آرمان‌شهر اقتصادی
اپیزود شماره 21
فصل اول

علینقی عالیخانی

پیامبر اقتصادی ایران

کاور اپیزود بیست و یک پادکست اکوتوپیا - علینقی عالیخانی

معرفی اپیزود علینقی عالیخانی

دهه چهل، دهه طلایی اقتصاد ایران بود. دورانی که اقتصاد ایران بعد از آن رکود عمیق و پشت سرگذاشتن جنگ جهانی ثبات پیدا کرد و اعتماد کارآفرینان و سرمایه گذاران جلب شد و همین عامل باعث شد ایران رسما به ژاپن خاورمیانه تبدیل شود و رشد اقتصادیش از ژاپن هم بیشتر شود.

تورم تک رقمی و رشد اقتصادی دو رقمی و ثبات اقتصادی آن هم بدون اتکا به درآمدهای نفتی میراث اقتصاددان بزرگ، علینقی عالیخانی بود.

فایل صوتی اپیزود 21

ما مکاتب و اسطوره های مختلفی در اقتصاد داریم که در سطح دنیا معروفند. اما بین تمام اقتصاددان ها، کسانی که وارد عمل می‌شوند و شرایط اقتصادی را تغییر میدهند، تعداد کمی هستند.
امروز داستان کسی را تعریف میکنیم که در رکودی ترین شرایط اقتصادی، مدیریت اقتصاد را به دست گرفت و کاری کرد بدون درآمد نفتی، رشد اقتصادی دو رقمی و تورم تک رقمی به مدت چندین سال برای ایران به ارمغان اید.
کسی که سواد و شعور اقتصادی داشته و فوق‌العاده دلسوز بوده. امروز درباره علینقی عالیخانی صحبت خواهیم کرد. کسی که به معنای واقعی پیامبر اقتصادی ایران بود و شرایط اقتصادی ایده‌آلی برای ایران رقم زد.
قبل از وارد شدن به داستان باید بدانیم خیلی از صنایعی که الان داریم مثل تراکتور سازی، ذوب اهن، کفش ملی، ایران خودرو و .. تاریخ تاسیس همه این‌ها به دوره عالیخانی باز می‌گردد.
دوره ای که شرایط اقتصادی ثبات پیدا می‌کند و اعتبار جلب می‌شود و کارآفرینان و سرمایه گذاران وارد عمل می‌شوند.
در اوایل دهه ۴۰، اقتصاد ایران یک رکود شدید را تجربه کرد. محمدرضا شاه هم تلاش می‌کرد آن را برطرف کند و دائما با وزیر بازرگانی و وزیر صنایع و معادن، در شورای اقتصاد جلسه میگذاشت که این مشکل را برطرف کند. اما این جلسات هیچگاه به جمع بندی نمی‌رسیدند چون وزیر بازرگانی برای رفع رکود میگفت باید دست به واردات بزنیم. وزیر صنعت و معدن نظر برعکس داشت و میگفت باید روی تولید داخلی  تمرکز کنیم. شاه از این همه‌جلسات و اختلافات خسته شد و بعبارتی میبیند هیچکدام از این دو وزارت خانه هیچ برنامه عملی برای خروج از رکود ندارند.
به اسدالله علم دستور داد که یک اقتصاددان پیدا کند که تحصیل کرده آمریکا نباشد؛ دومین دستور او این بود که وزارت خانه های بازرگانی و صنایع معادن را ادغام کن. دستور سوم این بود که ماموریت وزارتخانه جدید باید خروج از رکود باشد. اسدالله علم که میبیند شاه این دستور را می‌دهد برای اجرا سراغ جهانگیر تفضلی می‌رود؛ سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا.
علم از او بهترین فارغ التحصیل اقتصاد اروپا را میخواهد‌ .تفضلی خودش سال‌ها در پاریس مستقر بود.
طبیعتا همه اقتصاددانان آن دوره را میشناخت. علینقی عالیخانی را به او معرفی می‌کند.
عالیخانی ۲ سال قبل از این اتفاق دکترای خود را از فرانسه گرفته و به ایران بازگشته و در شرکت ملی نفت کار می‌کرد.
البته پروژه هایی برای اتاق بازرگانی انجام داده بود و برای همین با فضای تصمیم گیری کشور آشنا بود.
افراد و دستگاها را میشناخت. مخصوصا با وزارت بازرگانی آشنایی خیلی خوبی داشت اما خب وزارت صنایع و معادن را زیاد نمینشاخت‌. او در آن دوران یک جوان ۳۴ ساله بود. خودی نبود؛ یعنی سابقه نزدیکی به هیچکدام از افراد تراز اول سیاسی را نداشت. از پشتیبانی و توصیه هیچکدام از افراد هم بهره‌مند نبود.
جهانگیر تفضلی، عالیخانی را به علم معرفی کرد و اسدالله هم به او اعتماد کرد.
عالیخانی در خاطراتش مینویسد: من در شرکت ملی نفت کار میکردم، شبها هم زود میخوابیدم. یک شب دیدم جهانگیر تفضلی، دیروقت با من تماس گرفت و به صورت مرموزی صحبت میکرد‌. تنها چیزی که از صحبتش فهمیدم این بود که فردا ساعت ۷ صبح آقای علم شما را در منزل خودشان ملاقات میکند. او حتی توضیح نداد که علت این دیدار چیست.
فردا صبح اول وقت به منزل علم می‌روند. آنجا علم به عالیخانی می‌گوید که ما دو وزارت خانه بازرگانی و صنایع معادن را ادغام میکنیم و یک وزارتخانه جدید تاسیس میکنیم. عالیخانی هم با نیشخند گفت کار خوبی میکنید؛ علم پرسید اسم این وزارتخانه را چه بگذاریم؟ عالیخانی کمی فکر کرد و گفت بگذاریم وزارت اقتصاد. اسدالله علم هم سری به نشانه تایید تکان داد و گفت ما‌ می‌خواهیم تو وزیر این وزارتخانه جدید باشی. حالا علینقی عالیخانی ۳۴ ساله‌ای که  نه سابقه وزارت داشت، نه معاونت و نه حتی مدیرکلی، کسی که اساسا بروکرات هم نبوده و سابقه کار اداری هم نداشته و اصلا اشنایی با آداب کار کردن با شاه و نخست وزیر و تشکیلات دولتی هم نداشته، و هیچ پشتیبانی چه در داخل چه بیرون دولت برای او نبوده و هیچ حامی هم در شورا و ارتش برای او وجود نداشته و از خارج کشور هم حمایت نمیشده، حالا به او پیشنهاد وزارت می‌دهند.
او که داشت به این‌ پیشنهاد فکر میکرد، علم به او گفت ما می‌خواهیم تو اقتصاد را از رکود خارج کنی.
عالیخانی می‌گوید من فقط یک سوال کردم و یک شرط گذاشتم. سؤالش این بود که آیا شما برنامه ای برای این وزارتخانه تازه تاسیس دارید؟ چون نگران بود نکند این‌ها برنامه ای داشته باشند و چون می‌دانند به برنامه نمی‌رسند دنبال یک قربانی بگردند و بعد هم بگویند برنامه به نتیجه نرسید پس برویم یک کمک سنگین از اروپا یا آمریکا یا بانک جهانی یا صندوق بین‌المللی پول بگیریم.

