جلد کتاب چطور تصمیم بگیریم؟

کتاب چطور تصمیم بگیریم؟

ابزارهای ساده برای داشتن انتخاب‌هایی بهتر

نویسنده:
آنی دوک
(Annie Duke)
مطالعه این کتاب را شروع کنید!

کتاب چطور تصمیم بگیریم (2020) نحوه تصمیم‌گیری ما و همچنین انواع متداول سوگیری را بررسی می‌کند که بر تصمیم‌های ما اثر می‌گذارد. این کتاب به شما می‌آموزد که چگونه انواع مختلف تصمیم را شناسایی کرده و سپس فرآیندی را طراحی کنید که روند تصمیم‌گیری سریع‌تر شود.

آنی دوک، نویسنده و سخنران به مدت 20 سال، قهرمان پوکر بود. در سال 2004 او در رقابت‌های جهانی پوکر WSOP در میان 234 بازیکن به مدال طلا دست پیدا کرد. او در دانشگاه پنسیلوانیا در رشته روانشناسی شناختی تحصیل کرده است ودر حال حاضر به عنوان مشاور، سخنران و نویسنده فعالیت دارد.

خلاصه کتاب چطور تصمیم بگیریم؟

حاوی 9 ایده کلیدی
How to Decide
Simple Tools for Making Better Choices
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه‌ای بر کتاب چطور تصمیم بگیریم؟

فرآیندهای تصمیم‌گیری خود را بهبود ببخشید تا نتایج بهتری بگیرید.

اکثر مردم برای تصمیم‌گیری روش مشخصی ندارند، به همین دلیل است که اکثر تصمیمات به ندرت به نتایج مطلوب منتهی می‌شوند. که البته منطقی هم هست.

از این گذشته، عموما به ما توصیه می‌شود که شجاع باشیم یا از ابزاری ساده مثل فهرست مزایا و معایب استفاده کنیم. با این حال تحقیقات علمی، حرف‌های دیگری دارند.
ما هر روز تصمیم‌های زیادی می‌گیریم و مهم است که بفهمیم که چرا به نتایج خاصی می‌رسیم.

این کتاب به کاهش ابهام در دنیای تصمیم‌گیری کمک می‌کند. در این کتاب پیشنهادهایی عملی برای بهبود روش تجزیه و تحلیل تصمیمات ارائه می‌دهد تا در آینده بتوانیم تصمیم‌های بهتری بگیریم.

ایده کلیدی 1

1ما به اشتباه از خروجی نتایج، برای ارزیابی کیفیت یک تصمیم استفاده می‌کنیم

تصور کنید به تازگی در یک شرکت استخدام شده‌اید و همه ‌چیز خیلی خوب به نظر می‌رسد: همکاران عالی، کار لذت‌بخش و برنامه ترفیع روشن.

حالا، وضعیت مشابهی را در نظر بگیرید. شما یک کار جدید را شروع می‌کنید، اما نتیجه دقیقا برعکس است: کار سخت، همکاران بداخلاق و اخراج‌های متعدد کارمندان در این شرکت.

انتخاب کدام شغل تصمیم خوبی بود؟ تصمیم اول؟ کاری لذت بخش که پول بیشتر به همراه داشت و ترس از اخراج شدن هم نداشتید.

متوجه شدید؟ ارزیابی شما فقط در مورد نتایج است و در مورد خود تصمیم و فرایند اتخاذ آن حرفی نمی‌زنید.

ما اغلب فرآیند تصمیم‌گیری‌هایمان را فراموش می‌کنیم و فقط نتایج را به خاطر می‌آوریم. که این کار می‌تواند منجر به ارزیابی نادرست از کیفیت تصمیم‌هایمان شود.

استفاده از نتیجه برای ارزیابی کیفیت یک تصمیم در روانشناسی، به عنوان سوگیری توجه به نتیجه هم شناخته می‌شود. ممکن است خیلی منطقی به نظر برسد، اما این میانبر ذهنی در واقع دارد ما را فریب می‌دهد تا وزن بیشتری را برای نقش تصمیم‌ها در نتایج نهایی در نظر بگیریم و نقش احتمالات را دست‌کم بگیریم.

