تصور کنید همین الان کل اقتصاد کشور رو دادن دست شما و گفتن بفرمایید، بیاید اصلاحش کنید. ممکنه خیلی چیزها توی همون روز اول به ذهن من و شما برسه. مواردی مثل خصوصیسازی، تجارت بینالملل، اصلاح ساختار بازارهای پولی و مالی و استقلال بانک مرکزی. اما قبل از همه اینا شما باید تعیین کنید که نظام اقتصادی مد نظر شما چیه؟ آیا میخواید جامعه رو به سمت سوسیالیسم ببرید یا اندیشههای کاپیتالیستی توی سرتونه. توی این اپیزود میخوایم در مورد همین حرف بزنیم. در مورد یک نظام اقتصادی جایگزین که میتونه وضعیت زندگی همه رو بهتر کنه. اسمش رو هم گذاشتن ورژن دوم سرمایهداری.
قبل از این که شروع کنیم، بیاید ببینیم سوسیالیسم و کاپیتالیسم در یک بیان کوتاه و ساده چه شکلی هستن.
در یک نظام اقتصادی کاپیتالیستی، مالکیت خصوصی اصالت داره. شما مالک تمام داراییهای خودتون و طبیعتا تمام عواید حاصل از این داراییها هستید. کسی قرار نیست از کسی حمایت بکنه. بازار آزاد قیمتها رو تعیین میکنه. رقابت و انتخاب مردمه که میگه بین تویوتا و فورد کدوم باقی بمونه. دولت نمیاد بگه از چین وارد میکنیم ولی از ژاپن نه. اگر مردم به کالای ارزون تمایل داشته باشن، بازار چینیها رونق میگیره و اگر دلشون کالای باکیفیت بخواد، ژاپنیها. مردم از طریق بازار سهام میتونن مالکیت شرکتها رو دست به دست کنن و تولیدکننده مجازه محصولش رو در هر جایی که میخواد به هر قیمتی که میخواد بفروشه. مردم هم هر چیزی که میخوان رو از هر جای دنیا که ارزونتره میخرن. دولت در این نظام، فقط زمین بازی رو آماده میکنه و خودش در بازی شرکت نمیکنه. نزدیکترین مثال به کاپیتالیسم، آمریکا است.
شاید بگید همین خوبه دیگه. بگیریم ادامه بدیمش. اما صبر کنید یکم هم در مورد سوسیالیسم بگیم. دوست دارید قانون کار از شما حمایت بکنه و سریع تا یکم سود شرکت اومد پایین اخراجتون نکنن؟ بیمه درمانی و بیمه بیکاری میخواید؟ اگر بیخانمان شدید، دلتون میخواد دولت دست شما رو بگیره، دست کم تا زمانی که یه کاری پیدا کنید؟ کسایی که پول زیاد در میارن، مالیات بدن و کسایی که در فقر مطلق هستن از گرسنگی و سرما تلف نشن؟ این طوری نباشه که یه عده کم میلیاردر بشن و عموم مردم برای نون شب سگدو بزنن. یه چیزی مثل آلمان.
انتخاب بین این دو تا نظام کار سادهای نیست. هر کدوم خوبیهایی دارن. برای همین اگر بدون انتخاب بخواید اقتصاد کشور رو طراحی کنید، به مشکلاتی بر میخورید. بورس تاسیس میکنید اما دولت میشه همهکاره بورس. استارتاپ راه میندازید اما تا میاد یکم رشد کنه قوانین حکومتی میاد در دکون شما رو تخته میکنه. بیمه درمانی دارید اما خودتون میدونید که بیمارستان دولتی فایده نداره ولی خب پولتون هم به بیمارستان خصوصی نمیرسه. یک شتر گاو پلنگ اقتصادی که بالاخره مشخص نیست طرف سرمایه و تولیده یا سمت جامعه و مصرفکننده نهایی. یه چیزی مثلا مثل وضعیت ایران.
