جلد کتاب کشف شمال حقیقی

کتاب کشف شمال حقیقی

رهبری اصیل خود را بیابید

نویسنده:
بیل جورج
(Bill George)
1 نفر در حال مطالعه این کتاب است.

کتاب کشف شمال حقیقی (2007) راهنمایی برای کشف قطب نمای درونی شما و وفادار ماندن به خودتان است؛ همه این‌ها را در حالی توسعه می‌دهید که مهارت‌هایی را که برای یک رهبر واقعی نیاز دارید نیز به دست می‌آورید. با خواندن این کتاب شما می‌توانید با کشف ارزش‌ها و انگیزه‌های خود، ابزارهایی را که برای ساختن یک زندگی حرفه‌ای نیاز دارید به دست آورید و به آنچه که هستید وفادار بمانید.

بیل جورج پروفسور مدیریت در دانشکده بازرگانی‌هاروارد و عضو هیئت مدیره اکسون موبیل، گلدمن ساکس و نوارتیس است. او نویسنده کتاب پرفروش رهبری معتبر نیز هست.

پیتر سیمز دوره «دیدگاه‌های رهبری» را در دانشکده تحصیلات تکمیلی استنفورد تاسیس کرد و دفتر لندن شرکت سرمایه گذاری جهانی Summit Partners را نیز او تاسیس کرده است.

خلاصه کتاب کشف شمال حقیقی

حاوی 8 ایده کلیدی
True North
Discover Your Authentic Leadership
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه‌ای بر کشف شمال حقیقی

گاهی به نظر می‌رسد که رهبران بزرگ جهان توسط یک دست ماورایی طبیعی هدایت می‌شوند. آن‌ها بیش از حد متمرکز، بیش از حد باهوش و همیشه درست به نظر می‌رسند که مانند بقیه نمی‌توانند تصمیم بگیرند، اینطور نیست؟ نه لزوما.

نویسنده این کتاب با 125 رهبر بزرگ مصاحبه کرده و متوجه شده که آن‌ها چندان متفاوت از بقیه نیستند. آن‌ها ویژگی‌های منحصر به ‌فردی دارند که نمی‌توان آن‌ها را در چند کلیشه ساده رهبری درباره «بینش» یا «استعداد» خلاصه کرد.

این رهبران موفق می‌شوند روی چیزهای درست تمرکز کنند. آن‌ها می‌دانند که کدام مسائل مهم تر است و روی آن‌ها تمرکز می‌کنند. چگونه؟ آن‌ها شمال حقیقی خود را دنبال می‌کنند، یعنی قطب نمایی دارند که این قطب نما نشان دهنده شخصیت واقعی آن‌هاست و آن‌ها را راهنمایی می‌کند تا به بهترین رهبرانی که می‌توانند باشند تبدیل کنند.

در این خلاصه کتاب می‌بینیم که وقتی دنیای اطراف شما به هم ریخته است یا احساس می‌کنید که از کنترل خارج می‌شود، شمال حقیقی شما می‌تواند شما را در مسیر درست نگه دارد.

شمال حقیقی خود را پیدا کنید تا به یک رهبر عالی و معتبر تبدیل شوید.

ایده کلیدی 1

1از داستان زندگی خود برای داشتن الهام بخشی و انگیزه استفاده کنید

همه ما داستان‌های زندگی منحصر به فردی داریم که بر اساس روابط و رویدادهای گذشته شکل گرفته است. با این حال، رهبران موفق بیشتر از بقیه ما این تجربیات را به دست می‌آورند.

رهبران اصیل، افرادی واقعی هستند. یعنی با خود و باورهایشان صادق هستند و می‌توانند دیگران را تشویق کنند تا بهترین عملکرد را داشته باشند. در نهایت، آن‌ها بیشتر به فکر خدمت به دیگران هستند تا موفقیت یا شناخت خود.

درک معانی رویدادهای کلیدی در داستان منحصر به فرد، خود شما را راهنمایی می‌کند و به شما کمک می‌کند شمال واقعی خود را پیدا کرده و روی آن تمرکز کنید. این به نوبه خود شما را در مسیر تبدیل شدن به یک رهبر موفق قرار می‌دهد.

