کتاب حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد (2018) روایتی شفاف و قابل فهم برای همه از سیستم اقتصادی نظام سرمایه داری است. این کتاب مقدمات جذابی درباره این است که اقتصاد چیست، چگونه کار میکند، و چرا به چنین نیروی قدرتمندی در زندگی روزمره ما تبدیل شده است.
آقای یانیس واروفاکیس یک اقتصاددان و فعال سیاسی مشهور در جهان است. او دارای مدرک دکترای اقتصاد از دانشگاه اسکس است، اما بیشتر به خاطر بنیانگذاری حزب چپگرای سیریزا و خدمت به عنوان وزیر دارایی کشور یونان شناخته میشود.
منحنی بازدهی، مبادله نکول اعتبار، متوسط تقاضای تجمعی؟ واقعا اقتصاد میتواند یک موضوع طاقتفرسا باشد. حتی توضیح اصول اولیه اقتصادی نیز ممکن است مشکل باشد. با این حال در دنیای ما که به طور فزایندهای مالیگرا شده، درک ماهیت پول و بازار از همیشه مهمتر شده است.
به همین دلیل است که یانیس واروفاکیس، وزیر اقتصاد سابق کشور یونان، درباره موضوعی که به نظر میرسد پیچیدهترین زمینه دانشی است کتابی مینویسد با عنوان «حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد» ، به نحوی که حتی یک نوجوان هم بتواند مفاهیم اولیه اقتصاد را بفهمد.
این خلاصه کتاب از طریق ایدههای کلیدی که درباره نظریههای اقتصاد میباشند، مفاهیم اصلی خود را به زبان ساده و راحت به خواننده انتقال میدهد. علاوه بر این توضیحات دقیقی از منابع و موضوعات اصلی مناظرههای مالی معاصر خواهید دید. همچنین خواهید دید که پول از کجا میآید، چگونه منطق بازار زندگیمان را تسخیر کرده است و چگونه میتوانیم اقتصاد را به نحوی تنظیم کنیم که برای همه، کارساز باشد.
در ژانویه سال ۱۷۸۸، یازده عدد کشتی بریتانیایی به ساحل استرالیا رسیدند. این کشتیها اولین استعمارگرانی بودند که اسلحه، ابزارآلات فلزی، حیوانات اهلی و حتی بیماریهایی که در اروپا رایج بودند را با خودشان به استرالیا آوردند. ساکنان اصلی استرالیا که بومیان آنجا بودند، قبلا هیچکدام از این چیزها را نداشتند. آنها به سختی توانستند در مقابل استعمارگران مقاومت کنند. در نهایت، تازه واردهای اروپایی خانه بومیان را اشغال کردند.
چرا اینگونه شد و برعکس این اتفاق نیفتاد؟ چرا بومیان استرالیا لندن را تصرف نکردند؟ مسئله این نیست که بومیان استرالیا کمتر از اروپاییها توسعهیافته بودند. خیر، تفاوت اصلی به شرایط اقتصادی هر دو جامعه برمیگردد. در حالی که بومیان از طریق شکار زندگی میکردند، بریتانیاییها به کشاورزی مشغول بودند. کشاورزی برای بریتانیاییها باعث شد که پیشرفتهای شگرفی در جامعه آنها رخ بدهد.
وقتی که بومیان بهراحتی با شکار زندگی میکردند و به آن وابسته بودند، انگلیسیها به کشاورزی وابسته بودند که منجر به رخ دادن زنجیره کاملی از تحولات بعدی شد.
چگونه کشاورزی منجر به این شد که اروپاییها بیشتر جهان را فتح کنند؟ خب، ۱۲۰۰۰ سال پیش زمانی که انسانها شروع به کشاورزی کردند، این اولین بار بود که مردم میتوانستند بیشتر از آنچه که واقعا برای بقا نیاز داشتند، غذا تولید کنند. این تولید اضافی، که به آن مازاد گفته میشود، امنیت مادی بیشتری را امکانپذیر کرد. اما نیازمند اختراعات جدید برای نگهداری و مدیریت تولید مازاد برای آینده نیز بود.
ابتدا نیاز به ساختمانهایی بود تا مازاد محصولات کشاورزی را ذخیره کنند، سپس نیاز به ثبت موجودی محصولات برای کنترل و نگهبانهایی برای تضمین امنیت آنها احساس میشد. بدین ترتیب مردم توانستند تجارت را آغاز کنند. به این صورت که یک کشاورز تولیدکننده جو، محصول خودش را به یک کشاورز تولیدکننده گندم داد و بالعکس. همچنین میتوانستند مازاد محصولات خود را در جای امنی قرار دهند و فقط توکنهایی را که نشاندهنده موجودی آنها هستند را تجارت کنند. یا توکنهای تجاری را برای مازاد محصولاتی که هنوز وجود نداشتند، معامله کنند. این کار باعث شد که دنیای پول و اعتبار شکل بگیرد.
با این حال، پول فقط زمانی کار میکند که همه به ارزش آن اعتقاد داشته باشند. پس ارزش پول باید با زور در جامعه اعمال میشد. بنابراین جوامع برای کنترل قدرت پول، توسعه یافتند و ارتشها برای اطمینان از اعتبار و مشروعیت پول ایجاد شدند. خیلی زود کلان شهرهایی از مردم به وجود آمدند که مازاد محصولات کشاورزی تولید نمیکردند بلکه قدرت زیادی در توزیع محصولات داشتند. در اینجا بود که کم کم سلسله مراتب به وجود آمد.
در حالی که بومیان به صورت بخور نمیر و وابسته به شکار زندگی میکردند و جامعهای غنی از شعر، موسیقی و اسطوره پروری داشتند، اروپاییها مازادها را جمعآوری کرده و جامعهای مبتنی بر پول، مدیریت و سلسلهمراتب را توسعه دادند. نابرابری در این جوامع ناشی از ژنتیک و تفاوتهای ذاتی انسانها نبود بلکه نتیجه شرایط مادی متفاوت بود.
اما همانطور که میدانیم، اروپاییها این گونه به موضوع نگاه نمیکردند. آنها مانند همه فرهنگها، به یک سیستم باور داشتند. ایدئولوژیای که این شرایط حال حاضر آنها را به صورت ناگزیر تقویت میکرد. اروپاییها نه تنها چیزهای بیشتری داشتند بلکه خودشان را لایق چیزهای بیشتری هم میدانستند. بنابراین، هنگامی که استعمارگران در سال ۱۷۸۸ به استرالیا رسیدند، احساسکردند که استرالیا متعلق به آنهاست.