جلد کتاب راه بردگی فن هایک

کتاب راه بردگی

اثر کلاسیک هایک در مورد آزادی

2 نفر در حال مطالعه این کتاب هستند.

کتاب راه بردگی در سال ۱۹۴۴ نوشته شده است. فردریش هایک در این کتاب توضیح می‌دهد چطور حکومت‌های سوسیالیست به حکومت‌های تمامیت‌خواه تبدیل می‌شوند. این کتاب در مورد تمامیت‌خواهی‌های بعد از جنگ جهانی دوم صحبت می‌کند و به این نکته می‌پردازد که چطور برنامه‌ی سوسیالیست‌ها باعث از بین رفتن آزادی، فردیت و دموکراسی می‌شود.

فردریش هایک که در اتریش زاده شد و شهروند بریتانیا نیز بود، اقتصاددان و برنده‌ی نوبل اقتصاد در سال 1974 است. او یکی از پیشگامان نظریه‌ی پول و از حامیان لیبرالیسم کلاسیک بود و نشان افتخار آزادی رئیس‌جمهور‌ی را در سال 1991 دریافت کرد.

خلاصه کتاب راه بردگی

حاوی 7 ایده کلیدی
The Road to Serfdom
Van Hayek's classic text on Freedom
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه‌ای بر راه بردگی

در سال ۱۹۴۴ جنگ جهانی دوم در مرحله‌ی نهایی خود بود. در جبهه‌ی شرقی، روسیه نسبت به آلمان نازی دست بالا را داشت. در جبهه‌ی غربی انگلستان و آمریکا در حال تدارک حمله به نورماندی بودند. متفقین به پیروزی نزدیک بودند و اکثر مردم دنیا به این باور رسیده بودند که هیتلر و متحدانش شکست خواهند خورد.
اما هایک، که بعدها برنده جایزه نوبل در اقتصاد شد. به این باور رسیده بود که متفقین، در خطر تبدیل شدن به حکومت‌های دیکتاتوری هستند.
هایک به شباهت‌های جوامع سوسیالیستی و ساختار اجتماعی حزب نازی نگاه می‌کرد و می‌دید که این شباهت‌ها می‌تواند جامعه را به دیکتاتوری بکشاند، برای همین در این کتاب به جهان هشدار داد.
با خواندن کتاب راه بردگی نگاهی عمیق‌تر بر ترس‌های هایک به عنوان یکی از مهم‌ترین اقتصاددانان لیبرال می‌اندازیم.

ایده کلیدی 1

1حزب نازی شکست خورد اما یک ایدئولوژی خطرناک دیگر به دنیا آمد

جنگ جهانی تمام شد و دنیا از خطر حزب نازی عبور کرد، اما یک ایدئولوژی خطرناک دیگر شکل گرفت. این ایدئولوژی خطرناک که لازم بود از آن بترسیم چه بود؟
بسیاری عقیده دارند که حزب نازی، واکنش طبقات بالای جامعه بود به برابری‌خواهی‌های طبقه‌ی پایین جامعه. اما واقعیت این نبود. قبل از به قدرت رسیدن هیتلر و بعد از بحران مالی ناشی از جنگ جهانی اول، سوسیال‌دموکراسی در آلمان قدرت اقتصادی را در دست گرفته بود و آلمان را درگیر اقتصاد دولتی و نظام شبه‌توتالیتر کرده بود. نظامی که به فاشیسم و نازیسم امکان ظهور داد.
اگر این اتفاق یک‌بار در آلمان رخ داده است، چه تضمینی وجود داشت که در جای دیگری اتفاق نیفتد؟ برای این منظور باید از حزب نازی درس بگیریم. جایی که محدودکردن آزادی‌های فردی در یک اقتصاد دستوری به یک نظام تمامیت‌خواه منتهی شد.
در آن زمان کدام کشورها در خطر دیکتاتوری بودند؟
در ۱۹۴۴ آلمان، انگلستان و آمریکا از نظر کاهش میزان آزادی و برابری، شرایط مشابهی داشتند. حتی به وجود آمدن سوسیالیسم در آمریکا و انگلیس در دهه‌ی ۱۹۴۰ مشهود بود، درست پیش از به قدرت رسیدن هیتلر. با این که سیاست‌های ایالات متحده و بریتانیا هنوز شبیه به فاشیسم نشده بود، اما این کشورها در معرض انحرافی خطرناک بود که جز تاریکی، هیچ نتیجه‌ای نداشت.
اما چرا در این کشورها، سوسیالیسم در حال قدرت گرفتن بود؟ به خاطر باورهای عمومی اشتباه.
«ما در حال ترک تدریجی آزادی اقتصادی بودیم، آزادی‌هایی که بدون آن‌ها هرگز آزادی‌های فردی و سیاسی به وجود نمی‌آمدند.»