یکی از این موارد ‌هاوارد شولتز (Howard Schultz)، بنیانگذار استارباکس (Starbucks) است. هنگامی‌ که یک تصادف باعث شد پدرش شغل خود را از دست بدهد و در نتیجه خانواده، پوشش بیمه خود را از دست دادند. مادر شولتز باردار بود و نمی‌توانست کار کند، برای همین هم مجبور شدند پول قرض کنند.

شولتز این قول را به خود داده بود در صورتی که به موفقیت تجاری برسد، وضعیت متفاوتی برای کارگران خود ایجاد کند و همین عامل هم باعث شد که استارباکس، اولین شرکتی در ایالات متحده شود که به کارکنان پاره وقت که حداقل 20 ساعت در هفته کار می‌کنند، بیمه ارائه می‌دهد.

در این مورد، تجربه و خاطرات شولتز از پدرش، او را در مسیر رهبری اصیل قرار داد.
داستان زندگی رهبران می‌تواند زمینه زندگی آن‌ها و همچنین الهام بخشی برای تاثیرگذاری در جهان را فراهم کند.

رئاتا کلارک کینگ (Reatha Clark King)، رئیس سابق بنیاد جنرال میلز (General Mills Foundation) را در نظر بگیرید. او یک زن سیاه‌پوست فقیر بود که در دهه 1940 در جورجیا (Georgia) کودکی خود را می‌گذراند. فقر و تبعیض، از موانع همیشگی زندگی او بودند. با این وجود، او بورسیه تحصیلی گرفت و در نهایت مدرک دکترای خود را در رشته ترموشیمی ‌دریافت کرد.

هدف کینگ ایجاد فرصت‌های بیشتر برای فقرا و کمک به دیگران برای غلبه بر موانع تبعیض نژادی و جنسیتی بود. او از داستان خود الهام گرفت تا به آنچه که هست وفادار بماند و از مسیر شمال حقیقی خود خارج نشود.

پول و موفقیت باعث نمی‌شود که رهبران واقعی، آدم‌های قدیمی ‌زندگی خود را فراموش کنند. بلکه اتفاقا باعث می‌شود آن‌ها احساس مسئولیت ‌کنند تا به آن افراد کمک کنند.

ایده کلیدی 2

2خود محوری می‌تواند باعث شود که قطب نمای درونی خود را از دست بدهید

از زمانی که تحسین می‌شوید و سیل جایزه‌ها به سوی شما سرازیر می‌شود، بیشتر در معرض خطر منحرف شدن از مسیر خود به سوی رهبری موفق هستید.

پنج رهبر کهن الگویی وجود دارند که به آسانی شمال حقیقی خود را از دست می‌دهند: فریبکاران، عقل گرایان، جویندگان شکوه، تنهایان و ستاره‌های تیرانداز.

  • فریبکاران: افراد متقلب فاقد خودآگاهی و عزت نفس هستند و از طریق حیله گری و پرخاشگری به موفقیت می‌رسند. آن‌ها دارای تفکر سیاست مدارانه هستند و زمانی که به قدرت رسیدند، اهمیت چندانی به نحوه درک آن‌ها نمی‌دهند.
  • عقل گرایان: نقطه ضعف عقل گرایان این است که از ارزش‌های خود منحرف می‌شوند. این‌ افراد مدیرانی هستند که هیچ وقت مسئولیتی بر عهده نمی‌گیرند، بلکه هر کاری از دستشان بر می‌آید انجام می‌دهند تا سهم خود را بگیرند. این افراد سلامت بلندمدت یک شرکت را فدای منافع کوتاه‌مدت خود می‌کنند.
  • جویندگان شکوه: افرادی هستند که همه ما آن‌ها را می‌شناسیم. آن‌ها برای نشانه‌های ظاهری موفقیت مانند پول، شهرت، شکوه، قدرت و تحسین کار می‌کنند و با آن‌ها انگیزه می‌گیرند.
  • تنهایان: عیب مهلک افراد تنها، شکست آن‌ها در ایجاد ساختارهای حمایتی شخصی، مانند روابط نزدیک با مربیان است. کسی را تصور کنید که فکر می‌کند می‌تواند و باید گرگ تنها باشد. از آنجایی که این افراد به شدت روی اهداف خود متمرکز هستند، احتمالا نمی‌دانند که رفتارشان آن‌ها را به عنوان یک فرد تنها معرفی می‌کند.
  • ستاره‌های تیرانداز: این افراد زندگی یکپارچه‌ای ندارند. آن‌ها خیلی سریع از اشتباهات خود درس می‌گیرند و هرگز برای خانواده یا دوستان وقت ندارند. به قدرت رسیدن ناگهانی آن‌ها اغلب آن‌ها را غرق در مشکلات شخصی و حرفه‌ای می‌کند.

