کتاب نقشههای معنا (۱۹۹۹) میگوید که اسطورهها، کلید اصلی فهم روان انسان و فرهنگ مشترک ما هستند. جردن بی. پیترسون با ترکیب روانکاوی کلاسیک، روانشناسی، تحلیل اجتماعی و تاریخ به ما نشان میدهد که اسطورهها چگونه اخلاق را به ما میآموزند و معنا را در زندگی ما به وجود میآورند. او توضیح میدهد که چگونه میتوانیم با کمک اسطورهها، استعدادهای فردی خودمان را شکوفا کنیم.
جردن بی. پیترسون روانشناسی بالینی است که بهخاطر دیدگاههای بحثبرانگیزش دربارهی سرشت انسان، فرهنگ و سیاست شناخته شده است. او استاد روانشناسی در دانشگاه تورنتو است و با کتاب «۱۲ قانون زندگی» به شهرت رسید.
چگونه اسطورهها به ما کمک میکنند تا از آشوب، معنا خلق کنیم.
همه عاشق یک داستان خوب هستند. افسانههای خدایان یونان باستان، قصههای پریان یا سهگانهی جنگ ستارگان، روایت قهرمانان شجاعی هستند که توجه، تخیل و احساسات ما را تسخیر میکنند. داستانها از ابتدای تمدن این کار را کردهاند. اما این داستانها چه وجه مشترکی دارند و ساختار مشترک آنها چه چیزی دربارهی ذهن انسان و جهانی که در آن زندگی میکنیم، به ما میگوید؟ کتاب نقشههای معنا میگوید که داستانهای مشترک، بهویژه آن اسطورههای فرهنگی باستانی که قرنها سینه به سینه منتقل شدهاند، راز درک سرشت و فرهنگ انسان هستند. جردن بی. پیترسون با ترکیب اسطورهشناسی، تاریخ و روانشناسی بررسی میکند که چگونه ذهن ما معنا میآفریند، چگونه اسطورهها آن معنا را منتقل میکنند و اسطورهها در عصر مدرن عقلگرایی چه جایگاهی دارند.
اگر موشی را در یک قفس تازه بگذارید، نخستین واکنشش بیحرکت ماندن است. موش میترسد و حق هم دارد. بالاخره، ممکن است خطری جدی در این سرزمین ناآشنا کمین کرده باشد. موش آهستهآهسته شروع به کاوش محیط جدید خود میکند، قفس را بو میکشد، لیس میزند و لمس میکند. او هرچه بیشتر به محیط تازه عادت میکند، آرامشش بیشتر میشود. انسانها بسیار پیچیدهتر از موشها هستند؛ اما به روشی مشابه در جهان قدم برمیدارند.
برای انسانها، درست مانند موشها، جهان به دو بخش تقسیم میشود: شناختهشده و ناشناخته. شناختهشده، قفسی آشناست و شامل همهی چیزهایی میشود که میتوانیم بهآسانی آنها را درک کنیم؛ چه به این دلیل که قبلاً با آنها روبهرو شدهایم و چه به این دلیل که کسی قبلاً با آن آشنا بوده است و ما به دانش او دسترسی داریم. در این سرزمین آشنا، احساس آرامش و امنیت میکنیم.
از سوی دیگر، ناشناخته، هر چیزی است که هنوز آن را نفهمیدهایم. یک موقعیت جدید، یک پدیدهی توضیحدادهنشده، یک رفتار غیرمنتظره. خلاصه آنکه، یک ناهنجاری. درست مثل قفس تازه که موش را میترساند، ناهنجاریها ما را سر جایمان میخکوب میکنند. هیچ راهی نداریم که بفهمیم هنگام روبهرو شدن با ناشناختهها باید چه کار کنیم؛ درنتیجه ناهنجاریها احساسات گوناگونی را در ما برمیانگیزند. آنها هم تهدیدکنندهاند و هم امیدوارکننده.
برای نمونه، تصور کنید نامهای با محتویات نامعلوم دریافت کردهاید که روی آن نوشته شده «با مسئولیت خودتان باز کنید.» آیا هدف این نامه اخاذی است؟ یا یک ارث بادآورده؟ احتمالاً، شما همزمان هم احساس اضطراب خواهید داشت و هم هیجان. بالاخره هیجان بر شما غلبه میکند یا اضطراب؟ جواب به این سؤال بستگی به این دارد که ناهنجاری چقدر غیرمنتظره و ناآشنا باشد. برای مثال، اگر میدانستید که نامه را یک دوست فرستاده است، احتمالاً کمتر دلواپس میشدید.
بههرحال، مشتاق خواهید بود که ببینید درون آن چیست. ما هم مانند موشها، هنگامی که بر ترس اولیهی خود چیره میشویم، گرایشی طبیعی به کاوش دربارهی ناشناختهها داریم. با انجام این کار، امیدواریم که ناآشنا را به قلمروی آشنا تبدیل کنیم. این کار به ما کمک میکند تا تنش عاطفی خود را کم کنیم و دوباره به حس امنیت برسیم.
برخلاف موشها، ما میتوانیم ناشناخته را نه فقط از راه عمل، بلکه از راه فکر نیز کشف کنیم. شما احتمالاً نامه را بررسی میکنید و بعد دربارهی اینکه چه کسی و چرا آن را فرستاده است، خیالپردازی میکنید. افکار و اعمال ما ابزارهایی هستند که برای تبدیل ناشناخته به شناختهشده در اختیار داریم. با نیروی آنها، ما فعالانه جهانی را که میشناسیم، میسازیم.