ما امروز میخوایم در مورد یک نظام اقتصادی سوم حرف بزنیم که میتونیم اسمش رو نسخه دوم سرمایهداری یا کپیتالیزِم 2.0 (خونده میشه تو پوینت اُ) بگذاریم.
اصل اول، خانههای شیشهای نسازید!
اولین اصل نسخه دوم سرمایهداری اینه که بگذارید شکنندهها بشکنن. بهترین مثال از این خانههای شیشهای، شرکتهای خودروسازی ما هستن. این همه ماشین بیکیفیت، آلودگی هوا، زیان انباشته، تصادفات جادهای، نارضایتی عمومی و محصولات بیکیفیت کافی نیست؟ چقدر دیگه این شرکتها باید خون مردم رو توی شیشه کنن تا بالاخره تعطیل بشن؟ معمولا دولت مردها ما رو از بیکاری بعد از تعطیلی سایپا و ایرانخودرو میترسونن اما فقط با زیان انباشته این دوتا شرکت، میشه سه برابر تعداد کارکنانی که الان دارن شغل ایجاد کرد. مشکل کجا است؟ اینا هی دارن خراب کاری میکنن، هی داره محصولاتشون بدتر میشه، ما هی داریم بهشون پول تزریق میکنیم. خودتون رو بذارید جای مدیر شرکت. اصلا چرا باید با تولید محصول خوب، حاشیه سودتون رو کم کنید؟ چرا باید برای تولید محصول باکیفیت ریسک کنید؟ همین الان مردم که برای ماشینهاتون صف کشیدن؟ شما ماشین رو بدون چرخ هم بفروشی، یه روزه میتونی تولید یک سال رو بفروشی بره. چرا باید فکر کنی که چطوری وضعیت چرخهام رو بهتر کنم؟ چرا باید برای بازاریابی و تبلیغات پول خرج کنم؟
اگر میبینید ماشینهای خارجی دارن روز به روز بهتر میشن، دلیلش اینه که مجبورن. اگر هوندا بخواد درجا بزنه، زیر چرخهای تویوتا و کیا و مرسدس له میشه. اما فرض کنید دولت آمریکا میومد میگفت واردات به آمریکا ممنوعه، باید بین همین فورد و شورلت فقط انتخاب کنید. حتی فورد و شورلت هم دیگه دلیلی برای بهتر شدن پیدا نمیکردن و میشدن یه چیزی مثل سمند و پراید خودمون.
قدم اول همینه. اگر شرکتی نمیتونه خودش روی پای خودش بایسته، عیب نداره. بگذارید با سر بخوره زمین. نترسید، این سقوط برای همه بهتره. حتی برای خود تولیدکننده. پیشرفت همراه اول از زمانی شروع شد که ایرانسل و تالیا وارد مارکت شدن. تالیا شکننده بود و شکست. هیچ اشکالی هم نداشت.
اصل دوم، برای سودهای شخصی، ریسکهای عمومی ایجاد نکنید!
شما از یک آدم ثروتمند که برای موفقیت تلاش کرده، زحمت کشیده، رنج کشیده بدتون میاد؟ از بیل گیتس و استیو جابز و رونالدو و جک ما؟ مشکل مردم با ثروتمند بودن کسی نیست. اون آقازاده که نه درس خونده، نه کار کرده، نه یک شب سخت داشته، اما الان غرق رفاهه، برای این نفرت انگیزه، که به میزان عایدیای که کسب کرده، ریسک نداشته.
یه مثال خوب از این ماجرا، لویی پانزدهمه. لویی مخترع یک اکسیر جادویی اما نفرین شده بود. اکسیری که خیلی قدرتمند بود اما حکومت خودش رو هم از بین برد. اکسیری که امروز بهش میگیم شرکتهای خصولتی. شرکت خصولتی در یک کلام یعنی ریسک شرکت مال مردم، سود شرکت مال خودمون. فرمولی که الان خیلی از شرکتهای دولتی که دارن خصوصی میشن، پیش گرفتن.
