عموم آدمها میدانند چه چیز برای آنها خوب است و چه چیز بد. مثلا میدانند باید غذای سالم بخورند، ورزش کنند، سیگار نکشند و…
اما وقتی رفتار ادمها را بررسی میکنیم میبینیم اتفاق دیگری میافتد. مثلا اگر کسی اضافه وزن داشته باشد، خوردن غذاهای چرب و فستفود را ترجیح میدهد.
یا با اینکه همگی میدانیم شرایط اقتصادی در کشور ما بد است و باید پسانداز کنیم، اما اگر پولی برای پسانداز هم باقی بماند،ترجیح میدهیم آن را خرج لذت آنی کنیم و مثلا سفر رویم. یا مثلا اگر با کسانی که سیگار میکشند حرف میزنیم، میدانند که سیگار ضرر دارد اما لذت آنی سیگار کشیدن را به سرطان ریه بلندمدت ترجیح میدهند. یا به عبارت بهتر آدم ها تصمیماتی میگیرند که لذت آنی دارد و در تصمیمات خود منافع بلندمدت را برآورد نمیکنند.
در این اپیزود میخواهیم راجع به یک کتاب جذاب در حوزه اقتصاد رفتاری صحبت کنیم.
کتاب تلنگر، اثر آقای ریچارد تالر.
که برنده نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۷ هم شده است.
نکتهای را مدنظر داشته باشیم. خوبی اقتصاد رفتاری این است که علاوه بر این که جواب یکسری سوالات را میگیرید، نکاتی دارد که در زندگی شخصی خود میتوانید از آن استفاده کنید یا در رفتارهایتان و در کسب و کار خود برای فروش بیشتر میتواند به شما کمک کند.
نظریاتی که چندین سال است برنده نوبل میشوند و ما در اکوتوپیا راجع به آنها صحبت خواهیم کرد.
تا به حال دقت کردهاید چرا تصمیماتی میگیریم که برایمان خوب نیستند؟ خیلی اوقات ریشه مشکل از اطلاعات خیلی کم یا خیلی زیادی است که درباره یک موضوع داریم و طبیعتا نمیتوانیم نتیجه رفتار خود را پیشبینی کنیم.
پس برای این کار نیاز به ۲ چیز داریم؛ اطلاعات کافی و توانایی پردازش آنها.
مثلا وقتی بستنی فروشی میروید خیلی سریع بستنی مدنظر خود را انتخاب میکنید. یعنی تصمیم سریع میگیرید و دقت درستی این تصمیم سریع هم بالاست. چون از قبل میدانیم کدام طعم بستنی مورد علاقمان است.
اما اگر شرایط کمی جدیتر شود اوضاع فرق میکند. مثلا اگر بخواهیم وام بگیریم شرایط مثل انتخاب بستنی نیست. میبینید وام های مختلف با کارمزد و شرایط و سود مختلف وجود دارد. کدام را بگیریم؟ سند خانه را بگذاریم و وام بگیریم؟
اوراق بخریم و وام بگیریم؟ امتیاز وام کس دیگر را بخریم بدهیم؟
یعنی درنظر بگیرید یک پارتی در بانک دارید که به شما میگوید میتواند برایتان وام بگیرد. جلوی شما ۴ مدل مختلف وام را قرار میدهد. با اینکه تقریبا همگی مشابهند و اطلاعات را با سوال کردن از رئیس بانک میتوانید بدست بیاورید؛ ولی حس میکنید گیج شدید و نمیتوانید بهترینگزینه را انتخاب کنید.
۲ حالت است که آدمها نمیتوانند تصمیمات درست بگیرند: حالت اول، حالتی است که ما اطلاعات کافی راجع به موضوع نداریم و نمیدانیم کدام بهتر و بدتر است.
حالت دوم، حالتی است که راجع به موضوعی بیش از حد اطلاعات داریم. از منابع مختلف درباره موضوع تحقیق کردیم و سر ریز از اطلاعات شدیم و در این حالت هم نمیتوانیم تصمیم درست بگیریم.