هر تصمیم، طیفی از نتایج محتمل را به همراه دارد. این نتایج می‌تواند خوب، بد، فاجعه‌بار یا هر چیزی در این بین باشند. با این حال، هر چه باشد، درک ما از چگونگی دستیابی به یک نتیجه خاص در بررسی گذشته تغییر می‌کند.

بنابراین، ممکن است باور داشته باشیم که نتایج بد ناشی از بدشانسی است اما نتیجه خوب به خاطر تصمیم درست رخ می‌دهد، حتی اگر این نتیجه فقط به دلیل خوش‌شانسی به دست آمده باشد.

حالا اگر از تصمیمی بد به نتیجه‌ای خوب رسیده باشیم، سوگیری توجه به نتیجه‌، منجر به تکرار همان اشتباهات قبلی می‌شود. زیرا ما اصلا فرآیند تصمیم‌گیری خود را ارزیابی نمی‌کنیم و فقط به نتایج نگاه می‌کنیم.

به عنوان مثال، اگر بدون حادثه از چراغ قرمز عبور کنید، آیا نتیجه مثبت به این معنی است که تصمیم درستی گرفته‌اید؟ واضح است که نه.

نتیجه‌گرایی همچنین بر درک ما از جهان تاثیر می‌گذارد. این سوگیری می‌تواند احساس ما را نسبت به دیگران و خودمان به خطر بیندازد. مثلا ممکن است فکر کنیم که به این دلیل اتفاق بدی برای کسی افتاده که او تصمیم بدی گرفته است.

یا اگر چیزی آن‌طور که برایش برنامه‌ریزی کرده‌ایم پیش نرود، خودمان را سرزنش کنیم، حتی اگر عوامل موثر بر نتیجه، خارج از کنترل ما باشند.

حذف نتیجه‌گرایی اولین قدم برای تصمیم‌گیری با کیفیت بهتر، صرف نظر از نتایج مثبت یا منفی است.

ایده کلیدی 2

2تعصب نسبت به گذشته اغلب درک ما از یک تصمیم را تغییر می‌دهد و باعث می‌شود یک نتیجه را به عنوان نتیجه‌ای اجتناب‌ناپذیر بپذیریم

«می‌دونستم اینطوری می‌شه! می‌دونستم می‌بازیم! اصلا تابلو بود!»

آیا تا به حال پیش آمده که چنین چیزی بگویید؟ ما استعداد عجیبی برای نشان دادن پیش‌بینی‌پذیربودن رخدادها داریم. البته بعد از آن که این رخدادها اتفاق می‌افتند.

پس از مشخص شدن نتیجه، بررسی اطلاعات خود در مورد گذشته کار آسانی است. ما در مورد آنچه قبلا رخ داده، دانای کل هستیم. یا گاهی فکر می‌کنیم شخصی دیگر توانایی عجیبی در پیش‌بینی آینده با دقتی بالا دارد. اما همه این‌ها گمراه کننده است. وقتی می‌خواهیم تصمیماتمان را بررسی کنیم، یادآوری نادرست حقایق، فقط ما را در مورد نحوه تصمیم‌گیری گیج می‌کند.

وقتی فکر می‌کنیم که یک نتیجه واضح یا قابل پیش‌بینی است، اسیر سوگیری پس‌نگری می‌شویم. این سوگیری بر نحوه درک ما از تصمیمات خود و دیگران تاثیر می‌گذارد. ما از نتایج شروع می‌کنیم و به عقب برمی‌گردیم و به خاطر می‌آوریم که در زمان تصمیم‌گیری چه چیزهایی را می‌دانستیم.

بدیهی است که دانستن همه‌چیز غیرممکن است، به خصوص زمانی که در حال تصمیم‌گیری هستیم. مطمئنا چیزهایی وجود دارد که ما نمی‌دانیم.

سوگیری پس‌نگری با استفاده از دانش جدیدی که پس از نتیجه به دست آورده‌ایم، خاطرات ما را تحریف می‌کند. با این اطلاعات جدید چه می‌کنیم؟ روایتی جدید می‌سازیم که در آن، این نتیجه واحد از قابل پیش‌بینی به نظر می‌رسید و همه خروجی‌های دیگر غیرممکن بود.
البته که ما نمی‌توانیم به‌سادگی از دست سوگیری پس‌نگری راحت شویم، اما می‌توانیم از ابزار ساده‌ای به نام «ردیاب اطلاعات» برای کاهش این سوگیری در تصمیم‌هایمان استفاده کنیم.