یک مثال واقعی از یک کهن‌الگوی فریبکار، فیلیپ پرسل (Philip Purcell)، مدیر عامل سابق مورگان استنلی (Morgan Stanley) است. او می‌خواست سرمایه‌گذاری بانکی را با تجارت کارگزاری ترکیب کرده و یک نیروگاه خدمات مالی ایجاد کند. پرسل با دستکاری حیله‌گرانه هیئت مدیره و بیرون راندن افرادی که رهبری او را زیر سوال می‌بردند، پایگاه قدرت خود را تثبیت کرد. بسیاری افراد از سبک «رهبری» او ناامید شدند و چندین نیروی با استعداد آنجا را ترک کردند.

به هر حال هر کسی ممکن است راه خود را گم کند، اما نکته اینجاست که باید توجه داشت شما باید این موضوع را درک کنید که رهبری یک اتفاق شخصی نیست، بلکه قدرت دادن به دیگران برای رهبری است، به مسیر اصلی بازگردید.

ایده کلیدی 3

3ویژگی بارز یک رهبر موفق، توانمندسازی دیگران در مسیر است

برخی از رهبران فکر می‌کنند قدرتشان در توانایی آن‌ها برای ایجاد انگیزه در دیگران برای پیروی از آن‌ها نهفته است، اما این یک افسانه است. رهبر موفق بودن به این معنا نیست که حامیانی داشته باشید که در مسیر شما گام بردارند؛ بلکه به معنای انگیزه دادن به دیگران برای شکوفا کردن پتانسیل آن‌هاست.

اغلب مواقع به یک تجربه محرک نیاز است تا شما به درک این هدف اساسی از رهبری برسید.

به عنوان مثال، اپرا وینفری (Oprah Winfrey) یک بار در برنامه خود با زنی به نام ترودی چیس (Trudy Chase) که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته بود، مصاحبه‌ای انجام داد. در طول مصاحبه، وینفری تجربیات آسیب زا از دوران جوانی خود را به یاد آورد و تحت تاثیر قرار گرفت.

پس از آن مصاحبه مهم، او می‌دانست که ماموریتش بسیار فراتر از پیگیری موفقیت شخصی است و حول محور توانمندسازی مردم در سراسر جهان، به‌ویژه زنان می‌چرخد.

داستان وینفری نوع رویدادهای دگرگون کننده‌ای را نشان می‌دهد که اکثر رهبران معتبر تجربه می‌کنند. اغلب در این لحظات سخت است که متوجه می‌شوید رهبری اصیل به معنای پیشبرد خود و علایقتان نیست. بلکه الهام بخشیدن به دیگران است تا آن‌ها بهترین خودشان باشند.

پس از گذراندن این دگرگونی، این باور را که قهرمان سفر خود هستید کنار می‌گذارید تا دیگران را به سمت فراخوانی بزرگتر هدایت کنید.

نمونه آن را در استیو روچیلد (Steve Rothschild) می‌بینیم. کسی که در 30 سالگی، هنگامی‌ که نایب رئیس جنرال میلز (General Mills) بود، احساس می‌کرد که صرفا یک واسطه است و بر همین اساس از رهبری تیم خود رضایت نداشت. یک سال بعد، او تصمیم گرفت جنرال میلز را ترک کند، زیرا متوجه شد که اشتیاق او کمک به افراد فقیر و محروم است تا بتوانند به توان مالی قابل قبولی برسند و خانواده‌های خود را حمایت کنند.

بر همین اساس ماموریتی را آغاز کرد تا با آموزش بزرگسالان بیکار یا کم کار، کارگران ماهر را برای کارفرمایان فراهم کند و سازمان شهرهای دوقلو رایز (Twin Cities RISE) را تاسیس کرد!