درنظر بگیرید ۳ میلیاردتومان پول دارید و میخواهید خودرو بخرید. نزد چند متخصص میروید و مثلا یکی میگوید برو ماشین خارجی های چند سال گذشته را بخر. نفر دوم میگوید ماشین چینی ۰ بخر، گارانتی دارد و… . نفر سوم میگوید ماشین گران است و چرا این کار را میخواهی کنی. با ۱ میلیارد ماشین بخر و با ۲ میلیارد باقی، صبر کن وقتی ماشین ارزان شد بیا ماشین بخر.
شما دچار سرریز اطلاعات میشوید و بیشتر گیج میشوید.
پس مهم است به حد کافی و بهینه اطلاعات کسب کنیم و وسواس به خرج ندهیم.
نکته دومی که آقای تالر به ما میگوید این است که عموما ادمها تصمیمات دلی زیاد میگیرند. مثلا بچه های ۵ ۶ ماهه را نگاه کنید. اگر انگشت خود را در دست بچها بگذارید او انگشت شما را فشار میدهد. این یک حس خیلی خوب است که یک لبخند ناخودآگاه روی لب ما میآورد. این واکنشی کاملا خودبخودی است.
اما مثلا اگر به ما بگویند ۲۳۶ را ضربدر ۲۴ کنیم، باید فکر کنیم که این سوال را پاسخ دهیم پس نمیتوانیم آن را ناخودآگاه آن را پاسخ دهیم. پس لازم است روی آن وقت و انرژی بگذاریم. این خودآگاه و ناخودآگاه از مباحث جذاب اقتصاد رفتاری است. در کتاب تفکر کند و سریع بصورت مفصل راجع به آن صحبت شده است.
در این کتاب گفته شده که تفکرات ما به ۲ دسته تقسیم میشوند. تفکرات کند و تفکرات سریع.
تفکرات سریع از سیستم غریزی ما است که اتوماتیک انجام میشوند. مثلا هنگام رانندگی وقتی ماشین جلویی ترمز میکند، در ناخوداگاهمان این سیگنال صادر میشود که سریع ترمز کنید.
که ابن واکنش غریزی بخاطر بقاست.
دسته بعد، تفکر کند است. جایی که باید آنالیز و تحلیل کنیم که آیا این کار را انجام دهیم یا ندهیم.
که طبیعتا هم زمان میبرد. پس در نظر داشته باشید برای این که بتوانیم به همه پرسشهای روزمره جواب دقیق دهیم، آنقدر هم وقت و انرژی نداریم.
پس عموما اکثر تصمیمات خود را دلی میگیریم نه منطقی.
این قضیه در برخی موارد خوب است اما همیشه هم جوابگو نیست. خیلی اوقات خوب هم نیست که بخواهیم سادهسازی کنیم و سریع تصمیم بگیریم.
مثلا وقتی میخواهیم احتمال سکته قلبی را برای خود تخمین بزنیم، اولین چیزی که به آن فکر میکنیم تعداد اطرافیان و آشنایان و فامیل هستند که به سکته قلبی مبتلا شدهاند.
پس کسانی که اطرافیانشان به سکته قلبی دچار نشدهاند، احتمال ابتلای خود را نیز بسیار پایینتر از کسانی که اطرافیانشان به آن مبتلا شده اند، تخمین میزنند. پس همین عامل باعث میشود کسانی که تخمین نادرستی دارند دیگر فکر پیشگیری و درمان نباشند. احساس درونی ما باعث میشود قضاوت نادرست داشته باشیم و تصمیمات نادرست بگیریم.
آقای تالر میگوید ادمها معمولا از احساسات درونی خود پیروی میکنند. خیلی اوقات تصمیمات اشتباه میگیریم چرا که تسلیم هوس لحظهای شدهایم.