برای این منظور قبل از نهایی شدن یک تصمیم، باید فهرستی از اطلاعات و پیش‌فرض‌هایی که داریم را روی کاغذ بنویسیم. این اطلاعات شامل تمام جزئیات مربوط به خود تصمیم و شرایط پیرامون آن است. پس از حصول نتیجه هم باید فهرستی از اطلاعات جدید (آنچه اکنون و پس از رخداد می‌دانیم) را تهیه ‌کنیم.

با مقایسه این دو فهرست، می‌توانیم متوجه شویم که چه اطلاعاتی را در اختیار نداشتیم و همچنین چه مقدار از نتیجه به دلیل تصمیم ما بوده است.

با این کار، می‌توانیم نشانه‌های سوگیری پس‌نگری را درک کنیم و یاد بگیریم که چطور باید آن‌ها را شناسایی کنیم.

ایده کلیدی 3

3اگر اطلاعات کافی جمع‌آوری نکنید، نمی‌توانید از تصمیمات خود درس بگیرید

«باید این طور می‌شد، کاش این طور می‌شد و می‌توانست این طور باشد.»

در برخی مواقع تصمیمات ما منجر به حسرت و پشیمانی می‌شود. اگر فقط اوضاع کمی بهتر بود. اگر مصاحبه من صبح زود نبود. اگر فقط کمی لاغرتر بودم.

واضح است که نمی‌توانیم گذشته را تغییر دهیم. گذشته‌ها گذشته. اما باید به گذشته نگاه کنیم تا بفهمیم چگونه تصمیم گرفته‌ایم و به تقویت مهارت‌های تصمیم‌گیری خود ادامه دهیم.

ما همچنین نمی‌توانیم یک نتیجه را به عنوان تنها امکان اجتناب ناپذیر در نظر بگیریم. در عوض، ما باید تصمیمات متعدد و نتایج متعددی را که می‌توانست پیش بیاید، بررسی کنیم.
قبل از اینکه بتوانیم از تجربیات گذشته خود عبرت بگیریم، باید اطلاعات فراوانی را جمع‌آوری کنیم. اما برای اینکه تصمیمات ما بازخوردی مفید ارائه دهند، مهم است که آن‌ها را با تصمیمات دیگر و نتایج ممکن مقایسه کنیم.

به این موضوع از نظر آمار فکر کنید. آیا به یک مطالعه‌ که ادعا می‌کند پیتزاهای جونوا بهترین پیتزاهای جهان هستند، در حالی که هیچ پیتزا فروشی دیگری در این مطالعه لحاظ نشده است، اعتماد می‌کنید؟

باور کن! تمام عمرم را در جنوا بودم. پیتزاهایش حرف ندارد!

گاهی ارزیابی ما از تصمیمات هم همینطور است. در نظر گرفتن یک تصمیم به عنوان یک پدیده منفرد با یک نتیجه از پیش تعیین شده، تنها یک نمونه کوچک به ما می‌دهد. کیفیت داده‌های ما بسیار محدود است. فقط یک سناریو برای درس گرفتن در دست داریم.

در حالت ایده‌آل، ما داده‌های خود را با تکرار مجدد تصمیمات یکسان بهبود می‌بخشیم تا زمانی که حجم مورد نیاز اطلاعات برای ارزیابی آماری را بدست آوریم.

اما اکثر ما برای این کار وقت نداریم. یک راه برای دستیابی به داده‌های بیشتر، استفاده از تخیل برای فکر کردن به سناریوهای قابل قبول دیگر است. سناریوهایی که به آن‌ها «چه می‌شد اگر» می‌گوییم.

تجسم نتایج فرضی در روانشناسی به عنوان «تفکر خلاف واقع» شناخته می‌شود. این ابزار برای یادگیری از تجربیات بسیار مفید است و روش خوبی برای مقایسه نتایج احتمالی با نتیجه‌ای واقعی به دست می‌دهد.