علم در جواب او گفت ما هیچ برنامه ای نداریم و می‌خواهیم تو برنامه را برای ما تدوین کنی.
این حرف علم نشان داد که عالیخانی مورد اعتمادشان است.یعنی کسی را می‌خواهند که برای اقتصاد برنامه ریزی کند و آن را اجرایی کند. عالیخانی که از این مسئله مطمئن شد، یک شرط با علم گذاشت. گفت وزارت را قبول میکنم اما به یک شرط؛ تنها شرط این است که هرکسی را خواستم بیاورم و هرکس را نخواستم بفرستم برود.
اسدالله علم به او اطمینان می‌دهد و می‌گوید هیچ مشکلی نیست. این ریش و این قیچی.
تنها مشکل علینقی عالیخانی فقط نیروی انسانی ماهر بود. یعنی نه از او پول خواست؛ نه اختیارات و نه زمان و نه چک سفید امضا.
با همین پیش شرط عالیخانی قبول کرد و اینجا بود که وزارت اقتصاد تاسیس شد. اولین وزیر اقتصاد ایران هم علینقی عالیخانی بود.

عالیخانی متولد بهمن ۱۳۰۷ بود. بعد از پایان تحصیلاتش در دبیرستان البرز وارد دانشگاه تهران شد.
در رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل شد و سپس به فرانسه رفت و در دانشگاه پاریس ابتدا حقوق بین‌الملل عمومی و سپس اقتصاد می‌خواند و دکتری اقتصاد را دریافت می‌کند.
سال ۱۳۳۶ به ایران بازگشت و در شرکت ملی نفت مشغول به کار شد و همزمان مشاور اتاق بازرگانی تهران هم شد. در بهمن ۱۳۴۱ وزیر اقتصاد شد و تا مرداد ۱۳۴۸ در این سمت باقی ماند.
برای درک بهتر فضای آن دوران وزارت عالیحانی، به خاطرات رضا نیازمند سر میزنیم.
رضا نیازمند یکی از وزنه های سنگین صنایع و معادن بود. کسی که با سواد بود و کارآمد و فوق العاده باهوش. هرجایی به بحران می‌خوردند از او استفاده می‌کردند.
مثلا در جنگ جهانی دوم کارخانه های نساجی درحال ورشکست شدن بودند. آنجا رضا نیازمند با هوشمندی که به خرج داد، کاری کرد دوباره کارخانه ها سر پا شوند.
یا مثلا اوایل دهه ۴۰ صنعت سیمان کاملا ورشکست شده بود.
ولی رضا نیازمند این صنعت را احیا کرد.
روزی که عالیخانی برای اولین بار وزارت خانه آمد تصمیم گرفت با مدیران درجه اول وزارت خانه دیدار کند و یک سخنرانی داشته باشد.
رضا نیازمند می‌گوید من ارشد کارمندان آن جلسه بودم.
عالیخانی از نظر تحصیل از همه وزرای قبلی بالاتر بود. در ایران حقوق خوانده؛ لیسانس گرفته بود و سپس یه فرانسه رفته و دکترای اقتصاد را در آنجا تمام کرده بود. بعد از فارغ التحصیلی به انگلیس رفته و روی روش اقتصادی یکی از معروفترین اقتصاددان های آنجا کار میکند و دکترای خود را با درجه عالی کسب کرد.
جایزه آریامهر را که مختص بهترین دانشجویان ایرانی خارج کشور بود هم دریافت کرد.
حالا این عالیخانی کار درست با سمت وزیر بازرگانی و صنایع و معادن آمده بود تا ما کارمندان آن وزارتخانه که در اتاق وزیر جمع شده ایم را ببینیم و بشنویم این وزیر جوان می‌خواهد چه کار کند.
نیازمند در خاطراتش مینویسد فارغ از سواد بالا، او چهره خوبی هم راشت طوری که در نگاه اول آدم از این وزیر تازه وارد خوشش می آمد.