مثلا کسانی که سیگار میکشند را درنظر بگیرید. این افراد در طول زندگی خود معمولا چندین بار تصمیم به ترک گرفتهاند. اما دوباره سیگاری شدند. چون وقتی به کسی که در حال ترک است سیگار تعارف کنید، خیلی سخت میتواند در مقابل وسوسه خود مقاومت کند.
میداند این تصمیم ترک کردنش عاقلانه است اما سیگارش را روشن میکند و فقط به تصمیمش فکر میکند و میگوید از فردا ترک را شروع میکنم.
بطور کلیتر، کسی در دنیا فکر نمیکند سیگار کشیدن برای او خوب است، اما آدم ها سیگار میکشند. چون وسوسههایی که وجود دارد خیلی قوی است و در شرایط وسوسه شدن، یک مدل از بیفکری به ما غلبه میکند.
مثلا آزمایش های مختلف نشان میدهند اگر غذای بیشتر جلوی ما بگذارند ما بیش از حد غذا میخوریم.
دد واقع آزمایش این بود که آدمها را به ۲ دسته تقسیم کردند. و آن ها را به سینما فرستادند. قبل از ورود به سالن، به هرکدام یک بسته پاپکورن کهنه و بدمزه دادند. گروه اول بسته های کوچک داشتن و گروه دوم بسته های بزرگ داشتند. فیلم که تمام شد، اکثر آنها گفتند که پاپ کورن خیلی بدمزه بود.
ولی با این حال بیشتر پاپ کورن را خورده بودند و نکته طلایی آزمایش انجا بود کسانی که بسته بزرگتری داشتند، پاپکورنهای بیشتری خورده بودند.
نکته مهمی که در این بحث وجود دارد این است که برخلاف انکه فکر میکنیم آدمها تصمیمات درست و منطقی میگیرند، اتفاقا اینطور نیست. آدمها تصمیمات اشتباه زیادی هم میگیرند که داریم علت آنها را بررسی میکنیم.
نکته مهمتر این است که خیلی اوقات میتوانیم از این تصمیمات غیرمنطقی آدمها استفاده کنیم؛ مخصوصا زمانی که بخواهیم به رفتار آنها جهت دهیم. یعنی اگر کسب و کارها را بررسی کنیم، میبینیم خیلی از آنها صرفا نیازهای آدمها را برطرف میکنند؛ ولی یکسری آدمها و شرکتها هم هستند که لزوما نیاز مشتری را برطرف نمیکنند، بلکه برای مشتری نیازهای جدید خلق میکنند.
در ایران چه موردی را زیاد میبینیم؟ کنکورهای آزمایشی!
نیازی بود که یک نفر مثل کاظم قلمچی برای مردم ایجاد کرد و الان از نیازهای جدی افراد به شمار میرود. حتی در مقاطع تحصیلات تکمیلی هم این نیاز ایجاد شده است.
خیلی از آدمها وقتی با وسوسه موجه میشوند نمیتوانند خود را کنترل کنند.
وقتی در لحظه تصمیم میگیرند در مورد عواقب ان فکر نمیکنند. مثلا خیلیها در رانندگی لجبازی میکنند. در لحظهای که وسوسه میشوند با ماشین دیگر کلکل کنند، به عواقب تصمیم فکر نمیکنند که ممکن است هزینه این وسوسه به اندازه جان خودشان ختم شود.
یا کسی که بدهی زیاد دارد، در مقابل کاری که باعث شود لذت کوچکی به او دهد وسوسه میشود و پولهای زیادی هدر میرود. چون صاحبان کسب و کار اینها را میدانند، تلاش میکنند با همین وسوسه مشتریان را متقاعد کنند بیشتر از نیاز خود خرید کنند. اصلا به همین دلیل است شرکتها تلاش میکنند بیشتر تمرکز بازاریابی خود را روی بستههای بزرگتر بگذارند چون وقتی مشتری بسته بزرگتر را بخرد مصرف آن محصول هم برای مشتری بیشتر میشود.