ایده کلیدی 2

2سوسیالیسم نقطه‌ی مقابل آزادی و برابری است.

در پایان جنگ جهانی دوم بسیاری از مردم برای رسیدن به آزادی و حق برابر در انتخاب، به دنبال سوسیالیسم رفتند. تصور بر این بود که سوسیالیسم راهی دموکراتیک برای رسیدن به یک زندگی آزاد و عادلانه بود. اما تصورات آن‌ها از جامعه غیرواقعی بود؛ زیرا اقتصاد دستوری و برنامه‌ریزی سوسیالیستی امکان دستیابی به آزادی شخصی را از بین می‌برد. برای مثال در دوران لیبرالیسم کلاسیک، علم و اقتصاد آزادانه توسعه یافت و آزادی‌های شخصی به طرز بی‌سابقه‌ای در طول تاریخ، افزایش یافت. در نقطه‌ی مقابل، سوسیالیسم نتیجه‌ای معکوس داشت.
در آن دوران سوسیالیسم را افرادی تعریف می‌کردند که متأسفانه اقتصاد را وابسته به یک حکومت دیکتاتور می‌دانستند. سوسیالیسم از عدالت اجتماعی، امنیت و برابری حرف می‌زد اما همزمان خواستار مصادره‌ی بخش خصوصی بود. سوسیالیست‌ها عقیده داشتند که ابزارهای تولید نباید در اختیار بخش خصوصی باشد و این امور باید با برنامه‌ریزی دولتی کنترل شوند. به عبارت بهتر سوسیالیسم به دنبال “محدود شدن آزادی افراد” بود.
در نقطه‌ی مقابل سوسیالیسم، لیبرالیسم کلاسیک تلاش می‌کرد تا چهارچوبی قانونی ایجاد کند که در آن افراد بتوانند آزادانه به رقابت بپردازند. بنابراین یک جامعه‌ی لیبرال کلاسیک به مردم اجازه‌ی آزادی در انتخاب و فردیت می‌دهد. در حالی که جوامع سوسیالیستی برای ایجاد این «آزادی» جدید، انتخاب آزاد را در جامعه از بین می‌برند.
در دنیای واقعی راه آزادی سوسیالیستی، راه بردگی و بندگی و بدبختی است. نتیجه‌ی نهایی نظام اقتصادی سوسیالیسم، رقابت کمتر و از دست دادن آزادی‌ها و انتخاب‌ها است. خطر واقعی سوسیالیسم این است که می‌خواهد با برنامه‌ریزی دقیق، کنترل را به‌جای رقابت آزاد قرار دهد.
چگونه؟
از آنجایی که در یک کشور سوسیال صنایع متمرکز هستند، درنهایت بازارها انحصاری می‌شوند. از آن‌سو، به یک نهاد مرکزی نیاز داریم تا صنایع را کنترل کند و این به معنای پایان رقابت اقتصادی است.