خلاصه شروع به سخنرانی میکند‌. نیازمند می‌گوید عالیخانی از کلمه اولی که گفت؛ فهمیدم که این آقا از جنی وزرای قدیمی نیست. وزیران قبلی همیشه حرف های بچگانه می‌زدند که آقایان باید سر ساعت در اداره حاضر شوید؛ همه باید دفتر حضور غیاب را امضا کنند؛ اگر کسی دیر بیاید از حقوقش کم میکنیم‌ و…
اما این وزیر فرهیخته وقتی دهانش را باز کرد از سرزمین گسترده ایران صحبت کرد که کوه‌های با عظمت زاگرس از شمال تا جنوب سر به فلک کشیده و کشور را به دو قسمت تقسیم کرده؛ نیمی پرآب و قائل عمران و نیمی دیگر بیابانی و خشک و لم یزرع‌.
از مازندران سبز و خرم و جنگل هایی که رها شده بود و مردم غافلی که مشغول قطع درختان برای تولید ذغال بودند حرف زد و سپس از رکود کشور حرف زد که یاس و ناامیدی بازار و سرمایه‌گذاران را گرفتار کرده.
عالیخانی با چنان صلابت بینظیری درباره اصلاح امور صحبت می‌کرد انگار می‌خواهد همه ما را به بهشت برین ببرد تا با آسودگی و افتخار زندگی بکنیم. نیازمند می‌گوید من انگشت به دهان و مبهوت از این همه زیبایی و خوش صحبتی این تازه از فرنگ برگشته بودم که دیدم همه دارند دست می‌زنند و باهم حرف می‌زنند.
آنجا فهمیدم سخنان وزیر تمام شده‌. همه انتظار داشتند من هم به عنوان مدیر ارشد چند کلمه ای ثابت کنم اما دهانم واقعا قفل شده بود.
من به همراه همکاران دیگر از اتاق بیرون رفتیم و وقتی دم در رسیدیم جلوی در به همه گفتم بچها این وزیر از اون وزیرا نیست. این میداند می‌خواهد چی کار کند و دقیقا میفهمد چه می‌گوید. عالیخانی کشتیبان ماهری است که کشتی درحال غرق شدن اقتصاد ما را به ساحل رفاه و سربلندی می‌رساند.

نگرش اقتصادی او مدلی از سوسياليسم اروپایی بود. او به نظام اقتصادی آمریکایی خیلی توجهی نداشت و میگفت بی رحمانه است.
توزیع درآمد همیشه دغدغه او بود. اصلا علینقی عالیخانی از اولین کسانی بود که با داشتن تحصیلات عالی در رشته اقتصاد بعنوان سیاستمدار وارد تشکیلات سیاسی ایران شده بود.
در آن زمان حتی در کل دنیا هم استفاده از تخصص اقتصاد در بدنه سیاسی کشور کاری نادر بود؛ يعني اینکه یک وزیر اقتصاد دان داشته باشیم خیلی چیز عادی محسوب نمی‌شد.‌وزارت اقتصاد عمدتا مسئولیت نظارت و هدایت شرایط اقتصادی کشور را بر عهده داشت‌.
عالیخانی از اولین تکنوکرات‌های ایران بود.
کسی که به عنوان یکی از کارآمدترین تشکیلات کارشناسی حتی در سطح بین‌المللی از او نام میبرند.
نگرش او بیشتر نوین گرا بود و تاحدی هم به چپ تمایل داشت. برای همین الگوی اقتصادی مورد نظرش که با اهداف سیاسی اجتماعی شاه هم همسو بود؛ عموما روی توسعه سریع بخش صنعت تاکید داشت.
در همان اوایل هم مسافرت های هدفمند به مناطق مختلف ایران شروع کرد، به خاطر اینکه دیدی کلی به کشور پیدا کند و بهینه از علم اقتصادی که اموخته استفاده کند و یک مدل خاص برای ایران طراحی کند.