لویی اومد یه شرکت تاسیس کرد به اسم شرکت میسیسیپی، کار این شرکت این بود که بره قاره آمریکا و منابع دره میسیسیپی رو بیاره فرانسه. سهام این شرکت رو فروخت به مردم و از تمام ابزارهای تبلیغاتیش استفاده کرد که همه سهمها فروش بره و قیمت سهم هم هر روز رشد کنه. اما این شرکت، در واقعیت کاری نمیکرد. کار این شرکت این بود که برای هزینههای دربار مثل جنگ پول جمع کنه. مردم خبر نداشتن که توی شرکت چه خبره. با وعده ثروتمند شدن همه چیزشون رو سپردن به میسیسیپی. اما این شرکت بالاخره سقوط کرد و کل جامعه و حکومت لویی رو زیر خودش له کرد.
حرف اینه که دولت نباید کنترل بانک رو به دست بگیره. بانک نباید کنترل دولت رو به دست بگیره. اگر این اتفاق بیفته، ریسکهای بانک مستقیم میرسه به مردم. یک عده خاص ممکنه سود کنن، اما همه جامعه، حتی همون یک عده خاص در معرض خطرات این سود قرار میگیرن.
توی کاپیتالیسم این مشکل پیش میاد. شغل برای کارفرما یه هزینهی کوچیکه ولی برای کارگر همه زندگی. سود کارگر به کارفرما میرسه اما اگر این شغل از بین بره، کارفرما حتی ممکنه متوجه نشه، ولی کارگر همه چیزش رو از دست میده.
توی سوسیالیسم هم این مشکل هست. یک جماعتی بیخبرن که دارن ریسکهای یه گروه کوچیک بیخِرد رو به جون میخرن. تصمیمهای سیاستمداران نادان میتونه در یک شب وضعیت زندگی شما رو هزاردرجه بدتر کنه.
بدترین حالت ممکن چیه؟ بانکهای دولتی و دولتهای بانکی. بیاندازه شکننده، بیاندازه خطرناک. مثل کدوم کشور؟ دیگه داریم زندگی میکنیم این شرایط رو خودمون. بگذریم.
اصل سوم میگه به احمقها فرصت دوباره ندید
به خصوص احمقهایی که ظاهر حرفهاشون علمیه. اون احمقی که توی اینستا همه دارن مسخرهش میکنن نه. اون احمقی که توی دانشگاه داره درس میده و کتابش منبع کنکوره. اون استاد بزرگ، دکتر عالی قدر که در عمل نشون داده از یک چوب خشک کمتر فایده داشته برای اقتصاد کشور.
یه راننده اتوبوس مدرسه، در حالی که مست بوده، چشمبند میزنه و توی اتوبان پاش رو میگذاره روی گاز. اتوبوس تصادف میکنه و همه بچهها تلف میشن. با این راننده باید چی کار کرد؟ یه اتوبوس بزرگتر بهش داد؟ ازش به عنوان راننده قطار استفاده کرد؟ به عنوان مدرس رانندگی باید ادامه بده؟ قطعا نه. حالا یه مدیر دولتی یک شرکت رو نابود کرده. یک شرکت سودده رو به زیان و در نهایت تعطیلی کشونده. وزیر شده، اما حجم اشتباهاتش خارج از تصور بوده. چی کارش میکنن؟ هیچی. میشه مدیر یه بخش دیگه. بعد میره توی یه سمَت سیاسی. بعد میشه وزیر. بعد نامزد انتخابات ریاست جمهوری میشه. گاهی هم در نهایت رای میاره. کجا قراره این روند براش متوقف بشه. کجا باید بگیم دستت درد نکنه، بیا این حقوق مجانی، فقط لطف کن دیگه از فردا نیا سر کار.