هدف رهبری، کشف شمال حقیقی است. در ادامه می‌بینیم که رهبران اصیل، بیشتر به قطب نمای خود نگاه می‌کنند تا آن‌ها را راهنمایی کند.

ایده کلیدی 4

4خودآگاهی شما را در جهت درست حرکت می‌دهد

این یک توصیه قدیمی‌است، اما پیروی از آن آسان نیست. از این گذشته، ما موجوداتی پیچیده هستیم که جنبه‌های متعددی در شخصیت خود داریم.

به همین دلیل است که شما به یک قطب نما نیاز دارید. قطب نمایی که به شما کمک می‌کند اقدامات خود را تنظیم کنید تا رهبری شما با نحوه زندگی شما هماهنگ باشد. وقتی قطب نما کار می‌کند، شما را در مسیر شمال واقعی خود نگه می‌دارد.

یکی از کارهای کلیدی که خودآگاهی انجام می‌دهد این است که به شما کمک می‌کند اعتماد به نفس واقعی پیدا کنید. بروس چیزن (Bruce Chizen)، مدیر عامل ادوبی (Adobe) را در نظر بگیرید. او نسبت به کار در صنعت فناوری احساس ناامنی می‌کرد زیرا مهندس نبود، اما می‌دانست که مهارت تجاری و بازاریابی محصول دارد و می‌تواند در مورد مهندسی بیاموزد. این ارزیابی از مهارت‌ها و توانایی‌هایش به او اعتماد به نفس داد تا بتواند به سمت مدیرعاملی خود ادامه دهد.

دلیل دیگر اهمیت خودآگاهی این است که به شما کمک می‌کند شکاف‌های مهارتی خود را با همکارانی که مکمل آن‌ها هستند پر کنید. برای ند بارنهولت (Ned Barnholt)، مدیر عامل سابق اجیلنت (Agilent)، همین اتفاق افتاد. در حقیقت خودآگاهی به رهبران این امکان را می‌دهد تا کاستی‌های خود را ببینند، که به آن‌ها کمک می‌کند تیم‌های قوی‌تری بسازند.
بارنهولت به اندازه کافی خودآگاهی دارد که بداند حسابداری مناسب او نیست. بنابراین، او اطراف خود را با افراد مالی عالی احاطه کرد.

از طرف دیگر، فقدان خودآگاهی می‌تواند به مشکلات بزرگی منجر شود. به عنوان مثال، دیوید پوتراک (David Pottruck)، مدیرعامل سابق چارلز شواب (Charles Schwab)، بسیار سخت‌کوش بود و به سادگی نمی‌توانست درک کند که چرا همکارانش از او عصبانی هستند. زمانی که رئیسش رتبه پایینی را برای قابل اعتماد بودن به او داد، درک شوکه شد. چرا؟ چون همکارانش او را فردی خودخواه می‌دیدند.

پاتراک باید سخت کار می‌کرد تا با نقاط کور خود مقابله کند و درک کند که دیگران چگونه او را می‌بینند. این کار نتیجه داد. پس از جلب حمایت همکارانش، او در نهایت شرکت را به موفقیت چشمگیری رساند.

ایده کلیدی 5

5ارزش‌ها و اصول خود را تمرین دهید

در حالی که مرکز قطب نمای شما کاملا مبتنی بر خودآگاهی است، اکنون باید ارزش‌ها و اصولی را که رهبری شما را هدایت می‌کند، کشف کنید. چه چیز برای شما بیشتر اهمیت دارد؟ حفظ یکپارچگی؟ یا شاید کمک به دیگران؟

هنگامی ‌که بدانید چه چیزی در زندگی شما اهمیت دارد، به خوبی مجهز می‌شوید تا اصول رهبری خاصی را تعیین کنید که سبک رهبری شما را مشخص کند. در اصل، این اصول رهبری ارزش‌های شما هستند که به عمل تبدیل می‌شوند.

در دوره ای که همه چیز خوب است، زندگی بر اساس ارزش‌های خود آسان است. اما زمانی که تحت فشار هستید(مانند زمانی که موفقیت، شغل یا زندگی شما در خطر است) همین ارزش‌ها به طور جدی مورد آزمایش قرار می‌گیرند و حتی ممکن است تغییر کنند.