مثلا اگر جای ۱ بسته دستمال کاغذی، ۱۰ بسته بخرید، بیشتر از حالت عادی دستمال مصرف میکنید. این همان چیزیست که صاحبان کسب و کار میخواهند.
یا مثلا نشریه ها و همایش ها را اگر نگاه کنیم میبینید معمولا جلسه اول را رایگان میگذارند که شما شرکت کنید، وسوسه شوید و محصولی که مدنظر شرکت یا شخص است را بخرید.
یا خیلی از سایت های خارجی هستند که به شما ۱ هفته استفاده رایگان از سایت را میدهند اما به یک شرط؛ باید طوری حساب بانکی را وارد کنید که سر یک هفته پول از آن کم شود. حالا اگر قبل از این ۱ هفته کنسل کنید پول کم نمیشود اما این کار را میکنند که شما اشتراک این سایت را بگیرید و بصورت مجانی مدتی استفاده کنید و اگر عضویت رایگان را به موقع کنسل نکنید، اشتراک برای شما تمدید میشود. یعنی همان مدل یک هفته قبل از سایت استفاده میکنید اما حالا پول پرداخت میکنید.
یا به افرادی که معتاد میشوند نگاه کنید. هیچکس به اختیار خود به نیت اعتیاد مواد مخدر مصرف نمیکند. یکی از روشهای ساقیها همین است؛ دفعه اول به شما یک جنس رایگان میدهند یا با قیمت پایینتر؛ دفعه دوم و سوم نمیتوانید آن را ول کنید و مجبورید تا آخر هرچقدر آن شخص پول بخواهد، به او پرداخت کنید. چرا؟ چون دیگر به آن مواد مخدر نیاز دارید. در دفعات اول شما را وسوسه میکردند که با قیمت پایینتر یا رایگان استفاده کنید اما در ادامه این مدلی نیست.
باید حواسمان باشد که شرکتها و بیزنس ها روی این باگ ذهنی ما حساب باز کردهاند تا ما را فریب دهند و محصول خود را بفروشند.
گفتیم منبع اصلی این اپیزود کتاب تلنگر است. اما یک سوال. چرا نام این کتاب تلنگر است؟
ما خیلی اوقات با یک تلنگر یا یک هل کوچک، تصمیمی درست را بگیریم؛ با بقیه را به تصمیمی که خود میخواهیم، وادار کنیم.
خیلی اوقات میشود با یک تلنگر کوجک از تصمیم اشتباه برگردیم. تلنگر به معنای هشدار دائمی و دستور نیست؛ بلکه یک رفتار هوشمندانهاست که به ما کمک میکند کاری که برایمان بهتر است را انجام دهیم.
تلنگر ما را آزاد میگذارد و فقط باعث میشود تصمیم گیری درست برایمان راحتتر شود.
مثل هشدار کمربند ایمنی که وقتی سوار ماشین میشوید یک صدای ریز میآید که به شما تلنگر بزند کمربند را ببندید.
یا در نظر بگیرید شما میخواهید بچههای یک مدرسه را تشویق کنید بجای شکلات خوردن سیب بخورند.
یا میتوان با زور و اجبار سیب را جایگزین شکلات کنیم، که طبیعتا این مدل یک تشویق معکوس است و بچها با شکلات خوردن بیشتر ترغیب میشوند.
اما میتوان با یک تلنگر کوچک شانس خوردن سیب را بالاتر برد. در سالن غذاخوری مدرسه، این که میوه ها را درست جلوی چشم بچها قرار دهیم و غذاهای مضر را دورتر قرار دهیم، به آنها یک تلنگر زده ایم. یعنی هنوز هم بچه میتواند انتخاب کند سیب بخورد یا شکلات.
اما با این چیدمان به نوعی یک تلنگر به آنها زده ایم.
البته طبیعتا تلنگر همیشه در راستای این اهداف خیرخواهانه بکار برده نمیشود.
