جلد کتاب مرگ ایوان ایلیچ

کتاب مرگ ایوان ایلیچ

سفری برای مواجهه با مرگ

نویسنده:
لئو تولستوی
(Leo Tolstoy)
492 نفر در حال مطالعه این کتاب هستند.

کتاب مرگ ایوان ایلیچ (منتشرشده در سال 1886) داستان تأثیرگذار زندگی ایوان ایلیچ، یک مقام بلندپایه است که ثروتمند است و از نظر اجتماعی، زندگی مرفهی دارد. اما یک بیماری لاعلاج روال عادی و پیش‌بینی‌پذیر زندگی او را به هم می‌زند. ایوان ایلیچ مجبور می‌شود تا به سفری در درون خودش برود. تولستوی در روایت خود ایوان را مجبور می‌کند با مرگ خود رو در رو شود. این نویسنده‌ی روس از این طریق مفاهیمی عمومی مثل هستی انسان را تشریح می‌کند.

لئو تولستوی، نویسنده‌ی مشهور روس در قرن نوزدهم زندگی می‌کرد و نوشته‌هایش تأثیری قابل‌توجه بر دنیای ادبیات گذاشت. کتاب‌های ارزشمند او مانند «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» از برجسته‌ترین نمایندگان ژانر رئالیسم هستند و موضوعات پیچیده‌ی زندگی را توضیح می‌دهند. موضوعاتی نظیر مرگ، هنجارهای اجتماعی و اصالت.

خلاصه کتاب مرگ ایوان ایلیچ

حاوی 3 ایده کلیدی
The Death of Ivan Ilyich
A Journey to Reckoning with Mortality
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه‌ای بر کتاب مرگ ایوان ایلیچ

با مطالعه‌ی این کتاب درباره‌ی زندگی، مرگ و پذیرش مرگ بیشتر خواهید دانست.

روایت ایوان ایلیچ که در آستانه‌ی مرگ است، شما را به سفری به‌سوی فهم زندگی می‌برد؛ سفری که شما را به فکر فرومی‌برد.  این داستان فقط درباره‌ی مبارزه‌ی یک مرد با مرگ نیست؛ بلکه درباره‌ی هستی انسان است که تولستوی آن را در میان لایه‌های ظریف اجتماعی و پوچی‌های زندگی روایت می‌کند. زندگی ایوان ایلیچ که بر اثر یک بیماری ناگهانی و لاعلاج در حال نابودی است، مانند آینه‌ای است که حقایق زندگی و مرگ در آن منعکس می‌شود.

هر لحظه از این داستان شما را مجبور می‌کند تا به زندگی خود فکر کنید. آیا شما واقعاً دارید «زندگی» می‌کنید یا مانند ایوان فقط «وجود» دارید و براساس انتظارات اجتماعی زندگی خود را می‌گذرانید؟ واقعیت‌های تلخ زندگی ایوان فقط به این داستان محدود نمی‌شود؛ بلکه داستان زندگی انسان‌های بسیاری در همه‌ی دنیاست. تولستوی در جزئیات مواجهه‌ی ایوان ایلیچ با مرگ، ترس‌ انسان از مرگ را آشکار می‌کند؛ مرگی که دائماً در حال انکار آن است. با خواندن خلاصه‌ی کتاب مرگ ایوان ایلیچ به وجود خود، اصالتش و درنهایت مرگ فکر می‌کنید.

ایده کلیدی 1

1زندگی راحت، بیماری لاعلاج

ایوان ایلیچ نماد مردی است که در کمال رضایت با جامعه سازگار شده است. او مقامی عالی‌رتبه در قوه‌ی قضائیه است و زندگی‌ موفقش دقیقاً همان چیزی است که دیگران آن را تحسین می‌کنند و جامعه نیز تأییدش می‌کند. همه‌ی جزئیات زندگی وی، از خانه‌ی زیبایش گرفته تا ظاهر آراسته‌اش،‌ نماد یک زندگی عالی است. زندگی ایوان ایلیچ به این شکل است: کار پرتلاش در طی روز و تفریح‌های عصرگاهی مخصوص طبقه‌ی او.