به عنوان مثال، دیوید گرگن (David Gergen)، مشاور سابق رییس جمهور ریچارد نیکسون (Richard Nixon)، جرالد فورد (Gerald Ford)، رونالد ریگان (Ronald Reagan) و بیل کلینتون (Bill Clinton)، می‌خواست زندگیش مطابق با ارزش‌هایی باشد که خانواده‌اش به او منتقل کرده‌اند.

اما زمانی که رسوایی واترگیت (Watergate Scandal) رخ داد، گرگن احساس کرد که نمی‌تواند استعفا دهد، زیرا نمی‌خواست به عنوان یک موش در نظر گرفته شود که یک کشتی در حال غرق شدن را ترک می‌کند. اگرچه او خودش فاسد نبود، اما همچنان در موقعیتی بود که می‌توانست پایان زندگی کاری او باشد.

پس از مشاهده فقدان شفافیت کامل نیکسون، چه قبل از انتشار رسوایی و چه پس از اینکه او افکار عمومی‌ را گمراه کرد، گرگن متوجه شد که اصل رهبری او شفافیت است.
ارزش‌ها و قطب‌نمای اخلاقی را می‌توان از هر راه قابل تصوری آزمایش کرد. اما هنگامی ‌که شمال حقیقی خود را کشف کردید، می‌توانید بدون انحراف به ارزش‌های خود وفادار بمانید.

نارایانا مورتی (Narayana Murthy)، بنیانگذار اینفوسیس (Infosys) را در نظر بگیرید، کسی که می‌خواست به دنیا نشان دهد که امکان اداره یک تجارت در هند بدون فساد و ایجاد ثروت قانونی و اخلاقی وجود دارد. او کارهای مختلفی برای این مورد انجام داد. به عنوان مثال، به دلیل امتناع از پرداخت رشوه، اینفوسیس مجبور شد یک سال تمام منتظر بماند تا خط تلفن آن‌ها نصب شود! اگرچه این امر در ابتدا رشد را دشوار می‌کرد، اما اصل صداقت رهبری مورتی نظم و انضباط را در سراسر شرکت القا کرد. چیزی که همه آن‌ها با آن کار کردند و قدردان آن بودند.

به گفته مورتی، ارتباط مستقیمی ‌بین سیستم ارزش‌های شرکت او و موفقیتی که در 24 سال گذشته کسب کرده‌اند وجود دارد.

ایده کلیدی 6

6انگیزه مناسب را برای استفاده حداکثری از توانایی‌های خود بیابید

رهبران اصیل علاوه بر خودآگاهی و ارزش‌ها، باید انگیزه مناسب را نیز بیابند. البته برای انجام این کار ابتدا باید بدانید که چه چیزی به شما انگیزه می‌دهد.

دو نوع انگیزه وجود دارد: بیرونی و درونی. انگیزه‌های بیرونی، مانند نمرات خوب، جام‌ها یا حقوق‌های بالا، توسط دنیای بیرونی اندازه گیری می‌شوند.

از سوی دیگر، انگیزه‌های درونی از احساس شما از معنای زندگیتان (کشف شمال حقیقی) ناشی می‌شوند. این انگیزه‌ها اغلب با داستان زندگی شما مرتبط هستند و می‌توانند چیزهایی مانند رشد شخصی، رضایت از انجام یک کار خوب یا وفادار ماندن به باورهایتان باشند.

انگیزه‌های درونی از درون شما می‌آیند و بنابراین ظریف‌تر از انگیزه‌های بیرونی هستند. در واقع، بسیاری از مردم هرگز از این انگیزه‌های قدرتمند استفاده نمی‌کنند. در واقع، تمرکز وسواسی جامعه بر منافع مادی و فشارهای اجتماعی باعث می‌شود که بسیاری از رهبران به جای انجام کارهایی که به آن‌ها انگیزه می‌دهد، به دنبال تحسین بین‌المللی باشند.

به عنوان مثال، بسیاری از رهبران جوان برای پرداخت وام یا داشتن خانه، مشاغل با حقوق بالا را انتخاب می‌کنند. آن‌ها بر این باورند که پس از ده سال یا بیشتر، می‌توانند به سمت انجام کارهایی که برایشان رضایت بخش است حرکت کنند. در عوض، آن‌ها به سبک زندگی خود معتاد شده و به طور فزاینده‌ای بی انگیزه و ناراضی می‌شوند.