مثلا خیلی از شرکتها برای تبلیغ محصول خود از این تلنگر استفاده میکنند. مثلا وقتی وارد سوپرمارکت میشوید و خرید خود را انجام میدهید، موقع حساب کردن میبینید خوشمزه ترین خوراکی ها را همان دم صندوق و خروجی گذاشته اند که دائم چشمتان به آنها بخورد و وسوسه شوید.
یا کالاهایی که ارزانتر است را معمولا بالاتر میگذارند که دسترسی به آنها سختتر باشد.
پس هم میتوان از تلنگر استفاده مثبت کرد و هم منفی.
از موارد دیگری که میتوان از تلنگر استفاده کرد، حالتهای پیشفرض است. حالتهای پیشفرض، تلنگرهای بسیار مهمی هستند که باعث میشوند ادمها تصمیمات بهتری بگیرند.
توجه کنید ما برای هر تصمیمگیری، مغز خود را که شکنجه نمیدهیم؛ شرایط باید برای تصمیمگیری به مدلی طراحی شده باشد که بصورت طبیعی و بدون فکر خاصی نتیجه درست بگیریم.
شما هم میتوانید از این حالت پیش فرض استفاده کنید و کارمندان و فرزندان و.. خود را به طوری که میخواهید تشویق کنید که تصمیماتی بگیرند که شما میخواهید.
مثلا اکثر آدمها با اینکه دوست دارند برای بلندمدت خود سرمایهگذاری کنند و برای بازنشستگی خود برنامه داشته باشند، ولی عموما این کار را خود بصورت داوطلبانه انجام نمیدهند. یعنی ماهیانه بخشی از حقوق خود را کنار نمیگذارند. روی همین حساب شرکتها ماهیانه یک حق بیمه را کم میکند. برای همین هم هست که این یک انتخاب اختیاری نیست چون هیچکس بصورت انتخابی بخشی از حقوقش را به شرکتی که در آن کار میکند نمیدهد که برایش پسانداز کند.
پس بهتر است همهکارمندان بصورت پیش فرض در این طرح ثبتنام شوند و حالا کسانی که نمیخواهند، برای انصراف از این طرح آزاد باشند.
یا مثالی دیگر از این طرح پیشفرض، شرایط ضمن عقد است. یعنی به جای این که آدمها در محضر راجع به دونه دونه موارد بحث کنند، بصورت پیش فرض یکسری گزینه ها وجود دارد و هرکس میخواست آنها را تغییر دهد برای این کار دستش باز است.
واقعا این تلنگرها مخصوصا زمانی که گزینه های خیلی زیادی وجود دارد و آینده نیز مبهم است، کارکرد های فوقالعاده ای دارد. مخصوصا اگر بخواهیم تصمیم ساز باشیم و جایی کاری بکنیم که بقیه مطابق میل ما رفتار کنند.
این تلنگرهای کوچک مثل یک دومینو هستند که در نهایت تاثیرات بزرگ دارند.
نکتهای که باید بدانیم این است که بهترین فرصت برای استفاده از تلنگر شرایطی است که در آن، تصمیم درست گرفتن سخت باشد. مثلا وقتی از اضافه وزن رنجمیبریم، وقتی از سرکار برمیگردیم و میبینیم روی میز یک تکه کیک بزرگ وجود دارد، همان لحظه آن را میخوریم و بسیار هم لذت میبریم. اما عواقب این تصمیم لحظه ای کی مشخص میشود؟ وقتی روی ترازو میرویم و میبینیم تصمیم داشتیم رژیم بگیریم!
همانطورکه گفتیم یک اشتباه دیگر زمانی رخ میدهد که ما هیچ تجربه قبلی نداریم. برای همین نمیتوانیم انتخاب خود را ارزیابی کنیم. یعنی کمتر کسی را انتخاب میکنید که در انتخاب “شیر” اشتباه کند چون این کار را زیاد انجام میدهیم. اما همین آدم به سادگی در انتخاب همسرش اشتباه میکند؛ چون انتخاب همسر را مثل انتخاب شیر بارها تکرارنکرده است.