وضعیت دانشگاه هم بهتر از این نیست. خیلی از کسایی که دارن توی بهترین دانشگاهها درس میدن، زمانهایی سمتهای سیاسی و اجرایی داشتن و به معنی واقعی کلمه گند زدن. کسی که توی بانک مرکزی یا وزارت اقتصاد کشور رو تا مرز ابرتورم برده، سر کلاس اقتصاد کلان چی داره که به دانشجوها بگه؟ بهترین استادامون اونهایی هستن که تاحالا هیچ کاری نکردن.
مدیران سازمانهای هنری آدمهایی هستند که دوست داشتن هنرمند باشن اما نتونستن. بعد از سالها خرابکاری و تیشه زدن به ریشه هنر، برکنار نمیشون، فقط از یک میز به میز دیگه منتقل میشن. این وضعیت فعلی مدیریت ما است. احمقهایی که بهشون فرصت دادیم تا زمینههای جدیدی از حماقت رو کشف کنن.
اصل چهارم میگه، به هر کسی پاداش ندید
مشاغلی هستن که برای اوپتیموم کردن یک عدد دارن تلاش میکنن. کارشون صبح تا شب همینه. این عدد رو بگیر، ببرش بالا یا بیارش پایین. مثلا مدیر تولید یک شرکت تلاش میکنه حجم ضایعات رو حداقل کنه یا سود نهایی رو حداکثر. این افراد معمولا در قبال کاری که انجام میدن پاداش دریافت میکنن و این پاداش عموما به منبع اصلی درآمدشون تبدیل میشه. اما هر شغلی نباید این طوری باشه.
مدیر یک نیروگاه هستهای نباید برای افزایش تولید برق پاداش بگیره. کار اصلی این مدیر، فشار آوردن به رآکتورها نیست. اتفاقا برعکس، امنیت، بخش اصلی کار این فرده. حتی اگر تشخیص بده که رآکتور باید یک ماه خاموش باشه و تولید برسه به صفر.
یکی از مشاغلی که نباید پاداش دریافت کنه، رئیس بانک مرکزیه. کسی که رئیس بانک مرکزی باشه، تقریبا هر کاری که دلش بخواد رو میتونه با پول و بازار پول انجام بده. هر چیزی. کاهش تورم، تقویت واحد پول یا در مواردی مثل چین، عمدا تضعیف پول ملی. اما مهمه که رئیس بانک مرکزی، مثل یک جراح قلب، مثل مدیر یک نیروگاه هستهای کاری رو انجام بده که درسته. برای همین تقریبا تمام کشورهای پیشرفته به استقلال بانک مرکزی اصرار دارن. پاداش دادن به رئیس بانک مرکزی یعنی کنار گذاشتن مصلحت و تلاش برای اوپتیموم کردن یک عدد، به هر بهای ممکن.
رئیس بانک مرکزی برای تصدی این پست اگر انگیزهای جز پاداش نداره، بهتر که صندلی ریاست رو رها کنه.
اصل پنجم میگه با بمب بازی نکنید
تصور کنید روی یک بمب برچسب هشدار زدیم و توضیح دادیم که انفجار این بمب چقدر میتونه خطرناک باشه. بعد این بمب رو دادیم دست بچههای مدرسهای. اگر بمب منفجر بشه میگیم تمام بچهها بیانیه ریسکی که روی بمب چسبیده بود رو دیدن.
واقعیت اینه که بیشتر آدمهایی که سهام میخرن یا درکی از صورت مالی ندارن، یا به خودشون زحمت خوندن صورتهای مالی رو نمیدن. حالا تصور کنید روی این سهم، اوراق مشتقه منتشر بشه. برای خرید این اوراق مشتقه اعتبار داده بشه، بازپرداخت اعتبار خودش به صورت اوراق در بیاد. از این اوراق صندوق درست کنن و این صندوقها رو با اعتبار به مردم بفروشن. بعد روی این صندوقها اوراق بیمه بزنن. این اوراق بره توی یک صندوق دیگه و به عنوان دارایی بدون ریسک با درآمد ثابت عرضه عمومی بشه. کی میتونه همچین هیولایی رو تحلیل کنه؟ مشکل رو چطوری حل میکنن؟ با یه بیانیه ریسک و تموم شد رفت. ابزارهای مالی گاهی اون قدر پیچیده میشن که حتی خبرههای بازار هم از تحلیلشون عاجز میمونن. این ابزارها بدون هیچ کنترلی در خدمت مردم قرار میگیرن و نتیجه، مثل سال 2007 در آمریکا میتونه فاجعه بار باشه.