ازدواج او عاشقانه نیست؛ اما به‌هرحال کاری بوده که او باید انجام می‌داده و به جایگاه اجتماعی‌اش کمک کرده است. ایوان از همراهی با همکارانش لذت می‌برد و رسیدن به قدرت را هم دوست دارد. زندگی او مانند ماشینی است که به‌خوبی روغن‌کاری شده، آرام و طبق روال و پیش‌بینی‌پذیر. ایوان هرگز فکر نمی‌کند که زندگی پیش‌بینی‌پذیرش را زیر سؤال ببرد. اصلاً چرا باید این کار را بکند وقتی یک زندگی آسوده و امن دارد؟

با همه‌ی این‌ها، عادت روزگار این است که در کار آدم‌ها گره بیندازد. این گره غیرمنتظره برای ایوان یک اختلال کوچک در سلامتی‌اش است. چیزی که در ابتدا فقط یک مشکل عادی بود، حالا شدید شده است. ایوان این مسئله را جدی نمی‌گیرد؛ زیرا در زندگی پیش‌بینی‌پذیرش، چیزی مثل یک بیماری لاعلاج هیچ جایی ندارد.

او معتقد است که قدرت و اراده‌اش باعث شده تا پله‌های ترقی را طی کند و همین قدرت و اراده، او را از این مشکل نجات خواهد داد. ایوان با پزشکان مشورت می‌کند؛ او مطمئن است که پزشکان بیماری او را درمان می‌کنند و او را به زندگی عادی برخواهند گرداند. اما حالت چهره‌ی پزشکان، اصطلاحات مبهم آن‌ها و احتمال ابتلا به یک بیماری جدی، به‌سرعت او را نگران می‌کند. ناگهان ایوان می‌بیند که الگوی پیش‌بینی‌پذیر زندگی‌اش به هم خورده است.

ایوان تلاش می‌کند افکار ناراحت‌کننده را از خود دور کند؛ اما فکر کردن به جدی بودن بیماری‌اش، ذهن او را درگیر می‌کند. او درباره‌ی اصطلاحات تخصصی پزشکی و سناریوهای مختلف بیماری‌اش تحقیق می‌کند. با وجود امیدواری‌اش، کلماتی مانند «بیماری لاعلاج» به‌آرامی در ناخودآگاهش نفوذ می‌کند. تشخیص نهایی دکتر مانند حکم اعدام است؛ با این تفاوت که در میان اصطلاحات پزشکی پیچیده پنهان شده و به پیش‌پاافتاده‌ترین شکل ممکن اعلام می‌شود. دکترها از نجات او از بیماری حرف نمی‌زنند؛ بلکه درباره‌ی کنترل علائم او صحبت می‌کنند. یک پیش‌بینی نحس از پایان زندگی او. با همه‌ی این‌ها، وقتی دکترها این خبر را به ایوان می‌دهند، ظاهر خونسرد خودشان را حفظ می‌کنند؛ انگار اتفاقی نیفتاده است.

از این‌جا به بعد، زندگی ایوان کاملاً تغییر می‌کند. روال زندگی، کار و آسایش جای خود را به ترسی می‌دهند که لرزه بر اندامش می‌اندازد. دوستان و همکارانی که روزگاری در تفریح‌های عصرانه با او بودند، حالا دور او جمع می‌شوند؛ درحالی‌که نگران ایوان هستند. کار ایوان که زمانی به آن افتخار می‌کرد، حالا خیلی از او دور شده است. خانه‌ی او که نمادی از جایگاه اجتماعی‌اش بود، حالا نماد رنج‌های زندگی اوست. ایوان ناگهان متوجه می‌شود که دارد می‌میرد. او در مقابل این ترس وحشتناک، عمیقاً تنهاست. او که در زندگی غرق شده بود و به دستاوردهای سطحی خودش وابسته بود، چگونه امکان داشت بمیرد؟ حالا ترس به وجود ایوان ایلیچ راه پیدا می‌کند و زندگی‌اش به نظر بیگانه می‌آید. زندگی‌ای که انگار ایوان فقط تماشاگر آن است.