کلید توسعه به عنوان یک رهبر اصیل، پاک کردن خود از تمام انگیزه‌های بیرونی نیست، بلکه متعادل کردن آن‌ها با انگیزه‌های درونی است.

باب فیشر (Bob Fischer)، رئیس گپ (The Gap) مثال خوبی از تعادل بین این انگیزه‌ها ارائه می‌دهد. در اواسط 20 سالگی، او به ماهیگیری در ناحیه شمالی رودخانه فیدر (Feather) رفت و در آنجا با بقایای تجهیزات معدن طلای رها شده‌ای روبرو شد. این منظره نگرانی عمیقی در مورد محیط زیست در او ایجاد کرد.

این آگاهی محیطی به انگیزه درونی جدیدی در فیشر منجر شد. او کارمندانش را گرد هم آورد تا ببینند شرکت چه چیزهایی را می‌تواند بازیافت کند و بر همین اساس به هیئت مدیره شورای دفاع از منابع طبیعی (NRDC) پیوست. ابتکار او نه تنها به محیط (انگیزه درونی)، بلکه به درک عمومی ‌شرکت (انگیزه بیرونی) نیز کمک کرد.

ایده کلیدی 7

7با سرمایه گذاری در روابط پایدار، تیم پشتیبانی خود را بسازید

همه به حمایت و قدردانی نیاز دارند. حتی مدیران سطح بالا که کاملا مطمئن به نظر می‌رسند. رهبران بزرگ این را درک کرده و در نتیجه تیم‌های پشتیبانی بزرگی را ایجاد می‌کنند.

در واقع، بسیاری از رهبران معتبر مربیانی داشته‌اند که با کمک به آن‌ها در توسعه مهارت‌ها و تبدیل شدن به رهبران بهتر و همچنین اعتماد به نفس برای رهبری واقعی کمک کرده و زندگی آن‌ها را تغییر داده است.

مربیان لزوما باعث نمی‌شوند که شما احساس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید؛ آن‌ها سختگیری عاشقانه لازم برای کمک به شما در یادگیری درس‌های انتقادی را ارائه می‌دهند.

از نزدیک شدن به مربیان بالقوه نترسید. همیشه چیزهای بیشتری برای یادگیری از افراد باتجربه وجود دارد که مایلند به شما کمک کنند و شما را برای پیشرفت به چالش بکشند.
زمانی که دیو دیلون (Dave Dillon) حدودا 20 ساله بود، معاون تجاری سوپرمارکت فرای (Fry)، بخشی از شرکت خانوادگی دیلون‌ها شد. یک روز از چاک فرای (Chuck Fry)، مردی که فرای را به دیلونز فروخت، تماس گرفت. فرای به او پیشنهاد داد تا در فروشگاه فرایز قدم بزند. از آن زمان، آن‌ها حداقل یک ساعت در روز صحبت می‌کنند و فرای، مربی دیلون در مورد چگونگی به حداکثر رساندن پتانسیل شرکت است.

مانند مربیان، گروه‌های حمایتی شخصی نیز می‌توانند منبع قدرتمندی از حکمت و مشاوره باشند که به رشد شما به عنوان یک رهبر کمک می‌کنند.

موثرترین گروه‌ها، گروه‌هایی هستند که از همسالانی تشکیل شده‌اند که مرتبا با هم ملاقات کرده و در مورد آنچه در زندگی‌شان مهم است صحبت می‌کنند.

یکی از نویسندگان این کتاب، بیل جورج، هر چهارشنبه صبح به مدت 75 دقیقه با یک گروه مردانه که 30 سال پیش تشکیل شده بود ملاقات می‌کند. در واقع او و سایر اعضای گروه، همگی گروه را یکی از مهمترین عناصر زندگی خود می‌دانند و آن‌ها را قادر می‌سازد تا باورها، ارزش‌ها و درک مسائل حیاتی خود را روشن کنند، در حالی که در صورت نیاز منبعی برای بازخورد صادقانه ارائه می‌دهند.

شما حتی مجبور نیستید دفتر را ترک کنید تا یک گروه پشتیبانی همتایان پیدا کنید، کافی است به داخل شرکت خود نگاه کنید. همکاران شما با چالش‌های مشابهی روبرو خواهند شد و در مورد چیزهایی که نمی‌بینید به شما اطلاعاتی می‌دهند.