به عنوان مثال، در یک مصاحبه کاری می‌توانیم به چند مصاحبه‌ای که قبلا داشته‌ایم فکر کنیم و آن‌ها را با نتایج مصاحبه‌های خیالی مقایسه کنیم. چه سوالاتی برای ما دشوار بود؟ آیا چیزی وجود داشت که نمی‌خواستیم مصاحبه کننده در مورد آن‌ها صحبت کند؟ اگر چنین است، چگونه باید به این سوالات پاسخ دهیم؟ هرچه پاسخ‌ها، پرسش‌ها و سناریوهای بیشتری را تصور کنیم، بیشتر می‌توانیم از اطلاعات به دست آمده برای مصاحبه بعدی استفاده کنیم و در نتیجه می‌توانیم بهترین مسیر را برای آینده شغلی خود به کار بگیریم.

ایده کلیدی 4

4یک روش شش مرحله‌ای به ما کمک می‌کند تا سوگیری را کاهش دهیم و تصمیماتی آگاهانه بگیریم

تصور کنید که به تازگی به ویلای ساحلی خود در میامی بازگشته‌اید و قرار است یک نامه برای یک پیشنهاد شغلی جدید دریافت کنید. این پیشنهاد برای شغل رویایی شما در شرکتی است که هرگز فکر نمی کردید به شما پیشنهاد کار بدهد. اما یک مشکل کوچک وجود دارد: این کار در بوستون، ماساچوست است. همه چیز عالی است به غیر از این که شما از سرما متنفرید، اصلا به همین دلیل از منطقه سردسیر نیوانگلند به میامی رفته‌اید. آیا در میامی می‌مانید یا به بوستون می‌روید؟

این تصمیم برای شما بسیار دشوار است، اما اگر آن را به شش مرحله ساده تقسیم کنید، می‌توانید به انتخابی مناسب برسید که به بهترین وجه با ارزش‌ها و اهداف شما مطابقت داشته باشد:

  1. یک گزینه را انتخاب کنید و یک پیش‌بینی واقع بینانه از نتایج ممکن ارائه دهید: حالت اول این است که کار را بپذیرید. چرا؟ شاید چون به این برسید که با سرما مشکلی ندارید. یا ممکن است متوجه ‌شوید که شهر بوستون را دوست دارید، اما این شغل را نه. اما شاید هم واقعا نمی‌توانید زمستان سخت را تحمل کنید. همه این حالت‌ها ممکن هستند.
  2. فایده و زیان هر پیامد را مشخص کنید: یعنی جنبه‌های مثبت و منفی یک نتیجه خاص را بنویسید. این موارد بر اساس ارزش‌ها و اهداف شما تعیین می‌شوند، بنابراین مخصوص خودتان هستند. البته توجه کنید که هر انتخاب ترکیبی از هر دو جنبه مثبت و منفی را به همراه دارد. به عنوان مثال، ممکن است واقعا از سرما متنفر باشید، اما کار را قبول کنید. یا متوجه می‌شوید که به لباس‌های زمستانی علاقه دارید در حالی که از اجبار برای پوشیدن لباس‌های گرم در تمام فصول سال خوشتان نمی‌آید.
  3. به طور تقریبی حدس بزنید که هر نتیجه چقدر محتمل است: زمستان‌های اخیر در بوستون چگونه بودند. آیا واقعا برف سنگینی باریده؟ آیا کارمندان شرکت دوست دارند در آنجا کار کنند یا به دنبال جابجایی هستند؟
  4. احتمال نتایج مطلوب را با نتایجی نامطلوب مقایسه کنید.
  5. چهار مرحله اول را برای همه حالت‌های دیگر تکرار کنید.
  6. سود و زیان احتمالی هر گزینه را با یکدیگر مقایسه کنید: ما نمی‌توانیم شانس را کنترل کنیم، اما قادر هستیم به بهترین شکل دانش خود را کنترل کنیم. بنابراین، هرچه از اطلاعات دقیق‌تری برای حدس‌های خود استفاده کنیم، فرآیند تصمیم‌گیری بهتر خواهد بود.
ایده کلیدی 5

5تعریف دقیق احتمال، سطح اطمینان شما را افزایش می‌دهد

فرض کنید ماشین شما در وسط یک سفر جاده‌ای خراب می‌شود. ماشین را به یک مکانیک نشان می‌دهید و از او می‌پرسید چه زمانی ماشین آماده می‌شود؟ او می‌گوید «فکر می‌کنم تا اواسط هفته آینده.» این زمان با برنامه سفر شما هم‌خوانی دارد اما چقدر می‌توانید به آن اعتماد کنید؟

ممکن است یک نفر این حرف‌ را این طور معنی کند که مکانیک قطعا تا صبح چهارشنبه کار ماشین را تمام می‌کند. شخص دیگری ممکن است این تخمین را بیش از حد خوش‌بینانه بداند و فکر کند که ممکن است کار ماشین چند هفته طول بکشد.