ایده کلیدی 2

2دوران تأمل و نگاه به گذشته

برای مشاهده این بخش از محتوا لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
ایده کلیدی 3

3پذیرش مرگ

برای مشاهده این بخش از محتوا لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
خلاصه نهایی

پیام کلیدی کتاب

برای مشاهده این بخش از محتوا لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
نظرات و دیدگاه‌های شما
178 دیدگاه

178 پاسخ

  1. مطمئنا مرگ پایان زندگی نیست ، راهی برای رهایی از وابستگی های این زندگی و ورود به زندگی بعدی است

  2. او برای خودش زندگی نمی‌کرد؛ بلکه برای مردم زندگی می‌کرد. او عاشقانه کار می‌کرد اما نه برای عشق به کارش؛ بلکه برای تأییدی که برایش به همراه داشت
    این کتاب حتما میره تو لیست کتابهایی که باید بخونم

  3. تولد و مرگ در مقابل هم پیچیده ترین مسئله زندگی هست و واقعا چرا !؟ این سوالی که همیشه تو ذهنم مدام بهش فکر میکنم . به نظر من تنها زمان مرگ هست که انسان به جواب سوالش از زندگی در دنیا میرسه،پس بهتره از زیبایی‌های دنیا و زندگی نهایت بهره رو ببریم ،از کنار عزیزانمون بودن و بهشون عشق ورزیدن و انسان بودن

  4. اره با خواندن این کتاب به ماهیت زندگی بیشتر پی میبریم و اینکه زندگی فقط کارو تلاش و سرگرمی و خوشی های سطحی نیست معنای واقعی زندگی به نظر این حقیر انسانیت در راستای مهربانی -بخشندگی وبندگی ایست

  5. مرگ حقیقتی انکار ناپذیره
    فقط روش مواجهه آدمها باهاش فرق داره
    بعضیا میپذیرن و نمیترسن
    بعضیام میترسن و وحشتناک توصیف میکنن لحظه مرگ رو

  6. مرگ. بخشی از زندگی است، که ماننده. اینه واقعیت. ما و زندگی. رگی. را. به ما نشان میدهد

  7. پذیرش
    و
    کنار آمدن با مشکلات
    حل کردن با روشی که بهش میرسیم

  8. مگر خواب اجل شیرین کند افسانه ی ما را
    مرگ یکی از بزرگترین اصرار انسان است
    و این کتاب به زیبایی هنرمندانه به این موضوع پرداخته

    1. مرگ نقطه‌‌ی اوج سفر زندگی برای فهمیدن معنای زندگی است

  9. او زندگی‌اش را وقف موفقیت‌هایی کرده بود که فقط روی کاغذ معنا داشتند و در این بین، ماهیت و معنای واقعی زندگی را فراموش کرده بود.

  10. بسیار عالی بود…خیلی از مسائلی که به نظر مهم میان و خودمونو بخاطرش سرزنش میکنیم اگه با دید دیگه ای بهش نگاه کنیم میفهمیم خیلی هم مهم نیستند.
    زندگی یه مسیر که باید از تک تک لحظاتش لذت ببریم

  11. ارتباطات اصیل انسانی را از تظاهر پوچ اجتماعی تشخیص دهیم و برای آن‌ها ارزش قائل باشیم. همچنین از مرگ نترسیم و آن را بخشی طبیعی از زندگی بدانیم.