این عالیخانی کاردرست وارد عمل شد و اصلاحات اساسی را شروع کرد و پا روی رسم و رسوم اشتباه گذشته گذاشت.
اصلا با بروکراسی ساختار دولتی ایران آشنایی خاصی نداشت.
در آن دوران اتفاقی که می افتاد این بود که یکسری از افراد چاپلوس و جاه طلب تلاش می‌کردند هر طور شده با شاه ملاقات کنند و به او نزدیک شوند. هرچند کار نادرستی بود اما شاه خوشش می آمد.
چون کم کم باعث میشد جاسوس های خصوصی برای شاه ایجاد شود.یکی از همین افراد رئیس اداره آمار وزارتخانه عالیخانی بود. یک روز که عالیخانی به دربار رفته بود و منتطر بود با شاه دیدار کند میبیند که او از اتاق شاه بیرون می آید.
عالیخانی بعد از اتمام کارش که به وزارتخانه بازگشت؛ او را احضار کرد و پرسید تو با شاه چه کاری داشتی؟ او پاسخ داد داشتم گزارش آمار وزارتخانه را به اعلاحضرت میدادم. عالیخانی با لحن تندی گفت: من وزیر این وزارتخانه هستم. تو گزارش خود را باید به من دهی نه اینکه بدون اجازه من پیش شاه روی و به او گزارش دهی. و بلافاصله او را اخراج کرد.
او هم داستان را به اطلاع شاه رساندو دفعه بعد که عالیخانی به دیدار شاه میرود؛ شاه با عصبانیت گفت حالا مردم حق ندارند با شاه خود ملاقات کنند؟
شاه از این کار های عالیخانی اصلا خوشش نمی آمد.
بگذریم.
علینقی عالیخانی کم‌کم مشغول انتخا معاون ها و تغییر تشکیلات قدیمی و برنامه ریزی برای کارهای آینده خودش می‌شود و تا ۳۰ مهر ۱۳۴۲ کابینه بطور کلی اصلاح می‌شود. علینقی عالیخانی رسما وزیر اقتصاد می‌شود.
عالیخانی از اولین کارهایی که کرد این بود که محمد یگانه که در سازمان ملل کار می‌کرد به ایران دعوت کرد و به سمت معاون اقتصادی عالیخانی مشغول به کار شود‌.
سپس رکن‌الدین سادات تهرانی را آورد که سمت معاونت بازرگانی مشغول شود. سپس دکتر کیانپور را معاون امور گمرکی کرد. به رضا نيازمند هم‌ پيشنهاد معاونت صنعتی و معدنی را می‌دهد.
هرکدام از این انسانها هم از نظر علمی هم کارایی عالی بودند. یعنی یک تیم تکنوکرات خوب دور هم‌جمع شدند و می‌خواستند اقتصاد ایران را متحول کنند.
رضا نیازمند در خاطراتش مینویسد که‌ من در آمریکا مدیریت خوانده بودم. در آنجا به ما یاد داده بودند کار اصلی مدیر ۴ چیز است و عالیخانی دقیقا همین موارد را به کار میبرد:
Planing
Organizing
Coordination
Control
عالیخانی اول برای کار خود برنامه ریزی کرد؛ سپس تشکیلات لازم برای برنامه ریزی هایش را درست کرد؛سوم بین فعالیت های معاونانش هماهنگی ایجاد کرد و درنهایت کار انجام شده توسط  معاونانش را کنترل کرد.
یعنی یک ساختار مدیریتی عالی.
معاونان همگی دستچین شده بودند و در کار خبره بودند‌. پحمد یگانه از همه سابقه درخشان‌تری داشت. در دانشگاه کلمبیا اقتصاد خوانده بود و بسیار درسخوان هم بود.
محمد یگانه در ایران لیسانس حقوق گرفته بود و سپس برای تحصیل در رشته اقتصاد به آمریکا رفته بود و بعد از فارغ‌التحصیلی اش هم سال‌ها در سازمان ملل کار کرده و به مقامات بالایی رسیده بود. تا جایی که وقتی یوتانت دبیر کل سازمان ملل بود می‌گفتند محمد یگانه اولین ایرانی است که در سازمان ملل رتبه ۱۱ گرفته است.