ایجاد یک تیم پشتیبانی به گروه‌های حمایتی شخصی یا مربیان ختم نمی‌شود. شریک زندگی، خانواده و دوستان نزدیک شما نیز بخشی از این شبکه پشتیبانی هستند.

ایده کلیدی 8

8تمام جنبه‌های زندگی خود را با هم ادغام کنید تا همیشه به خودتان وفادار بمانید

همانطور که دیدیم، رهبری اصیل فقط به این معنی نیست که شما در چه کسب و کاری مشغول هستید. برای اینکه بیشترین بهره را از شمال حقیقی خود ببرید، باید یک زندگی یکپارچه داشته باشید.

یک زندگی یکپارچه، زندگی‌ای است که عناصر اصلی زندگی شخصی و حرفه‌ای شما از جمله کار، خانواده و دوستان را گرد هم می‌آورد تا بتوانید واقعا در هر محیط، خودتان باشید.
بسیاری از مردم تعجب می‌کنند که آیا می‌توان همزمان یک زندگی شخصی غنی و یک زندگی کاری عالی داشت؟ بله می‌توان! شما به سادگی باید متوجه شوید که نمی‌توانید همه جا برای همه باشید. گاهی اوقات شما نیاز به معاوضه دارید.

کریس جانسون (Kris Johnson) را در نظر بگیرید که زمانی یک ستاره در حال ظهور در Medtronic بود. جانسون پس از ارتقا به عنوان رئیس تجارت جهانی Medtronic متوجه شد که زمان زیادی را دور از خانواده خود در سفرهای بین المللی طاقت فرسا می‌گذراند. او Medtronic را به مقصد یک شرکت سرمایه گذاری خطرپذیر دیگر ترک کرد تا بتواند زمان بیشتری را با دخترانش بگذراند. در اصل، او آزادی برقراری تعادل مناسب بین کار و خانواده را پیدا کرد. این تعادل او را ایجاب می‌کرد که برخی از پتانسیل‌های شغلی را برای زمان بیشتر خانواده قربانی کند.

یکی از راه‌های انجام این کار این است که مکانی داشته باشید که احساس خود واقعی شما را برایتان ایجاد کند. بسیاری از رهبران معتبر، مکانی دارند که می‌توانند با خانواده‌های خود به آنجا بروند تا خود را احیا کنند و دیدگاه خود را دوباره به دست آورند.

آکشاتا مورتی (Akshata Murthy) که در بنگلور (Bangalore) به عنوان دختر نارایانا مورتی، مدیرعامل اینفوسیس بزرگ شده است، مرتبا برای دیدن دوستان قدیمی ‌و خانواده بزرگ خود به هند بازمی‌گردد و متعهد است که روزی در آنجا تاثیر بگذارد.

شما نمی‌توانید از استرس رهبری اجتناب کنید، اما می‌توانید تعادل بین زندگی شخصی و حرفه‌ای خود را حفظ کنید.

خلاصه نهایی

پیام کلیدی کتاب

هر رهبر، لزوما یک رهبر اصیل نیست، رهبر اصیل کسی است که از «شمال حقیقی» خود پیروی کرده و ماموریت صداقت را رهبری می‌کند. با کاوش در جنبه‌های مختلف شخصیت و انگیزه‌های خود، می‌توانید یک قطب‌نمای درونی ایجاد کنید که همیشه شما را در جهت درست راهنمایی می‌کند.

توصیه عملی:

در آزمون نیویورک تایمز شرکت کنید.

قبل از هر تصمیمی ‌که ممکن است سوالات اخلاقی دشواری داشته باشد، از خود بپرسید: اگر کل این وضعیت، از جمله متن گفتگوهای ما با تمام جزئیات، در صفحه اول نیویورک تایمز چاپ می‌شد، چه احساسی داشتم؟ اگر این فکر شما را مملو از ترس کرد، در اعمال خود تجدید نظر کنید. اگر باعث غرور شما شد، ادامه دهید، حتی اگر بعدا دیگران از اعمال شما انتقاد کنند.

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر نسیم نیکلاس طالب
اثر ژان اولوانگ
لوگوی اکوتوپیا کامل