ایده کلیدی 3

3یک اقتصاد برنامه‌ریزی شده پیامدهایی جدی برای دموکراسی و حاکمیت قانون دارد

سوسیالیسم هرچند شعار دموکراسی می‌دهد و معتقد است دموکراسی مفهومی فراتر از اقتصاد است؛ ولی در اصل به دنبال یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده است. خطر بزرگی که باید به آن توجه داشت این است که خود این مورد پیامدهای جدی برای آینده‌ی سیاسی یک کشور دارد و حتی می‌تواند دموکراسی را به طور کامل از بین ببرد.
برخلاف باور عمومی، سوسیالیسم با یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده، عملاً محال است که به دموکراسی منتهی شود. درست است که اکثریت یک جامعه می‌توانند به یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده رأی بدهند، اما پس از آن باید درباره‌ی عمل به این برنامه‌ها، تصمیم‌های جدی گرفته شود. مشکل اینجاست که هرکس ارزش‌ها و عقاید متفاوتی دارد که از نظر خودشان مهم‌ترین ارزش‌ها است. برنامه‌ریزی در یک نظام دموکراتیک درست شبیه گروهی است که می‌خواهند به تعطیلات بروند، اما نمی‌توانند در مورد مقصد سفر تصمیم بگیرند. این برنامه‌ریزی در نهایت به یک هرج‌ومرج کامل منجر خواهد شد.
برای جلوگیری از این هرج‌ومرج تنها راهکار موجود این است که اقلیت برای اکثریت تصمیم بگیرند؛ زیرا در یک اقتصاد برنامه‌ریزی شده، اکثریت نمی‌توانند دست به انتخاب بزنند و این کار باید به اقلیت سپرده شود. همین موضوع سرآغازی می‌شود بر دیکتاتوری یا از دست دادن کامل دموکراسی و آزادی.
علاوه بر این، حاکمیت قانون و حقوق فردی به خاطر برنامه‌ریزی‌ها محدود می‌شود و از بین می‌رود.
ابتدا بیایید به حاکمیت قانون نگاه کنیم. حاکمیت قانون یعنی این‌که قوانین از‌پیش‌تعیین‌شده برای همه افراد جامعه به یک اندازه اعمال می‌شود. حاکمیت قانون یکی از مهم‌ترین دستاوردهای بشر در چند قرن اخیر است.
برای این که یک کشور بتواند اقتصادی از پیش برنامه‌ریزی‌شده داشته باشد، باید حاکمیت قانون را کنار بگذارد تا بتواند به موقعیت‌ها و تغییرات مختلف واکنش نشان دهد. بنابراین به جای سپردن قدرت مستقیم به دست مجلس، قدرت تصمیم‌گیری به شوراهای کوچک و انعطاف‌پذیر واگذار می‌شود. حقوق فردی کاهش پیدا می‌کند و ارتقای سطح زندگی تمام شهروندان جای آن را می‌گیرد.
«وقتی جامعه تحت کنترل عقاید جمعی قرار بگیرد، دموکراسی خودش، خودش را از بین خواهد برد.»

ایده کلیدی 4

4نتیجه‌ی سوسیالیسم، بردگی و کم شدن آزاد‌ی‌های فردی است

شاید تصور کنید سوسیالیسم علی‌رغم تأثیری که بر ساختارهای اجتماعی دارد، مقابل تصمیم‌گیری‌های مردم نمی‌ایستد. اما این تصور درست نیست. چرا که داشتن یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده به معنای کنترل بیشتر بخش‌های مختلف زندگی است.
بیشتر جنبه‌های زندگی ما به وضعیت اقتصادی ما بستگی دارد. به عبارت دیگر نحوه‌ی کسب درآمد ماست که انتخاب‌های ما و خریدهای ما را تعیین می‌کند. و همین انتخاب‌های ما در نهایت قیمت‌ها را تعیین می‌کند.
برای مثال شغل ما، بیشتر وقتمان را در طول روز می‌گیرد. بنابراین آزادی ما به توانایی‌مان در انتخاب محل کار بستگی دارد. اما در یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده باید بدانیم که چه‌کسی، چه‌چیزی را با چه قیمتی تولید و به چه نحوی توزیع کند. و این یعنی برنامه‌ریز به جای ما تصمیم می‌گیرد که برای انجام چه شغلی صلاحیت بیشتری داریم، کجا باید زندگی کنیم و چه کالاهایی را مصرف کنیم.
“در سوسیالیسم انتخاب‌های شخصی شما یعنی مخالفت مستقیم با رفاه عمومی. رفاه عمومی همان طرح بزرگ‌تر است و از انتخاب‌های شخصی شما اهمیت بیشتری دارد.”
اما موضوع مهم این است که بالاخره یک نفر باید قدرت را در اختیار داشته باشد. اصلاً این خود لنین بود که پرسش «چه کسی برای چه کسانی» را مطرح کرد. سؤال این بود که چه کسی باید مسئولیت سرنوشت چه کسانی را برعهده بگیرد؟
همین تصمیم‌هاست که در درازمدت باعث ایجاد یک دولت توتالیتر می‌شود. رفته رفته یک گروه کوچک و بعد یک دیکتاتور تصمیم می‌گیرد که دیگران به چه چیزهایی نیاز دارند و چه کارهایی باید انجام دهند. برای مثال این دیکتاتور می‌تواند تعیین کند که یک معمار از یک کشاورز درآمد کمتری داشته باشد.
هرچند سوسیالیسم وعده‌ی توزیع عادلانه ثروت را می‌دهد، در نهایت با همه برخوردی مطلقاً یکسان نخواهد داشت.