محمد یگانه رزومه سنگینی داشت. ۵ سال در مراکش کار کرده بود؛ از طرف سازمان ملل به آنجا فرستاده شده و با موفقیت سازمان برنامه مراکش را پایه‌گذاری کرده بود. در بانک بین‌المللی هم کار کرده بود و شهرت زیادی به دست آورده بود.
در صندوق بین المللی پول هم بعنوان نماینده کشورهای خاورمیانه یعنی از ایران تا مراکش کار کرده بود. در این کارها تجارب خاصی در اقتصاد پیدا کرده بود.
عالیخانی همیشه از تجربیات یگانه در اقتصاد عملی مثل تاثیر میزان پول در گردش اقتصاد و تاثیر میزان بهره و رابطه آن با بهبود اقتصاد و بیکاری و.. صحبت می‌کرد.
مثلا یگانه معتقد بود بیکاری نباید از ۶درصد کمتر شود. چون ۶ درصد بیکاری طبیعی و مطلوب است و باید از زیادتر شدنش جلوگیری کنیم.
او معتقد بود یک اقتصاد سالم این ویژگی را دارد چون باعث می‌شود میزان طبیعی برای بازنشستگی و استعفای کارکنان و جستجوی کار بهتر و کلا نشان دهنده سلامت اقتصاده.
بیکاری کمتر از ۶ درصد باعث بالا رفتن حقوق‌ها و ناسلامتی در اقتصاد می‌شود. محمد یگانه درباره اثر نوسانات ارز روی اقتصاد خیلی کار کرده بود و روش‌های تثبیت قیمت ارز را می‌دانست. همیشه با دخالت دولت و محدود کردن خروج ارز مخالفت جدی داشت و معتقد بود آزاد کردن خروج ارز اثر بهتری دارد تا این که بخواهیم جلوگیری از خروج آن کنیم.
او معتقد بود اگر خروج ارز از ایران ازاد شود، کسانی که در خارج از ایران ارز دارند، آن را به ایران منتقل می‌کنند چون بهتره پول در ایران از اروپا و آمریکا بیشتر است.

البته این کارها به آسانی عملی نشد و دعوا و بحثهای زیادی داشت. مخصوصا که با هوشنگ انصاری بسیار جدل داشت. با اجرای سیاست های محمد یگانه؛ در ۳ ماه مقدار ارزهایی که وارد ایران می‌شد از ارزهایی که صادر می‌شد خیلی بیشتر شد. یعنی نظریه او درست بوده است.
همین‌امروز یعنی سال ۱۴۰۲ ما درگیر بحث های ۶۰، ۷۰ سال پیش هستیم؛ برنامه هایی که جواب داده اند اما ذینفعان نمی‌گذارند آن اتفاقات درست رقم بخورد.
محمد یگانه فوق العاده با سواد بود و سوادش هم صرفا آکادمیک نبود و در عمل هم نشان داده بود.

از معاونان دیگر عالیخانی، دکتر سادات تهرانی بود که او هم در کلمبیا تحصیل کرده بود و فرزند یک تاجر موفق ایرانی بود که بخاطر کار با پدرش تمام زیر و بم‌های بازار را یاد گرفته بود. او هم وزنه سنگینی بود و کارهای ایده.آلی انجام داد.

عالیخانی در سمت های دیگر هم از افراد درستی استفاده کرد؛ یعنی یک انسان شریف و کاردرست را به نام احمد ضیایی به عنوان معاون اداری و پارلمانی وزارت اقتصاد انتخاب کرد تا خیالش از این قسمت هم راحت باشد و همه حواسش را برای بهبود وضعیت جمع کند.
او اقتصادی که در حال رکود بود را حالا به رشد اقتصادی ۱۱، ۱۲ درصدی و تورم کمتر از ۵ درصدی رساند.