شاید فکر کنید توی ایران این شکلی نیست و این چیزها مال آمریکا است. اما موسسات مالی که اومدن پیشنهاد سودهای بالا دادن و طوری حرف زدن که انگار این سودها، بدون ریسکن و بعد مواجه شدیم با سیل افراد مال باخته هم شبیه همین ماجرا بودن. نتیجه این انفجار چی بود؟ مردم دیگه اعتماد نکردن. گفتن آقا یه تویوتا بخرم بذارم پارکنیگ، هم سودش بهتره از بانک و هم خیالم راحته که داراییم کجا است. دلار انبار میکنم، سکه میخرم ماه به ماه. کسی به مردم توضیح نداد ریسک پنهانی که خریده بودن چی بود. در بهترین تحلیل گفتن کار خودشون بود. خوردن رفت. که تحلیل نیمه درستی هم بود. اون چیزی که افتاده بود روی دوش مردم ریسک بود. مثلا سال 99 وقتی دارا یکم و پالایش عرضه شدن، دولت از فروش سهامش سود کرد. اما سوال مهم که هیچ کس هم ازش حرف نمیزنه اینه که ریسکِ این بازدهی کجا رفت؟
چنین اتفاقهایی باعث شد هم بازار خودرو و طلا و دلار به شدت از دلالی آسیب ببینه و هم بازارهای پولی و مالی ما فلج شدن. دارم از زمانی حرف میزنم که همه نشونه ها برای رشد بازار فراهمه، اما محرک اصلی یعنی پول حقیقی دیگه کلاهش هم بیفته سمت این بازار نمیاد. حق هم داره. میگه سود برای خودتون، من تحمل این همه ریسک رو ندارم.
مورد ششم شاید براتون یکم عجیب باشه. اما دولتها باید دست از اعتمادسازی بردارن.
یه لحظه بهش فکر کنید. چرا ما باید به دولتها اعتماد کنیم؟ مگه میخوان چی کارمون کنن که لازمه بگن رفیق بهم اعتماد کن؟ اعتماد برای انجام عملیات خطیره. چرا دولت باید تا این اندازه خطرناک بشه؟ به کلمه اعتماد فکر کنید. شما از همسرتون میخواید که بهتون اعتماد کنه. یعنی اون قسمتهای پنهان که ازش بیخبره رو چشم بسته بپذیره که خبر بدی وجود نداره. همه چیز مرتبه. دولت اولا نباید کارهای خطیری بکنه که به اعتماد نیاز داره. در ثانی نباید ریسک پنهانی وجود داشته باشه که عموم بهش دسترسی ندارن.
دولت باید کوچیک باشه و بررسی سر تا تهش نصف روز وقت بگیره. دولت باید شفاف باشه. دولت نباید در کار و بازار مداخله مستقیم داشته باشه. چنین دولتی، اساسا نیازی به اعتماد مردم نداره. اعتماد مال شرکتهای هرمیه. شما دو دست بالاتر از خودتون و دو دست پایینتر از خودتون رو نمیشناسید. مجبورید چشماتون رو ببندید و اعتماد کنید. اما دولت چرا باید شبیه شرکت هرمی، عظیم و تو در تو باشه؟ چرا باید ده تا نهاد موازی عریض و طویل داشته باشه که در نهایت میخوان به یه سریال کمدی مجوز پخش نمایش خانگی بدن؟ فقط همین یه مورد، مجوز نمایش سریال کمدی که حالا اول به شوخی گفتم، در واقعیت از اندازه دولت خیلی از کشورها بزرگتر و پیچیدهتره و اگر بخوایم فرایند اخذ مجوز و افرادی که درش دخیل هستن رو توضیح بدیم، یک اپیزود کامل میشه. و این فقط یک بخش کوچیک دولت ما است.
