کتاب اقتصاد خوب برای دوران سخت، در مورد مسائل و مشکلاتی بحث میکند که ما امروز با آنها مواجه هستیم. بنرجی و دوفلو به دنبال راهحلهایی هستند که مثلا مشکل گرمایش زمین را حل کنند بدون آن که به فقرا آسیب بزنند. آنها همچنین در مورد مشکلات اجتماعی ناشی از نابرابری، تجارت جهانی و ترس از مهاجرات صحبت میکنند.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
کسانی که در روزهای دشوار اقتصادی میخواهند زندگی خود را بازسازی کنند.
فعالان محیط زیست که به دنبال راهحلهایی جدید برای حل مشکلات محیط زیست هستند.
کسانی که نگرانند که مهاجرت و تجارت جهانی به شغلشان آسیب بزند.
آبیجیت. بنرجی و استر دوفلو برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2019 شدند. کتاب قبلی آنها، اقتصاد فقیر تحقیقی پیشگام در مورد معنای فقیر بودن و چگونگی ارائه مؤثرترین کمک به جوامع فقیر بود. آنها هر دو استاد دانشگاه MIT هستند و افتخارات و جوایز متعدد علمی دریافت کردهاند.
اقتصاد چطور میتواند تغییراتی مثبت در دنیا ایجاد کند؟
به نظر میرسد دنیا جای خوبی نیست و خیلی چیزها دارند اشتباه پیش میروند. گاهی دلمان میخواهد دستهای خود را با ناامیدی و به نشانه تسلیم بالا بیاوریم. مثلا این مدل صحبتها را زیاد میشنویم که میگویند:
در یک نظرسنجی عمومی در مورد میزان اعتماد مردم به نظر متخصصان، پرستارها بالاترین امتیاز و سیاستمداران کمترین امتیاز را کسب کردند.
هرچند که نتیجه این نظرسنجی خیلی هم دور از انتظار نبود اما نکته عجیب و غیر قابل انتظار این بود که اقتصاددانان فقط کمی بالاتر از سیاستمداران قرار داشتند.
به عبارت بهتری، مردم به اقتصاددانان اعتماد ندارند. چطور این اتفاق رخ داده؟
این ماجرا میتواند به عوامل مختلفی مرتبط باشد، مثلا شاید صرفا از روی ظاهر قضاوت کرده باشید مثلا اقتصاددان خوش قیافهای را در تلویزیون میبینید و تصور میکنید که این شخص کلاه بردار است.
یا مثلا علت ماجرا میتواند این عامل باشد که چون اقتصاددانان وقتی به استخدام یک شرکت در میآیند، برای حداکثر کردن سود دست به هر کاری میزنند، حس عدم اطمینانی بگیرید.
یا مثلا ممکن است چون این افراد صرفا استاد دانشگاه هستند و در میدان عمل نیستند، تئوریها و نظریاتی میدهند که افراطی و گاهی ترسناک به نظر میرسد.
راست و چپ فرق نمیکند. اکثر اقتصاددانان یک تبر ایدئولوژیک به دست گرفتهاند و تئوریهای خود را فریاد میکشند، و عموما پیشبینیهایشان هم غلط از آب در میآید.
البته در نقطه مقابل این گروه، چند اقتصاددان خوب هم داریم که تعدادشان بسیار اندک است ولی همین تعداد اندک هم عموما تلاش نمیکنند حرفهای خود را به زبان ساده برای عموم مردم بازگو کنند و به خاطر سخت و پیچیده صحبت کردن مردم را دچار سو برداشت و گمراهی میکنند.
در کنار همه این موارد یک مشکل دیگر هم وجود دارد. حرفهای اقتصاددانان اغلب غیرواقعی و غیرمنطقی به نظر میرسد. چرا که حرفهای آنها با اخبار سیاسی که میشنویم تفاوت فاحشی دارد.
این واقعیت که مردم به اقتصاد اعتماد ندارند، میتواند مشکلساز شود. چرا؟ چون اقتصاددانان میتوانند اطلاعات بسیار مهمی در مورد چگونگی حل بحرانیترین مشکلات جهان به ما بدهند.
پس لازم است اقتصاددانان اعتماد ما را جلب کنند و کمی زیر دیپلم حرف بزنند که ما هم بفهمیم!
برای شروع بد نیست اقتصاددانان در مورد فرایندهای فکری و نحوه نتیجهگیریها خود هم صحبت کنند. اگر ما به دادههایی دسترسی داشته باشیم که اقتصاددانان به آنها «شواهد موجود» میگویند، ممکن است بهتر بتوانیم حرف آنها را باور کنیم.
از همه مهمتر، اقتصاددانان باید قبول کنند که بدون خطا نیستند و در برخی موارد اشتباه میکنند.
بحث سیاسی و اقتصادی امروزه شبیه به کلکل طرفدارهای فوتبال شده است. طرفین شبیه هواداران تیمهای فوتبال از نظریهها دفاع میکنند. اقتصاددان باید با دید باز به شواهد نگاه کند و در صورت لزوم با صدایی محکم به اشتباه خود اعتراف کند.