هنگامی که ریسک زیادی وجود ندارد، یک بیان مبهم و احتمالی خیلی بد نیست. اما زمانی که لازم است دقیق‌تر باشیم، بهتر است احتمالات را به اعداد، درصد یا یک بازه احتمالی تبدیل کنیم.

از آنجایی که کلمات قابل تفسیر و مبهم هستند، در مشاغل پرریسک مثل وکیل‌های مالیاتی، روی معادل‌های عددی بجای کلمات مبهم توافق کرده‌اند. در یک مشاوره مالیاتی، 90 تا 95 درصد به معنای «قطعا» خواهد بود، در حالی که «به احتمال زیاد» یعنی احتمال بیشتر از 50 درصد. احتمال نسبتا معقول یعنی 20 تا 30 درصد.

این مقادیر عددی، شفافیت مشاوره را تضمین و از ابهام جلوگیری می‌کنند. به خصوص که ما توانایی خواندن ذهن مشاور خود را نداریم.

خیلی از تصمیمات به خاطر نداشتن اطلاعات کافی و اعتمادبه‌نفس کاذب، خراب می‌شوند. اما نحوه ارائه اطلاعات هم در موفقیت یا عدم موفقیت یک تصمیم نقش مهمی دارد. با کلمات مبهم هیچ اطلاعات جدیدی یاد نمی‌گیرید و ممکن است دچار اعتماد به نفس کاذب شوید. اما اگر هدف شما رسیدن به نتیجه مطلوب است، بهتر است عدم قطعیت خود را به شکل یک بازه عددی بیان کنید. فراموش نکنید که مردم وقتی با عدم قطعیت مواجه می‌شوند، اطلاعات مفیدتری را ارائه می‌دهند، اما اگر کاملا مطمئن به نظر برسیم، احتمال کمتری دارد که موقعیت را جدی بگیرند.

برای ایجاد یک بازه عددی از قطعیت، حد‌های بالا و پایین را با استفاده از چیزی به نام تست شوک تعیین کنید.

یعنی پس از تعیین حدود، از خود بپرسید که آیا اگر نتیجه مورد انتظار شما خارج از این محدوده باشد، شوکه می‌شوید؟ این بازه برای مفید بودن باید به اندازه کافی باریک باشد، اما به اندازه کافی هم گسترده باشد تا هر چیزی فراتر از آن واقعا شوکه کننده باشد.

ایده کلیدی 6

6یک پرسپکتیو دقیق، از ترکیب نمای بیرون و نمای داخلی حاصل می‌شود

فرض کنید دوستی دارید که سر تمام قرارها دیر می‌آید. او همیشه تخمینی اشتباه از ترافیک دارد. همیشه پشت چراغ قرمز می‌ماند و خیلی آهسته رانندگی می‌کند. از نظر خودش، او همیشه آدم بدشانسی است. اما از دیدگاه شما، او بیشتر از چیزی که فکر می‌کند می‌تواند شرایط را کنترل کند. آیا معنی این حرف این است که شما همه چیز را می‌دانید و او هیچ نمی‌داند؟ نه! اگر از بیرون به مسائل نگاه کنیم، واضح است که او دارد چه الگویی را نادیده می‌گیرد.

برای اینکه ما هم شبیه به همین فرد نباشیم، باید مهارت تشخیص الگوی خود را بهبود ببخشیم. یکی از راه‌های دستیابی به این هدف این است که با دو دیدگاه آشنا شویم:

  1. دیدگاه درونی: دیدگاه درونی ما بر اساس دیدگاه، شهود و باورهای ما در مورد جهان است. این دنیایی است که ما مشاهده می‌کنیم.
  2. دیدگاه بیرونی: دیدگاه بیرونی، شامل چیزهای خارج از محدوده دید ما است. به عبارت دیگر، این دیدگاه مربوط به جهانی است که دیگران می‌بینند.