نه تنها مردم نباید به دولت اعتماد داشته باشن، بلکه حق قانونیشونه که خودشون و نمایندههاشون در مجلس و در رسانه هر روز دولت رو به صلابه بکشن. ما عریض و طویلترین دولت ممکن رو داریم که نسبت به دولتهای کوچیک کشورهای پیشرفته اتفاقا کمترین پاسخگویی رو داره.
اصل هفتم، با تریاک تریاک را ترک نکنید
حکومت متوجه شده سرکوب قیمت ایراد داشته. از کجا؟ بنزینی که خودش میخریده 30 سنت رو باید میفروخته 3 هزار تومن. حالا برای درمانش چی کار میکنه؟ قیمت رو زیاد میکنه و برای این که این افزایش قیمت به مردم آسیب نزنه، شروع میکنه به سرکوب قیمتهای دیگهای که از قیمت بنزین تاثیر میگیرن. اگر مشکل در سرکوب قیمت بوده، چطوری میخوایم با سرکوب این مشکل رو حل کنیم؟
ما داریم مشکل ارزپاشی رو با ارزپاشی پوشش میدیم. برای مبارزه با فساد، کارهایی میکنیم که فسادزا هستن. مثل تاسیس نهادهایی با بودجه دولتی که بیان فسادیابی کنن. کاری که به رایگان رسانهها میتونن انجام بدن.
برای مشکلی که یارانه ایجاد کرده به مردم بسته معیشتی یا یارانه میدیم. بله. آدمی که به تریاک اعتیاد داره، اگر بهش تریاک بدین دردش آروم میشه اما مشکلش حل نمیشه. باید تلاش کنیم مشکلات رو حل کنیم نه که مدام همون مشکلات قبلی رو تکرار کنیم.
یه قول معروف وجود داره که میگه وقتی این همه اشتباه جدید وجود داره، چرا همه ش روی اشتباههای قبلی پافشاری میکنیم؟
اصل هشتم اما شاید از همه عجیبتر به نظر بیاد
مردم نباید سرمایهگذاری کنن!
وظیفه دولتها این نیست که بسترهای مناسب برای سرمایهگذاری مردم ایجاد کنن. بلکه باید کاری بکنن که مردم به سرمایهگذاری نیازی نداشته باشن. یعنی چی؟
یه معلم ریاضی رو در نظر بگیرید. این فرد باید در طول روز سه تا کار بکنه.
درس بده. استراحت کنه و دانش خودش رو به روز کنه.
اگر برای معلم مدام قیمت سکه و دلار و وضعیت بورس مهم باشه، کی میخواد کار اصلیش یعنی آموزش رو انجام بده؟ دکتری که توی اتاق عمل فکرش پیش قیمت مسکن و خودرو و ارز باشه، میتونه بهترین و دقیقترین عملکردش رو داشته باشه؟
چرا مردم احساس میکنن به سرمایهگذاری نیاز دارن؟ چون میبینن که مدادم داره وضعشون بدتر میشه. میبینن با کار کردن و فقط کار کردن نمیتونن به سطح یک زندگی معمولی برسن. میبینن که آتش تورم داره ارزش داراییهاشون رو هر روز میسوزونه و آب میکنه. ناچارن برن سراغ سرمایهگذاری. اما معمولا چه اتفاقی میفته؟ همون پولی که داشتن رو هم از دست میدن.
منظورم این نیست که سرمایهگذاری باید ممنوع بشه. نه. اما نباید اجباری باشه. نباید این طور باشه که اگر سرمایهگذاری نکنی نتونی نیازهای اولیه زندگیت رو برآورده کنی.