در زندگی ما انتخابهای بسیاری وجود دارد که فقط چند بار یا حتی ۱ بار در طول زندگی با آن مواجه شدیم مثل انتخاب دانشگاه، خانه، نام فرزند.
عموما درباره کارهایی که یکبار انجام دادیم، عملکرد خیلی خوبی هم نداریم.
نکته دیگری که راجع به تلنگر جالب است این است که در پایان سال وقتی بررسی میکنیم، میبینیم عموما نتوانستهایم به تصمیماتی که اول سال برای خود گرفتیم پایبند بمانیم.
یعنی آخر سال میبینیم بازهم اضافه وزن داریم؛ عادات بد را ترک نکردیم و….
اما به بقیه که نگاه میکنیم میبینیم یکسری آدمها هستند که موفق شده اند. یعنی به برنامه های خود عمل کردهاند.
کسانی که موفق میشوند به برنامههای خود عمل کنند؛ به طور ناخودآگاه از تلنگر استفاده میکنند. مثلا یکی از راهکارها این است که با دوستان خود برای رسیدن به یک هدف شرط ببندیم. این شرط بستن خودش نوعی تلنگر است.
یا مثلا برای کنترل وزن اپلیکیشنهای کالری شمار نصب کنیم که خود نوعی تلنگر محسوب میشود.
یا مثلا سایتی به نام stick.com وجود دارد که در این سایت صدها هزار کاربر وجود دارند که به خود تعهد دادند به اهداف خاصی که در سایت مشخص کرده اند، برسند و یک پولی هم وسط گذاشتهاند.
یه عنوان مثال، هدفم را تعیین میکنم که در ۱ سال بعد ۲۰ کیلوگرم کم میکنم؛ و ۱۰۰ میلیون تومان هم در آن سایت قرار دادم که اگر آخر سال وزنمکم شد آنپول بهم برسد. اگر کم نشد آن پول باید به کسی برسد که من از آن نفرت دارم! این سیستم خود تلنگری است که باعث میشود وسوسههای ما مهار شود.
تلنگر به آدمها کمک میکند تصمیمات بهتری بگیرند. خیلی اوقات منفعت این تصمیمات بهتر، تنها متوجه خود آن شخص نیست؛ اگر اکثر مردم جامعه تصمیمات بهتری بگیرند، منافع جمعی هم خیلی بیشتر میشود. مثلا اگر آدمهای کمتری در جامعه اضافه وزن داشته باشند، هزیته های درمانی نیز کاهش پیدا میکند و نظام سلامت ارتقا پیدا میکند و همه مردم در این منفعت شریکاند.
حتی اگر این تلنگر در ابتدا برای ما خرج داشته باشد؛ سود بلندمدت آن این خرج را جبران میکند.
مثلا در مورد محیط زیست اگر شرکتها مجبور باشند میزان آلودگی که تولید میکنند را اعلام کنند، دیگر لازم نیست شرکتهای پرمصرف جریمه شوند یا محدودیتهای جدی برای کنترل آلودگی بگذاریم. همین که میزان آلودگی تولیدی اعلام شود، شرکتها بصورت داوطلبانه سعی میکنند این آلودگی را کنترل کنند.
یا مثلا دولت آمریکا با استفاده از تلنگر، یک طرح درست و جالب اجرا کرد. طرح یک دلار در روز.
دولت آمریکا دید خیلی از دختران نوجوانی که باردار میشوند، خیلی بیشتر از بقیه نوجوانهایی که باردار نمیشکند، در معرض خطر بارداری مجدد قرار میگیرند.