ایده کلیدی 5

5در حکومت‌های توتالیتر بدترین افراد در رأس امور اجرایی قرار می‌گیرند

شاید این‌که یک عده برای دیگران تصمیم بگیرند، آن‌قدرها هم بد نباشد. شاید چنین افرادی مسئول و خیرخواه باشند و تلاش کنند زندگی را برای دیگران بهتر کنند. متاسفانه در دنیای واقعی بعید است این اتفاق رخ بدهد.
اول از همه، گروهی که قرار است برای مردم تصمیم بگیرد، باید گروه هم‌فکری باشد که بر سر مصالح عمومی توافق دارند. افراد باتجربه و تحصیل‌کرده در مورد اخلاق، سیاست و عقاید اقتصادی نظرهایی متفاوت دارند. پیدا کردن یک توده‌ی بی‌سواد اما موافق با یکدیگر، کار بسیار ساده‌تری است تا همراه کردن یک گروه باهوش در کنار هم. افراد کم‌هوش، به راحتی تحت تأثیر تبلیغات قرار می‌گیرند و حاضر می‌شوند برای بقای رژیمی مبارزه کنند که آزادی‌های آن‌ها را محدود می‌کند.
از طرفی دیکتاتورها برای محقق کردن خیر اکثریت جامعه، حقوق اقلیت را محدود می‌کنند. به این ترتیب سوسیالیسم توتالیتر با ادعای کارکردن برای خیر رساندن بیشتر، با هدف توزیع عادلانه‌ی ثروت و با ایجاد نظام تصمیم‌گیری مرکزی، به حاکمیت خود بر «همه‌چیز» مشروعیت می‌بخشد.

اجرای این برنامه، مستلزم اتخاذ تصمیم‌های مبهم اخلاقی است. کسی که به دموکراسی، آزادی و حقوق فردی معتقد باشد در چنین دولت توتالیتری حکومت نخواهد کرد. در نتیجه کسانی به قدرت خواهند رسید که استانداردهای اخلاقی ضعیف‌تری داشته باشند. حفظ حمایت اکثریت در یک نظام توتالیتر مستلزم برقراری یک نظام دیکتاتوری علیه گروه‌های اقلیت است، مثل ممنوعیت تجمع یا محدود کردن آزادی بیان!

ایده کلیدی 6

6نظام توتالیتر قدرت را از طریق تک‌صدایی، کنترل اطلاعات و ایجاد یک دشمن مشترک حفظ می‌کند!

وقتی یک دیکتاتور به قدرت می‌رسد، تلاش می‌کند افکار خود را به اعضای جامعه تحمیل کند. اما او چگونه وحدت عمومی را حفظ می‌کند؟
اولین ابزار، کنترل اطلاعات و تبلیغات است. اگر قرار باشد همه با سیستمی هدف‌دار همکاری کنند، باید از صمیم قلب به نتیجه‌ی کار ایمان داشته باشند. به‌سختی می‌شود مردم را مجبور کرد که برای یک هدف خاص تلاش کنند. نتیجه‌ی این اجبار ناآرامی و درنهایت انقلاب خواهد بود. پس مردم باید کاملاً متقاعد شوند که حکومت در دست افرادی خیرخواه است. به این منظور، تبلیغات و رسانه‌ها در اختیار حاکم توتالیتر قرار خواهند گرفت.
اگر برنامه‌ریز مرکزی بتواند تمام ابزارها و منابع اطلاعاتی را کنترل کند، دیگر هیچ راهی برای مخالفت با عقاید و برنامه‌ها وجود نخواهد داشت و هیچ استدلال مخالفی شنیده نخواهد شد.
به همین ترتیب اگر کسی تلاش کند برخلاف «برنامه» حرکت کند، ساکت خواهد شد. چرا که اقدامات آن‌ها به شانس موفقیت برنامه و اتحاد ملی آسیب می‌زند. اما این ساکت و خاموش کردن مخالفین به چه صورت انجام خواهد شد؟
خاموش کردن مخالف‌ها نیازمند داشتن یک دشمن مشترک است. ما انسان‌ها یک صفت ذاتی داریم. در توافق برای رسیدن به یک هدف مثبت مشکل داریم؛ اما به سادگی می‌توانیم برای مبارزه با دشمنی مشترک متحد شویم. درست مثل یهودی‌ها که دشمن مشترک آلمان نازی بودند.
بیایید نگاهی دقیق‌تر به این موقعیت خاص بیندازیم.
اقتصاد آلمان پس از جنگ جهانی اول، در حال گذار به یک اقتصاد سازمان‌یافته و کمتر رقابتی بود. مردم به کنترل‌ یک نظام مرکزی عادت کرده بودند و با سیستم‌های اقتصادی سرمایه‌داری و لیبرال در کشورهایی مثل انگلستان درگیر بودند. این فکر ابتدا بین جوانان آلمانی رایج شد که یهودیان «سرمایه‌دارهایی شیطانی» هستند و می‌خواهند به اقتصاد آلمان آسیب برسانند. یهودیان به سرعت به دشمن مشترک مردم آلمان تبدیل شدند؛ چرا که مردمْ آنان را نماینده‌ی جنایت‌های سرمایه‌داری و لیبرالیسم می‌دانستند.