همانطور که اول داستان هم گفتیم اولین کار او این بود که با رکود مقابله کند و این رکود هم میراث دکتر علی امینی بود.
شرایط اقتصادی به حدی بد بود که مردم و سرمایه‌داران دلسرد بودند که علت همه این‌ها هم اصلاحات ارزی بود که شاه انجام داده بود‌. یعنی مردم دیدند یک روز بدون مقدمه شاه مملکت به پیشنهاد دولت آمریکا تمام املاک زمین داران را گرفته و به دهقانان داده و به جای آن چند کاغذ به مالکین داده بود که هر سال اقساطی را دریافت کنند‌. به عبارت بهتر یعنی مصادره املاک تمام مالکان.
تا آن زمان ۲ گروه اصلی در ایران اقتصاد مملکت را میچرخاندن: مالکان که غذای مردم را تعیین میکردند؛دوم بازاری ها بودند که مایحتاج مردم را از خارج وارد می‌کردند و تولیدات کشاورزی را صادر میکردند‌.
حالا اتفاق بد این بود که مالکین از بین رفته بودند و بازاری ها هم از ترسشان پولها را از بانک خارج کرده بودند و حاضر نبودند حتی ۱ ریال هم سرمایه گذاری کنند.
بازاری ها عمده پول اقتصاد دستشان بود پس وقتی پولها را خارج‌کردند، نظام بانکی هم به مشکل خورد. بانک‌ها به حدی به مشکل برخورده بودند که حتی نقل می‌کنند یک روز علی‌اکبر اخوان که از تجار معروف آن زمان بود، بانک چک او را برگشت می‌زند و اخوان به حدی عصبانی می‌شود که خود نزد صاحب بانک می‌رود و می‌گوید من‌ تمام موجودی پولم را الان میخواهم. وگرنه اعلام میکنم که بانک ایران انگلیس ورشکست شده. رئیس بانک به التماس می‌افتد و چند روز مهلت میخواهد، اخوان هم پایش را در یک کفش می‌کند که من همه پولم را می‌خواهم. رئیس بانک هم به ناچار دستور می‌دهد که پول او را به صورت سکه های نقره و مس بدهند. اخوان هم چند گاری اجاره کرده و پولها را به بازار می آورد و در انباری کنار اتاقش نگهداری می‌کند.
از طرفی رکود عمیق وجود داشت از طرف دیگر عدم اعتماد در کل کشور.
ولی علینقی باهوش بود و حالا که مشکل را شناسایی کرده بود و فهمیده بود مردم بخاطر ترسشان پول هایشان را در بانک نمیگذارند، برای برطرف کردن مشکل کار خاصی کرد. دسته دسته بازاریان را دعوت می‌کرد و از آنها نظر می‌پرسید چگونه اعتماد مردم را دوباره جلب کنیم و با این رکود مقابله کنیم.
او تمرکز اصلی را روی بازاریان تهران گذاشت چون معتقد بود که بازار است که مرکز رکود و رونق کشوره.
او متوجه شده بود که پول در بازار هست. اگر بازاریان پولشان را از مخفیگاهشان بیرون آورند اقتصاد کشور هم رونق می‌گیرد.
و حالا  که پولهایشان‌ در چرخه اقتصاد نیست؛ ممکلت دچار رکود شده.
نیازمند در خاطراتش مینویسد: می‌دانستم این نشست‌ها با شکست مواجه می‌شود چون مثل این است که یک پزشک بیماران را دعوت کند و از خودشان بپرسد راه حل معالجه شما چیست؟
و این جلسات معمولا بدون نتیجه تمام می‌شد.
عالیخانی وقتی همه راهکارهای بازاریان را شنید، حالا از اقتصادخوانده ها دعوت کرد و راه حل آنها را برای خروج از اقتصاد خواست.
اما این‌ جلسات هم خروجی خاصی نداشت.
چون عموما راه حلهای تئوریک ارائه می‌شد و کسی نمیتوانست راه حل عملی دهد.
در قدم بعدی او سراغ حسابرس‌های تحصیل کرده انگلیسی رفت. آنها را دعوت کرد و راهکار از آنها خواست.
حالا اینجا بود که او حرف بازاریان را شنیده بود؛ اقتصاددانان بومی هم حرفهایشان را ارائه داده بودند و حالا از مشاوران انگلیسی راه حل عملی میخواهد‌.
اینجا عالیخانی یک نکته مهم را متوجه می‌شود آنهم این که این عدم اعتمادی که الان در اقتصاد وجود دارد بخاطر تصمیمات دولت است و قوانین درست و حسابی برای واردات و صادرات وجود ندارد.
قانون و عوارض و.. بصورت خلق‌الساعه ارائه می‌شود و خود این سیگنال عدم اطمینان به مردم می‌دهد.
عالیخانی  میگفت این رکود مشکلش از بی مولی نیست بلکه اگر اطمینان را به بازار آوریم پولها ظاهر می‌شوند. پس باید قوانین را تصویب کنیم و اتفاقا از پولدار شدن تجار حمایت کنیم تا پول‌های خود را بیرون آوردند.
عالیخانی وقتی به جمع بندی رسید معاونانش را جمع کرد تا سیاست‌های وزارتخانه را بر اساس این خروجی ها اعلام کند تا همه بدانند چه کاری باید انجام دهند و در یک‌ جهت حرکت کنند.
اصل اول این شد که مقررات واردات و صادرات، باید نوشته شود.

و بصورت کتاب هم چاپ بشه و در اختیار بازاری ها هم قرار بگیره و اعلام کنیم این مقررات تا آخر سال ثابت مانده و عوض نمی‌شوند.
اصل دوم این بود هرکس می‌خواهد واردات و صادرات کند باید تقاضای خود را در وزارت اقتصاد ثبت کند تا اولا بقیه هم مطلع باشند و به فروش و سود همدیگر هم صدمه نزنند و دولت هم همیشه از سفارش‌های بازار آگاه باشد.
اصل سوم این بود که اجازه واردات اجناس برای تمام وارد کنندگان از ۱۵ اسفند ارسال متوقف شود و کسی حق نداشته باشد از ۱۵ اسفند تا ۱ فروردین سال بعد کالای وارداتی سفارش دهد. چرا؟ بخاطر اصل چهارم
اصل چهارم این بود که وزارت اقتصاد مقررات واردات و صادرات همه‌کالاها را در این تاریخ مطالعه کرده و مقررات جدید را برای سال بعد تصویب می‌کند و بلافاصله اعلام میکند.
اصلا پنجم هم این بود معاونان وزارت اقتصاد از روز ۱۵ اسفند تا روز آخرسال یعنی کل آن ۱۵ روز را تماما در جلسات محرمانه صرف کنند. برای برنامه ریزی برای توسعه صنایع در سال بعد.

