پیوندهای عمیق اجتماعی ایجاد بکنه.
کسی که دوست داشته باشه و دوست داشتنی باشه.
کسی که هم قابل اعتماد باشه هم بتونه اعتماد کنه.
حتی توی زبان فارسی هم اگه شما مثلا به شاهنامه نگاهی بکنید، آزادی به عنوان متضاد اسارت و بردگی به کار گرفته نشده.
بیشتر توی شاهنامه آزادی معنی سپاسگزاری و حقشناسی میده و خب این معانی سوالهای خیلی جدیای رو برای ما باقی میذارن.
یعنی با وجود تمام قیدهایی که یکی یکی و در طول تاریخ برداشته شدن، این سوال مطرح میشه که آیا با وجود بحران شدید اعتماد توی جامعه امروزی، ما اصلا قادر هستیم که این حس عمیق آزادی رو تجربه کنیم یا نه؟
اگه تلاش برای آزادی فردی باعث از بین رفتن پیوندهای عمیق اجتماعی باشه، آیا میتونه ما رو به آزادی برسونه یا نه؟
آیا اصلا یه روزی میاد که آدما شکرگذار نعمت آزادی باشن و بتونن از ته دلشون احساس کنن که به اندازه کافی آزادن و از اینکه آزاد هستند به حد کافی احساس خوشحالی. کنند.
برای پیدا کردن جواب این سوالها چاره ای نداریم غیر از اینکه توی جاده مه آلود آزادی بیاییم با وجود تمام خطرهای احتمالی به پیش برویم و فریاد زندهباد آزادی سر بدیم.
نکتهای هم که میخواستم آخر این اپیزود بهش اشاره بکنم این بود که یه چیز خیلی جالبی که من میبینم اینه که تقریبا همه ماها خواهان آزادی هستیم.
اما خب توی عمل انتخابهایی داریم که کاملا با آزادی در تضاد هستن.
مثلا ماها توی اقتصاد آزادی میخوایم اما از اون طرف توقع داریم که دولت بیاد قیمتها رو کنترل کنه و با گرون فروشی مقابله کنه.
یا مثلا ما به دنبال اقتصاد آزاد هستیم و میخواهیم دولت دخالتی نکنه اما موقعهایی که بازار بورس ریزشی میشه از دولت توقع داریم که مداخله بکنه و با اعمال قوانین و تزریق پول جلوی ریزش رو بگیره.
یا مثلا خیلی از ماها میگیم که آزادی چیز خوبیه اما خب اصلا و ابدا دوست نداریم و حتی اجازه نمیدیم که یه نفر بخواد با ما مخالفت بکنه و حرف مخالف خودش رو به صورت آزادانه بیان کنه.
یا مثلا خیلی از ما هستیم که دلمون میخواد کسی محدودمون نکنه اما خودمون تمام تلاشمون رو میکنیم که همسرمون و بچمون و دوستامون رو محدود کنیم.
شاید اینجا بشه این مدلی گفت که ماها دنبال آزادیهای خودخواهانه هستیم.
یعنی هر جایی که منافعمون به خطر بیفته دنبال این هستیم که آزادی بقیه آدمها رو محدود بکنیم تا منافع ما در امان بمونه.
واقعیت اینه که آزادی یه انتخاب نیست.
حتی یه حق هم نیست.
آزادی یه صفت ذاتی و طبیعیه که نمیشه از کسی بگیریمش.
پس مهمه که باور کنیم بقیه هم به اندازه ما از این نعمت باید لذت ببرند و خب هر از گاهی باید این نکته را به خودمان یادآوری کنیم که تا وقتی بقیه رو محدودشون میکنیم و آزادی شون رو سلب میکنیم، امکان نداره که بتونیم خودمون لذت واقعی آزادی رو بچشیم.
آخرین نکته هم اینکه مسیر رسیدن به آزادی مسیر فوق العاده سخت و طولانی و طاقت فرسایی هست.
اگر امروز داریم نسبت به چند سال گذشته یا حتی چند قرن قبل آزادانه تر زندگی میکنیم به خاطر اینه که یه سری آدم زندگیشون رو وقف این کردند که بتونند ما رو یک گام هم که شده بیشتر به آزادی نزدیک کنند.
باید بدونیم که آزادی های بزرگ از آزادی های کوچیک کوچیک به دست اومدند.
اگر امروز توی همین ایران خودمون خانمها میتونن بیشتر توی جامعه فعال باشن یا حتی پوششهای آزادانه تری داشته باشن، علتش این بوده که توی سالهای گذشته افراد خیلی زیادی هزینههای سنگینی دادهاند تا این آزادیهای حداقلی به دست اومده و شاید اغراقآمیز نباشه که بگوییم این آدمهایی که برای آزادی توی هر سطحی تلاش کردند، آدمهای فوقالعاده مقدسی هستند.
کسانی که از جون و مال و آبرو و اعتبارشون گذشتند تا امروز ما رو به آزادیهای حداقلی برسونند و خب معمولا هم این آدمها رو خیلی نمیشناسیم چون هدفشون شهرت نبوده، هدفشون رسیدن به آزادی بوده.
پس شاید تصمیم درست امروز ما هم این باشه که توی هر سطحی که هستیم یک گام نسل خودمون رو به آزادی نزدیکتر بکنیم.
اصلا و ابدا.
منظورم از این حرف این نیست که کارهای بزرگ و انقلابی بکنیم.
همین که توی سطح فردی و خانوادگی و شرکت خودمون بتونیم حداقلهای آزادی رو فراهم بکنیم و به سنتهای بیپایه و اساس پشت پا بزنیم، این خودش یک گام بزرگ در رسیدن به آزادیه.
امیدوارم که هر کدوممون به هر نحوی که هست یک گام در راستای رسیدن به آزادی برداریم تا بتونیم با همدیگه از این جاده مه آلود و لغزنده گذر کنیم و لذت واقعی آزادی رو بچشیم.
معرفی اپیزود جاده مهآلود آزادی
آزادی کلمهایه که توی هر اعتراض و انقلابی صداش شنیده میشه. اما نکته جالب اینجاست که هیچکس تعریف مشخص و واحدی برای آزادی ندارد. یا به عبارت بهتری عموم مردم نمیتوانند حتی آزادی را تعریف کنند.
سوال مهمی که در این اپیزود به آن جواب میدهیم این است که چه مسیری طی شد تا مردم توانستند به آزادی فکر کنند و آن را حق خود بدانند و در جست و جوی آزادی باشند
فایل صوتی اپیزود 78
متن اپیزود جاده مهآلود آزادی
منابع اپیزود 78
به زودی منابع اضافه می گردند ...