بانکها میتونن پذیرای سرمایههای انباشته مردم باشن و اونها کار سرمایهگذاری رو برعهده بگیرن. مردم با یک پلن ساده و قابل فهم مواجه باشن. درست مثل پزشک، کسی که سرما خورده نمیره در کلاس آموزش خوددرمانی شرکت کنه. یه معاینه پزشک و دریافت نسخه مراجعه به داروخانه و همین.
دولتها بجای این که هزینه کنن که سرمایهگذاری برای عموم ممکن بشه، باید تلاش کنن مردم رو از سرمایهگذاری بینیاز کنن.
این ساده سازی که گفتیم خودش میشه اصل نهم نسخه دوم سرمایهداری
با سادگی به جنگ پیچیدگی برویم
اقتصاد یه علمه و مثل فیزیک و مثل پزشکی پیچیدگیهایی داره. اما بقیه علوم اومدن کار رو برای مردم راحت کردن. اگر ماشین شما خراب بشه یه قطعه رو میخری، بدون این که چیزی از تکانه زاویه و مقاومت فولاد بدونی و با تعویض اون قطعه مشکل شما حل میشه. پزشکها اومدن ویروسهای پیچیده و مواد شیمیایی عجیب غریب رو به شکل یک قرص ساده درآوردن. ادالت کلد، میخورید و ایشالا که مشکل برطرف میشه.
اما توی بازارهای مالی چطور؟ کلی آموزش و کلاس و ابزار و نمودار و اندیکاتور، آخرش هم که ضرر میکنید میگن مردم آموزش اصولی ندیده بودن. یا میرید کلاس تکنیکال و بنیادی و پرایس اکشن و تابلوخوانی، تازه تهش میگن اینا به درد بازار واقعی نمیخوره، یا بازار ایران رو نمیتونه درست تحلیل کنه. اگر میخواستید خلبان جنگنده بشید موضوع روشنتر میبود تا بخواید یه پس انداز کوچیک رو بیارید به بازار سرمایه و خیالتون راحت باشه که دست کم از تورم عقب نمیفتید.
مشکل دوم این که شما 100 میلیون تومن پس انداز دارید. با فرض یک سود خوب 60 درصدی در یک سال، میتونید ماهانه 5 میلیون تومن به طور میانگین سود کنید. این رقم سود، ارزش نداره که بخواید براش فول تایم وقت بگذارید.
این حد از پیچیدگی چه مشکلی داره؟ بازار سرمایه میتونه بجای این که محلی باشه برای عرضه سرمایه عمومی و توزیع ثروت، در نهایت تبدیل بشه به ابزاری برای پنهان کردن ریسک و یا بهتر بگیم عمومی کردن ریسکهای پنهان دولت. ایران خودرو و سایپا حالا دیگه کلی مالک خصوصی دارن به شکل سهامدار و ریسک اون تصمیمات سیاسی گروه اقلیت به جمعیت زیادی از مردم منتقل شده. شاید فکر کنیم صندوق راه حل خوبی برای ساده سازی بازاره. خیر. این که شما روی سیستم پیچیده تون ملحفه سفید بکشید، اون سیستم رو به سیستم ساده تبدیل نمیکنه. توی اون صندوق هنوز سهام شرکتهای خصولتی هست. محل انباشت ریسک. راه حلِ نبود شفافیت، عدم شفافیت بیشتر نیست، با تریاک نمیشه تریاک رو ترک کرد. موضوع در سادهسازی و ایجاد تقارن اطلاعات و تقارن ریسکه.