این برنامه این مدلی عملی می‌شد که وقتی می‌خواهیم وسایل خانگی و لباسشویی و تلویزیون را در داخل ایران بسازیم، مقدار عوارضی که واردکنندگان والا باید وارد کنند افزایش داده میشد و از کالای داخلی حمایت می‌شد و واردکنندگان هم تشویق شوند کالاهای دیگری وارد کنند. یعنی یک ساختار اصولی.
خلاصه طی ۴، ۵ سال این برنامه به حدی موفق بود که نه تنها از رکود خارج شد، بلکه رونق اقتصادی و رشد اقتصادی ۱۴ درصدی شکل گرفت.
در آن دوران رشد اقتصادی بالاتر از ژاپن داشتیم.
از دیگر کارهای این وزارتخانه برای تولیدات داخل این بود که از ایجاد رقیب برای صنایع تازه پل گرفته جلوگیری کند.
مثلا دیدند سرمایه‌گذاران زیاد وارد صنعت سیمان‌ نمی‌شوند. چون از رقیب می‌ترسند.
یک قانون گذاشتند که هر کارخانه سیمان تاسیس شود نباید تا شعاع ۱۲۰کیلومتری آن پروانه تاسیس کارخانه سیمان دیگری داده شود. عالیخانی به هیچکس باج نمیداد، حتی اعلیحضرت.
رضا نیازمند در خاطراتش مینویسد: یک‌روز نامه‌ای از حسابداری مخصوص شاه به وزارتخانه رسید که تقاضای تاسیس کارخانه سیمان داشتند. بعبارتی خود اعلاحضرت تقاضای تاسیس کرده بود. محلی که برای این کارخانه تعیین کرده بودند در شعاع ۱۲۰ کیلومتری دو کارخانه سیمان تهران و سیمان ری بود.
عالیخانی مخالفت کرد. شاه عصبانی شد و اعتراض شدید کرد اما او حاضر نشد برای ظوابط قبول کند.
عالیخانی  اواخر با شاه مشکلات زیادی پیدا کرده بود. هرچند که اقتصاد را بشدت رشد داده بود؛ ولی با شاه تنش داشتند.
مثلا شاه طرفدار تنبیه گران فروشان بود. ولی علینقی بشدت با این سیاست‌ها مشکل داشت و مخالفت می‌کرد.
از طرفی عالیخانی بخاطر عملکرد خوبی در اقتصاد باعث حسادت بقیه وزرا شده بود.
این موفقیت او نه فقط در دربار و شرایط کلان اقتصادی بود؛ بلکه در بدنه جامعه هم شخصیت محبوبی بود.
همه این عوامل دست به دست هم داد تا عالیخانی کار درست از وزارت اقتصاد برکنار شد و هوشنگ انصاری را جایگزین او کردند.
این اتفاق از بدترین اتفاقات تاریخ ایران است. زمانی که یک نفر بهترین عملکرد را دارد را کنار بگذارند و کس دیگری را جایگزین او کنند. شاید این بزرگترین اشتباه پهلوی بود که در نهایت منجر به انقلاب ۵۷ شد.

عالیخانی پیامبر اقتصادی ایران بود و آدمی ممتاز و کاردرست و سالم بود که سیاست ایران در زمان درستی به او روی کرده بود.
عالیخانی توانست حداکثر استفاده را از این فرصت ببرد. ۸ سال کشور را در مسیری برد که نه تنها موفقیت های خارق العاده و چشمگیر داشته باشد؛ بلکه لوکوموتیو اقتصاد ایران در ریل درستی قرار گرفت و پیشرفت درستی داشت. او خود پشت لوکوموتیو نشسته بود و ایران هنوز بعد از ۵۰وچند سالی که از آن زمان می‌گذرد هنوز از آن مزایا استفاده می‌کند.
چیزی که ۷ سال وزارت او را پایدار کرد این نبود که او از نسخه های غربی استفاده میکرد؛ نه. عالیخانی از اساتید در پاریس یاد گرفته بود که اقتصاد موجودی زنده است که باید با آن در جامعه آشنا شد پس جز اولین کارهایی که کرد این بود که اقتصاد را شناخت و توانست ان‌کارها را عملی کند.
نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که در اقتصاد متاسفانه یا خوشبختانه شعار کوچیکترین نقشی را بازی نمی‌کند. موفقیت او بدون وابستگی به درآمدهای نفتی بود.
او وقتی اقتصاد را دست گرفت که هر بشکه نفت ۱ دلار و ۸۲ سنت بود.
از دستاورد های عالیخانی این بود که در آن دوران بانک بین‌المللی، ماشین سازی تبریز، تراکتورسازی تبریز، کارخانه ارج، موتور دیزل پرکینز، موتور دیزل اذربایجان، ماشین‌سازی اراک، شرکت سهامی کود شیمیایی، پتروشیمی بندر شاهپور، شرکت سهامی پتروشیمی ابادان، شرکت شیمیایی خارک و ده ها و صدها بنگاه اقتصادی دیگر در آن دوران شکل گرفت.