    1. تولستوی که نویسنده بی‌نظیر هست
      ولی افسوس که کشف واقعیت زندگی بسیار سخت و راهی پر فراز و نشیب ست

  12. بهتر است انسان خود واقعی خودش باشد و با تظاهر لحظات شیرین زندگی خود را تباه نکند با پی بردن به واقعیت مرگ قدر خانواده و چیزهای اطرافمان را بهتر درک میکنیم و پذیرش مرگ هم راحتتر است

  13. چیزی که من خیلی دوست داشتم اینه که مرگ ماهیت همه چیز رو نشون میده مثلا شاید یه زمانی برای یه پروژه یا یه قرار یا یه فرصت شغل خیلی به خودمون آسیب زدیم و خیلی از زیبایی های زندگی رو از خودمون گرفتیم که مثلا به اون هدف برسیم ولی وقتی با دید مرگ به اون مسئله نگاه میکنیم میبینم که کاملا بی اهمیت و مسخره بوده یا اگر هم بی اهمیت نباشه حدقل نیاز به اون همه اذیت و آزاری که به خودمون دادیم نبوده و شاید می‌تونستیم خیلی شاد تر و زیبا تر زندگی کنیم شاید اون کاری که باعث میشد خیلی شب ها پیش خانواده نباشیم موقع مرگ بی ارزش بشه و بگیم که ای کاش وقتمون رو با عزیزانمون سپری میکردیم

    شاید باید بعضی تظاهرات اجتماعی رو کنار بزاریم و بیشتر فکر کنیم که چطوری میتونیم بهتر زندگی کنیم تا این که چطور از نگاه مردم بهتر به نظر بیایم

    از تیم اکوتوپیا هم خیلی ممنون بابت این چالش و خلاصه کتاب ها

  14. واقعا جای تفکر داشت ممنون از پوریای عزیز

    مرگ برای او یک پایان نیست بلکه نقطه ی اوج سفرش در شناختن زندگی بود

  15. ارتباطات اصیل انسانی چیزی باارزش استکه در آخر عمر متوجهش شوند
    در نگاه دلسوزانه خدمتکار و نگاه نگران‌پسرش و برایش قابل اهمیت بود

    این روابط اصیل انسانی بر هر رابطه ظاهری اجتماعی ارجحیت دارد و ارزشش را بدانیم و قدر بنهیم

  16. ترس ازمرگ بسیار بنیادی و عمیق است و روبرو شدن با آن نیاز اولیه برای یافتن حقیقت زندگی است

  17. مرگ برای اسیر کردن او نیامده؛ بلکه برای رهایی او آمده است

  18. این که باید اصالت رو‌به زندگی داد درسته ولی به نظرم این داستان و سایر داستان ها و کتاب های مشابه تلاشی برای کم کردن ترس از مرگ چه برای نویسنده و چه برای خواننده است.به نظرم مرگ همیشه ترس خودش رو داره .

  19. بنظرم انیمیشن سرود کریسمس ۲۰۰۹ بهترین مصداق این کتابه

  20. مفهوم قشنگ و جالبی داره، فکر میکنم اگه کتاب رو کامل بخونم و از داستانش این برداشت رو یا حتا برداشتی مشابه یا عمیق‌تر یا سطحی‌تر داشته باشم، بیشتر بتونم لمسش کنم و به کارم بیاد.

    1.  او زندگی‌اش را وقف موفقیت‌هایی کرده بود که فقط روی کاغذ معنا داشتند و در این بین، ماهیت و معنای واقعی زندگی را فراموش کرده بود.

  21. میشه گفت باید درک عمیق تری از زندگی و حتی مرگ داشته باشیم ؛ زندگی چیزی بیشتر از روابط سطحی عاطفی و اجتماعیه که درک این موضوع خودش به نظرم به اندازه یک عمر زمان میبره ( اونم اگه به درک عمیقی برسیم)
    کما اینکه خیلی از آدما بدون رسیدن به این درک از دنیا میرن….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر کریستوفر کلارک
اثر ریچارد برانسون
اثر تام واینرایت
اثر سیلویا پلات
لوگوی اکوتوپیا کامل