اقدامی راحت‌تر از اعتراف به اشکالات خودمان، این است که ایرادهای دیگران را درک کنیم. باورهای ما با هویتمان پیوندی ناگسستنی دارد. بنابراین ما تمایل داریم که باورهای خود را زیر سوال نبریم، زیرا این کار ممکن است احساس ما از هویتمان را تضعیف کند. در واقع، ما اغلب ندانسته خودمان را گول می‌زنیم و متوجه نمی‌شویم که بهترین انتخاب جایی بین دیدگاه ما و دیدگاه دیگران است.

یک تکنیک آسان برای دریافت دیدگاه بیرونی وجود دارد که به آن ردیابی دیدگاه می‌گوییم. این ابزار راهی عملی برای هماهنگ کردن تفاوت‌های بین دیدگاه داخلی و خارجی است. این ابزار این طور کار می‌کند:

فرض کنید تصمیم دارید شغل خود را تغییر دهید. شما در بخش فروش کار می‌کردید، اما حالا مطمئن نیستید که آیا شغل بازاریابی برای شما مناسب است یا نه.

برای این منظور ابتدا باید دو ستون رسم کنید. در یک ستون با عنوان دیدگاه بیرونی، تصمیم خود را با استفاده از حقایق عینی و روشی که دیگران از بیرون به وضعیت شما نگاه می‌کنند، توصیف کنید: اگر یکی از دوستان شما همین مشکل را داشت، به او چه توصیه‌ای می‌کردید؟ وقتی دیگران از بخش فروش به بازاریابی می‌روند، چه کار می‌کنند؟

در ستون دوم که دیدگاه داخلی است، همان وضعیت را بر اساس دیدگاه خود توصیف کنید.
سپس بررسی کنید که در دو ستون چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی وجود دارد. بعد از این مرحله ببینید که آیا دید شما بعد از مشاهده تفاوت‌ها و شباهت‌های نماهای بیرونی و درونی تغییر کرده است یا خیر؟ دلیل این تغییر چه مواردی بوده است؟

در مواردی که شما نتیجه تصمیم را هم می‌دانید، اطلاعات قابل اعتمادتری برای بررسی کیفیت تصمیم خود خواهید داشت.

ایده کلیدی 7

7با شناسایی تصمیم‌های تکراری و بی‌اهمیت برای تصمیم‌های مهم و نادر زمان آزاد کنید

صد و پنجاه دقیقه!

این مدت زمانی است که یک فرد در طول هفته معمولی برای تصمیم‌گیری در مورد اینکه چه چیزی بخورد، صرف می‌کند.

90 تا 115 دقیقه در هفته تصمیم می‌گیریم که چه بپوشیم.

50 دقیقه در هفته برای انتخاب یک برنامه در نتفلیکس هدر می‌رود.

در مجموع، یک فرد بین 250 تا 275 ساعت در سال را برای تصمیمات تکراری و تا حدودی بی‌اهمیت صرف می‌کند. داشتن انتخاب‌های زیاد منجر به تصمیم‌گیری‌های غیرضروری و خسته کننده می‌شود. سوال این جا است که چگونه می‌توانیم از زمان خود بهتر استفاده کنیم؟

اول از خودتان یک «تست شادی» بگیرید و ببینید آیا نتیجه یک تصمیم تاثیر زیادی بر زندگی شما دارد یا خیر. یعنی آیا یک سال بعد، این تصمیم تاثیر بلندمدت مثبت یا منفی شدیدی بر شادی شما خواهد داشت یا نه. اگر پاسخ این سوال مثبت است، سپس به روند شش مرحله‌ای که در بخش 4 به آن اشاره کردیم بپردازید. اگر پاسخ شما منفی است، می‌توانید روند تصمیم گیری خود را کمی سرعت ببخشید و وقت زیادی را برای آن تلف نکنید.

گذشته از خطر پشیمانی در کوتاه مدت، مزیت تکرار یک تصمیم در این است که شما می‌توانید بارها آن را تجربه کنید و نتایج را با هم مقایسه کنید. نمونه‌هایی از تصمیم‌های تکراری عبارتند از: تجربه مسیرهای مختلف به محل کار، سفارش دادن غذاهای مختلف از منو، یا انتخاب فیلمی متفاوت در نتفلیکس.