سال ۱۳۴۸ هم تا سال ۱۳۵۰ که از وزارتخانه برکنار شد، رئیس دانشگاه تهران شد اما بعد از انقلاب مجبور به مهاجرت به فرانسه شد و طبق همان قانونی که اموال خیامی و ایروانی و بقیه کارآفرین را مصادره کردند، اموال او هم مصادره شد و او را از ایران فراری دادند.
بعد از انقلاب هم مشاور اقتصادی سازمان های مختلف بین المللی و شرکت‌های خصوصی بود و یکی از بزرگترین‌کارهایش در خارج از ایران، ویراست کتاب خاطرات اسدالله علم تحت عنوان یادداشت‌های علم بود و آن کتاب را منتشر کرد.
در نهایت علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد دوره طلایی ایران در دهه ۴۰، با آن کارنامه و رزومه درخشانش، چهار تیر سال ۹۸ در سن ۹۱ سالگی در واشنگتن درگذشت.

نتیجه استفاده از آدم متخصص و متعهد اینجا مشخص میشود؛ کسی که هم کاردرست باشد هم ساختار را بشناسد هم سواد کار را داشته باشد و هم قدرت اجرایی.
او تیم درست تشکیل داد؛ راهکار درست انجام داد و با حداکثر نظارت آن را اجرایی کرد و به احدی هم باج نداد.
دقیقا زمانی که او کنار رفت مشکلات اقتصادی ایران شروع شد که باعث انقلاب ۵۷ شد.

عالیخانی خاطره ای از زمان ریاستش در دانشگاه تهران نقل میکند که یکبار در حضور شاه گفته بود اعلیحضرت رفته اند در مناطق دور کویر ایران یک‌جایی به مردم گفته اند ما صدای شما را میشنویم؛ شما صدای ما را میشنوید؟
شاه سری تکان داد و دیدم خوشش نیامد!
من خواستم شاه اصل موضوع را بداند؛ چون مملکت مشکلات جدی داشت. دجار بیماری هلندی شده بود. ولی شاه لجبازتر از این حرفها بود و غرق در رویای خودش بود. حتی همسر شاه هم اقرار کرده بود که دیگر صدای ما هم به گوش شاه نمیرسد‌.
اما گفتن این حرفها هم هیچ فایده ای نداشت.
حتی اواخر که‌می‌گفتند فضای باز سیاسی، فضای باز سیاسی در کار نبود.
عالیخانی از قول علم نقل می‌کند که یکبار گفته بود عالیخانی این شاه، آن شاهی که تو میشناختی نیست. من نمی‌توانم با او مثل آن مانها صحبت کنم. چیزی که باعث این تغییر شده بود درآمد نفت بود. یعنی معتقد بود شما اقتصاددان‌ها هیچکدام عقلتان نمی‌رسد.
حتی نزدیکان شاه هم جرئت اعتراض نداشتند و همه این عوامل دست به دست هم داد؛ علینقی کنار‌گذاشته شد، چاپلوسان جای او را گرفتند و شاه بخاطر درآمد نفتی بالا غرق در توهماتش بود و همه این‌ها باعث شکل گرفتن انقلاب ۵۷ شد.

به زودی منابع اضافه می گردند ...

یک پاسخ

  1. سلام
    عالی بود
    چرا شاه دنبال کسی بود که فارع التحصیل آمریکا نباشه؟
    سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

در این اپیزود درباره این صحبت می‌کنیم که قدرت پتانسیل ایجاد فساد رو ایجاد میکنه. عوامل مختلفی که باعث میشه قدرتمندان از قدرتشون …
در این اپیزود به این سوال مهم جواب می‌دهیم که چه مسیری طی شد تا مردم توانستند به آزادی فکر کنند و آن را حق خود بدانند و در جست و جوی آزادی …
در این اپیزود درباره وضعیت صندوق‌های بازنشستگی در ایران صحبت می کنیم که شبیه بمب ساعتی در اقتصاد ایران بوده و راه زیادی تا …
در این اپیزود می‌خواهیم از تجربیات یک پوکرباز معروف به نام خانم آنی دوک استفاده کنیم و یاد بگیریم که چطور می‌توانیم با تصمیم‌گیری بهتر، زندگی …
لوگوی اکوتوپیا کامل