کتاب تربیت فرزند خارج از چارچوب (2020) راهنمایی مهم است برای اینکه همهی آموختههایتان را دربارهی فرزندپروری رها کنید و در عوض، به شهود خودتان تکیه کنید. والدین اغلب شک دارند و میخواهند همهچیز را بهدرستی انجام دهند. به همین دلیل، همیشه در جستوجوی کتاب یا کارگاه آموزشی ایدئالی هستند که به آنها بگوید چطور فرزندانشان را بزرگ کنند. اما واقعیت این است که هیچ روش بیعیبونقصی نداریم. تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که یاد بگیریم چگونه با خود و فرزندانمان هماهنگ شویم و با انعطاف و ظرافت به شرایط مختلف پاسخ دهیم.
مگان لیهی ستوننویس بخش «دربارهی والدین» در واشنگتنپست و مربی معتبر فرزندپروری است. او در برنامههای NPR و ABC حضور داشته و نوشتههایش در نشریات مختلفی منتشر شده است.
یاد بگیرید چگونه نقصها را بپذیرید و دوباره با فرزندانتان ارتباط برقرار کنید.
آیا شما والدین تازهکاری هستید که به دنبال راهنمایی تربیت فرزند میگردید؟ یا شاید به دنبال راهحلی جادویی میگردید تا دیگر فرزندتان به کارهای شما اعتراض نکند؟ اگر اینطور است، نکتههای کتاب تربیت فرزند خارج از چارچوب، شما را ناامید میکنند. این کتاب، راهنمای گام به گام برای تبدیل شدن به والدین ایدئال نیست؛ بلکه از شما میخواهد همهی چیزهایی را که در کتابهای فرزندپروری یاد گرفتهاید، کنار بگذارید.
درواقع، مگان لیهی به شما توصیه میکند که برای تبدیل شدن به والدین بینقص تلاش نکنید و در عوض، نقصهای خود را قبول کنید. به ندای درونی خود گوش دهید و یاد بگیرید که خود و فرزندانتان را همانگونه که هستید، قبول کنید. با مطالعهی این کتاب، خواهید فهمید که چرا یک شام ماهی سالمون باعث یک درگیری شدید در خانهی شما میشود، چطور از سرزنش کردن فرزندانتان دست بردارید و چرا اعتیاد شما به موبایل ممکن است از اعتیاد فرزندتان خیلی بدتر باشد.
مگان لیهی، نویسندهی کتاب تربیت فرزند خارج از چارچوب، یک زمانی از دست دختر دو سالهاش آنقدر عصبانی شد که مجبور شد برای آرام شدن، خود را در حمام حبس کند! او ناگهان متوجه شد که در تربیت فرزندش به بنبست رسیده است. مشکل چه بود؟ دخترش هر بار، نمیخواست برای رفتن به مهدکودک آماده شود. لیهی همهی ترفندهای همیشگی خود را امتحان کرده بود: رشوه دادن، نوازش کردن، تهدید کردن، حتی زور فیزیکی. اما هیچچیز جواب نمیداد. دخترش اصرار داشت که پیژامهاش را بپوشد. لیهی که در اوج درماندگی بود، در گوگل به دنبال منابع حمایتی برای والدین گشت و به برنامهی تشویق والدین یا PEP برخورد کرد. او با آن شماره تماس گرفت و مشکلش را برای زنی توضیح داد که صدایش مهربان به نظر میرسید. اما پاسخ مشاور او را متعجب کرد. او پرسید: «چرا نباید با پیژامه برود؟ آیا واقعاً آنقدر مهم است؟»
در ابتدا، این سؤال لیهی را گیج کرد. اما وقتی کمی از موقعیت فاصله گرفت و به آن نگاهی انداخت، فهمید که آن زن درست میگوید. او میخواست دختر دوسالهاش لباس رسمی بپوشد؛ چون از قضاوت دیگران میترسید. اما بهجز حفظ ظاهر، هیچ دلیل خوبی نبود که دخترش نتواند پیژامهی نرم و راحت خود را در مهدکودک بپوشد. آن تماس تلفنی یک کشف بزرگ بود. لیهی فهمید که دارد قوانین خودسرانهای برای فرزندانش میگذارد. او ضربالمثلهای متعصبانهی قدیمیها را پذیرفته بود؛ مثل «اگه به بچه یه وجب رو بدی، زبونش یه متر دراز میشه». لیهی معتقد بود باید همیشه همهچیز را کنترل کند. اما در این مسیر، تربیت فرزند به یک میدان جنگ برای قدرت تبدیل شده بود. و او دیگر وقتی برای ارتباط گرفتن با فرزندانش نداشت؛ زیرا همیشه مشغول امر و نهی کردن به آنها بود.
برای برقراری ارتباط با فرزندانش، نویسنده باید همهی آن افکار قدیمی را کنار میگذاشت و بهجای نگاه کردن به واقعیت، آنطور که فکر میکرد باید باشد، به واقعیت آنطور که هست، توجه میکرد. بهجای اینکه به هر قیمتی برنامهی خودش را پیش ببرد، باید یاد میگرفت که فرزندانش و شرایطشان را درک کند و بهخاطر ترسهای فرضیاش، فرزندانش را تنبیه نکند. او همچنین باید تشخیص میداد که کدام قوانین برای خانوادهاش اهمیت دارند و در چه مواردی حتماً باید فرزندانش را دعوا کند.
او به دخترش اجازه داد که با پیژامه به مهدکودک برود. او مجبور شد غرورش را کنار بگذارد و یاد بگیرد که دیگر به نظر دیگران اهمیت ندهد. در نتیجه، صبحها از درگیریهای طولانی نجات پیدا کرد. حالا او واقعاً از وقت گذراندن با فرزندانش لذت میبرد.