برخی از این تصمیم‌های کم‌اثر ضرر کمی دارند، اما سودشان زیاد است. شما چیز زیادی برای از دست دادن ندارید و اگر بدترین تصمیم دنیا را هم بگیرید اوضاع خیلی خراب نخواهد شد.

در این روش هر چه تعداد دفعات بیشتری تصمیم بگیرید، بیشتر می‌توانید کشف کنید که چه کاری درست است و چه کاری نه.

یکی از راه‌های تصمیم‌گیری این است که چیزهای زیادی را امتحان کنید که ترک کردن آن‌ها آسان است. به عنوان مثال، قبل از اینکه وارد یک رابطه طولانی مدت شوید، می توانید قرارهای زیادی داشته باشید. با فهمیدن اینکه چه چیزی را دوست دارید و چه چیزی را دوست ندارید، درک بهتری از آنچه در یک رابطه جدی‌تر به دنبال آن هستید پیدا خواهید کرد. راه دیگر، عضویت در کلاس‌های آموزشی است. برخی از معلمان پیانو می‌توانند خیلی سختگیر باشند، اما جزای اشتباه در کلاس پیانو، اعدام نیست. شما می‌توانید هر زمان که بخواهید کلاس را ترک کنید.

تکرار تصمیمات برای ما درس‌های زیادی دارد، از جمله این که تجربه گرفتن تصمیمات سریع می‌تواند به کسب مهارت برای تصمیمات مهم‌تر کمک کند.

بیشتر تصمیم‌ها با اطلاعات اندک گرفته می‌شوند، بنابراین بخشی از فرآیند یادگیری این است که یک حدس را امتحان کنیم و ببینیم چه اتفاقی می‌افتد و از این تجربه برای رسیدن به حدس‌های بهتر استفاده کنیم.

ایده کلیدی 8

8شناسایی دقیق موانع می‌تواند به شما کمک کند که به نتیجه مطلوب برسید

چشمتان را ببندید و خود را در آینده تجسم کنید. تصور کنید که موفق شده و بسیار خوشحال‌ هستید. شما به بزرگ‌ترین اهداف خود دست پیدا کرده‌اید.

حالا چشمان خود را باز کنید. چیزی تغییر نکرد؟ آیا به هدف خود نزدیک شدید؟

این روش در جنگ‌های صلیبی مرسوم بود. طرفداران سرسخت مسیحیت این ایده را مطرح کردند که اگر موفقیت را تصور کنیم، راحت‌تر به آن دست پیدا خواهیم کرد.

اما اخیرا مطالعاتی انجام شده که ثابت می‌کند واقعیت با خوش‌بینی در تضاد است. مطالعات نشان می‌دهد که افراد بدبین و شکاک بیشتر به اهداف بزرگ خود می‌رسند.

به تصور دلایل احتمالی شکست، تضاد ذهنی می‌گویند.

گابریل اوتینگن، استاد روانشناسی دانشگاه نیویورک، نزدیک به 30 سال است که در مورد تاثیر پیش‌بینی بر نتیجه تحقیق می‌کند. او به‌ ویژه روی اثر تفکر مثبت و منفی بر دستیابی به اهداف متمرکز شده است.

در یکی از این مطالعات که در مورد کاهش وزن بود، شرکت‌کنندگانی که تصور می‌کردند که محال است بیش از 50 پوند وزن کم کنند، به طور متوسط 26 پوند بیشتر از کسانی که تصور می‌کردند به سادگی به این هدف می‌رسند، وزن کم کردند.

اوتینگن چنین یافته‌هایی را در زمینه‌های دیگر، مثل نمرات مدرسه و مدت زمان‌ لازم برای بهبودی کامل پس از جراحی هم مشاهده کرد. بر اساس این تحقیق، اگرچه تصور شکست احساس خوبی ندارد، اما همین حس بد احتمال موفقیت شما را افزایش می‌دهد.