اگر یه مهندس یه خونه بسازه و خونه ش خراب بشه روی سر ساکنین، چی کارش میکنن؟ یه تشخیص اشتباه توسط پزشک یا اشتباه در عمل جراحی برای خود پزشک چه ریسکی داره؟ اما اگر یه مشاور مالی یه پرتفوی اشتباه درست کنه، اگر باعث از بین رفتن پس انداز یکی بشه، چقدر در این زیان سهیم میشه؟ با بیانیه سلب مسئولیت، نمیشه مشکل رو حل کرد. اگر تحلیلگر هستی ولی حاضر نیستی مسئولیت تحلیلت رو بپذیری، پس برای چی داری به خاطر این تحلیل دستمزد میگیری؟ پول میگیری که اگر اشتباه کرده بودی به تو ربطی نداشته باشه؟ به قول نسیم طالب، میخوای اصلا پوستت توی بازی نباشه اما در منفعت تحلیلت شریک باشی؟ خیلی زرنگی.
اصل آخر میگه ساختمونهای خرابهتون رو هتل نکنید
فرض کنید دوتا خونه دارید. یکی نو و سالم، یکی دیگه خراب و داغون. هر لحظه ممکنه سقفش خراب بشه روی سرتون. خودتون برید توی خونه نو زندگی کنید و خونه خراب رو اجاره بدین به مردم. این میشه چی؟ میشه همون عمومی کردن ریسکهای خصوصی که گفتیم. ریسک مال شما است، اما دارید این ریسک رو منتقل میکنید به مسافری که میاد توی خونه شما میمونه، و بابت این انتقال ریسک ازش پول هم دریافت میکنید.
توی کشور چه شکلیه؟ شرکتهای خوب و سودده دولتی نمیان توی بورس. شرکتهای مستهلک که دیگه جایی برای رشد ندارن عرضه میشن. مردم میگن خب عرضه اولیه سود میده، میخرن. بعد سهام چرک این شرکتهای پوسیده بین مردم دست به دست میشه. به این امید که بیان روی داراییهای قدیمی شرکت تجدید ارزیابی بزنن، قیمت سهم یکم بره بالا و بفروشنش به یکی دیگه.
نسیم طالب برای این موضوع یه مثال جالب میزنه. میگه درسته که برای درست کردن املت باید چندتا تخم مرغ شکست، اما چرا املت رو با تخم مرغهای شکسته مون درست نکنیم؟
خیلی از اصلاحات هست که توی کشور انجام میشن و مردم بهاشون رو میپردازن. مثل گرون شدن بنزین. تصمیم، به خودی خود تصمیم درستیه. اما آیا تموم مشکلات دیگه مثل نظام مالیاتی، مثل فساد گسترده، مثل تجارت آزاد و هزارتا چیز دیگه درست شده؟ آیا مشکل بانکهای دولتی و دولتهای بانکی حل شده؟ آیا شرکتهای شیشهای و شکننده تعیین تکلیف شدن؟ آیا تموم مسائلی که توی این اپیزود گفتیم حل شدن؟ مشکل اصلی این تفکر در نظام فعلی چیه؟ اینه که اول، قبل از هر چیزی، دنبال یک فرش میگردن که ریسکها رو جارو کنن بریزن زیرش، مشکل این هفته حل بشه، برای هفته بعد خدا بزرگه. و معمولا هم فرشی که پیدا میکنن چیه؟ مردم. فعلا آتیش بزنیم به زندگی مردم تا بعدا یه طرحی بدیم یه بودجه ای بگیریم برای تاسیس سازمان آتشنشانی، یه پولی هم اونجا کاسب بشیم. همین قدر احمقانه و البته خطرناک.
ما باید یک نظام اقتصادی روشن داشته باشیم. اما حرفی که میخوام بزنم خیلی روشن اینه که اون نظام اقتصادی نه میتونه کاپیتالیسم باشه که بخوایم تجربههای تلخ صد سال گذشته آمریکا رو تکرار کنیم نه با سوسیالیسم بخوایم بریم و تبدیل بشیم به کره شمالی. ما نیاز داریم به یک ورژن جدید از سرمایهداری که مالکیت خصوصی و بازار آزاد رو میپذیره اما تناسبی بین ریسک و بازده برای عموم ایجاد میکنه تا در نهایت به اقتصادی برسیم که حرف اول و آخر رو رانت نزنه و به قول قدیمیها نابرده رنج گنج میسر نشه.