ایده کلیدی 7

7پس از دوران جنگ حفظ اخلاق فردگرایانه از هر زمان دیگری مهم‌تر است

حتی قبل از آن که معلوم شود جنگ جهانی دوم چقدر مرگ و ویرانی به بار آورده، یک چیز برای همگان واضح و مبرهن بود: بازسازی اروپا پس از این نسل‌کشی بزرگ کار بسیار دشواری بود. حتی در سال ۱۹۴۴ و زمانی که هایک داشت کتاب راه بردگی را می‌نوشت، مشخص بود که در سال‌های پس از جنگ باید تصمیمی حساس گرفته می‌شد: انتخاب اخلاق فردگرایانه به‌جای جمع‌گرایی.
هایک استدلال می‌کند که اگر انگلستان جمع‌گرایی را انتخاب می‌کرد، برخی از ارزش‌های اخلاقی مانند اتکا به خود، استقلال و مسئولیت‌پذیری از بین می‌رفت. مردم کورکورانه از دستورات اطاعت می‌کردند و به آنچه سوسیالیست‌ها اسمش را می‌گذاشتن «برنامه» پایبند می‌ماندند. جمع‌گرایی مانع از بازسازی جامعه می‌شد و کشور را جنگ‌زده و فلج نگه می‌داشت.
بنابراین، هایک یک دیدگاه جایگزین پیشنهاد کرد. یک بازار رقابتی و فردگرا که به بهبود وضعیت کشور سرعت بدهد و سطح زندگی مردم به‌سرعت به سال‌های قبل از جنگ یا حتی بهتر از آن بازگرداند. رقابت منجر به تولید کالاها و خدماتی می‌شود که مردم به آن‌ها نیاز دارند، قیمت این کالاها پایین می‌آید و اقتصاد تقویت می‌شود.
نویسنده همچنین خاطرنشان می‌کند که پذیرش سوسیالیسم تأثیر زیادی بر جهان می‌گذاشت، آن هم درست در زمانی که برای انگلستان مهم بود تا با تأکید بر اخلاق فردگرایانه مانند آزادی و استقلال با آلمانی‌ها مقابله کند. درنتیجه انتخاب جمع‌گرایی اشتباهی بزرگ بود.
از سوی دیگر دولت‌های جمع‌گرا به دلیل تمرکز بالا بر اقتصاد داخلی، از روابط خود با سایر کشورها غافل می‌شوند. داشتن یک اقتصاد ملی مستقل از بازار جهانی منجر به نابرابری اقتصادی چشمگیر بین کشورها می‌شود. همین موضوع می‌تواند ریشه یک حسادت جمعی باشد که صلح را به خطر می‌اندازد.

خلاصه نهایی

پیام کلیدی کتاب

سوسیالیسم به توتالیتاریسم تبدیل خواهد شد زیرا به دولت امکان می‌دهد که مردم و اقتصاد را کنترل کند. برای تضمین آزادی شخصی و اقتصادی شهروندان بهتر است رویکردی آزادی‌خواهانه اتخاذ شود که کنترل دولت را به حداقل برساند.

کتاب‌های دیگر از فردریش فون هایک
1 کتاب
اثر فردریش فون هایک
نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لوگوی اکوتوپیا کامل