در این طرح دولت به مادران نوجوان تا زمانی که مجدد باردار نشوند، روزانه ۱ دلار پرداخت میکرد. دولت با این ۱ دلار به آدمها یک تلنگر میزد. هزینه این تلنگر ۱ دلاری برای دولت هم بسیار کمتر از تبعات بارداری مجدد آن نوجوان بود.
اگر منوی رستورانها را دیده باشید، میبینید که این تلنگر به شما زده میشود. در منو معمولا غذایی که در بالای منو است، بسیار گران است. بعد از آن قیمتهای منطقی و معقولتری قرار دارد. هدف رستوران چیست؟ رستوران انتظار ندارد که مشتری غذای گرانتر را بخرد؛ آن غذا صرفا تلنگر به مشتریان است. مشتریان با دیدن قیمت ان، تصمیم میگیرند دومین غذای گران منو را انتخاب کنند. چون با مقایسه قیمت این غذا با گرانترین غذا، به نظر میرسد پول کمتری خرج میکنند.
یا مثلا در بریتانیا شهرداری کار جالبی انجام میدهد. به هر خانه ۲ سطل زباله میدهد. یکی برای زباله های معمولی و دیگری برای زباله های قابل بازیافت.
ولی تفاوت اینجاست که اندازه سطل قابل بازیافت، ۳ برابر دیگری است و شهرداری با محدود کردن حجم سطل معمولی یک تلنگر به مردم میزند که بیشتر زباله ها را بازیافت کنند.
یا مثال دیگر اهدای عضو است. در کشورهایی که آدمها خود میتوانند برای اهدای عضو ثبتنام کنند، مشاهده شده تنها ۳۰درصد مردم این کار را میکنند. اما در یکسری کشورهای دیگر وقتی آدمها گواهینامه رانندگی میگیرند، بطور خودکار برای اهدای عضو ثبتنام میشوند اما اگر تمایل نداشته باشند نام خود را از فهرست میتوانند پاک کنند.
نتیجه چه بود؟ این شک که حدود ۱۰ الی ۱۵ درصد افراد به خود این زحمت را میدهند که نام خود را خط بزنند. یعنی از گزینه پیش فرض برای تلنگر استفاده شده که آدمهای بیشتری برای اهدای عضو اسمشان رد شود.
یا مثال دیگر؛ مک دونالد است. مک دونالد در بازه ای از مشتریان خود میپرسید تمایل دارید یک ساندویچ حجیم بخورید یا یک ساندویچ استاندارد. چرا؟ چون تلنگری بزند که شما دارید غذای ناسالم را انتخاب میکنید.
یا دولت بریتانیا از همین تلنگر استفاده جالبی میکند. موقعی که زمان پرداخت مالیات است، پیامهای این مدلی برای مردم میفرستد که مثلا ۹ نفر از ۱۰ نفری که ساکن منطقه شما هستد مالیاتشان را پرداخت کردند. این پیام تلنگری به ادم میزند که تو اگر مالیات خود را پرداخت نکنی، یکناهنجاری انجام دادهای.
خیلی اوقات میتوان با یک تلنگر ریز از خیلی هزینه ها جلوگیری کرد.
مثلا نوشتن مخارج خود یک تلنگر است که باعث میشود ولخرجی نکنیم. یا میتوانیم بین کارکنان خود یا حتی بین خودمان یا بقیه ایجاد رقابت کنیم و با این کار باعث شویم از مسیر خارج نشویم. توجه داشته باشید اکثر کسب و کارها از این تلنگر استفاده میکنند حواسمان باشد در دام تلنگرها نیافتیم و خرج اضافه روی دست خود نگذاریم.
اما خیلی از تلنگر ها هم خوب است. مثل همان تلنگر بستن کمربند ایمنی. یا تلنگر چراغ بنزینی که روشن میشود.
یا یادآور چک و قسطهایی که داریم.
اگر معلم هستید اگر محصولی برای فروش دارید یا حتی اگر فرزند دارید و میخواهید تاثیر داشته باشید، یادگیری این مباحث بسیار به شما کمک خواهد کرد.