برای ساختن تضاد ذهنی، می‌توانیم خود را در گذشته یا آینده تصور کنیم. برای مثال می‌توانید ماشین زمان خود را روی دو ماه بعد از شروع تمرین پیانو تنظیم کنید. چه عواملی باعث موفقیت یا شکست شما شده است؟

به دلیل موفقیت یا شکست خود فکر کنید. این دلایل چه اطلاعات جدیدی در راه رسیدن شما به هدف در اختیارتان می‌گذارد؟

روانشناسی به نام گری کلین برای سفر در زمان، ابزار دیگری به اسم تحلیل پیش از شکست را پیشنهاد می‌کند. این روش شامل شناسایی دلایل احتمالی شکست شما قبل از انتخاب است. کسب‌وکارها اغلب برای جلوگیری از تکرار اشتباهات مشابه در آینده، از تحلیل اطلاعات پروژه‌ها پس از شکست استفاده می‌کنند، اما روش کلین به شما این امکان را می‌دهد که حتی در اولین تجربه خود از خطاهای قابل پیش‌بینی ‌اجتناب کنید.

ایده کلیدی 9

9اگر برای گرفتن بازخورد می‌خواهید پاسخ‌هایی صادقانه داشته باشید، نظر خود را بیان نکنید

یک نفر از شما می‌پرسد که آیا فیلم‌های چارلی چاپلین را دوست دارید، اما قبل از اینکه جواب بدهید می‌گوید: «من که نمی‌توانم آن‌ها را تحمل کنم. خیلی خسته کننده هستند! به نظر من کسانی که از این فیلم‌ها لذت می‌برند آدم‌هایی خسته‌کننده هستند.»

اگر در مورد کارهای چاپلین نظری نداشته باشید، احتمالا با بی‌تفاوت پاسخی سربالا می‌دهید. اما اگر شما طرفدار چاپلین بودید چه می‌شد؟ شاید حداقل سعی کنید علاقه خود را پنهان کنید تا دوست خود را ناراحت نکنید.

دوست شما چطور می‌تواند نظر صادقانه شما را بداند؟

وقتی از کسی راهنمایی می‌خواهید اما موضع خود را آشکار می‌کنید، این احتمال را افزایش می‌دهید که نظر شما به شکلی طوطی‌وار به خودتان بازگردد. تمایل به اجتناب از اختلاف، ترس از اشتباه یا حتی مهربانی باعث می‌شود که دوستتان نظر شما را تایید کند. اگر واقعا می‌خواهید بدانید که شخص دیگری در موقعیت شما چه کار می‌کرد، نتیجه را به او نگویید. فقط اطلاعاتی را در اختیارشان بگذارید که شما هم برای تصمیم‌گیری در اختیار داشته‌اید. هیچ چیز بیشتر از این نباید بگویید.

این کار شبیه قرنطینه کردن باورهایتان برای جلوگیری از آلوده کردن دیگران به عقاید مسری شما است.

در روانشناسان اثری به نام قاب‌بندی وجود دارد. یک سوگیری شناختی که زمانی رخ می‌دهد که نحوه ارائه اطلاعات بر نحوه تفسیر و قضاوت ما، اثر می‌گذارد.

چگونه می‌توانیم از این خطا اجتناب کنیم و نظراتی متفاوت بشنویم؟ یک روش، ناشناس بودن است. اگر یک تیم سرمایه‌گذاری را رهبری می‌کنید که در حال بررسی این پرسش است که آیا در یک شرکت خاص سرمایه‌گذاری کند یا خیر، می‌توانید قبل از به اشتراک گذاشتن نتایج در جلسه گروهی، از هر یک از اعضای تیم به صورت خصوصی سوال کنید. این کار به شما فرصت می‌دهد که دیدگاه‌های همه را بشنوید، حتی کسانی که معمولا از اشتراک‌گذاری ایده‌ها در جمع اجتناب می‌کنند. می‌توانید از افراد بخواهید که افکارشان را بنویسند و سپس از روی آن بخوانند. خوب است که از جوان‌ترین عضو تیم شروع کنید.
به سادگی می‌شود چیزهای کوچکی را که می‌تواند به دریافت بازخورد صادقانه آسیب بزند، نادیده گرفت.

اگر با عوامل مخدوش کننده مانند اثر قاب‌بندی مقابله کنیم، می‌توانیم اطمینان حاصل کنیم که انتقادات ارزشمند شنیده می‌شوند.

خلاصه نهایی

پیام کلیدی کتاب

همه تصمیمات، چه بزرگ و چه کوچک، نیاز به تفکر دارند، اما نحوه برخورد ما با آن‌ها معمولا درست نیست. به همین دلیل یادگیری از اشتباهات و موفقیت‌‎های گذشته دشوار می‌شود.

هنگامی که نتیجه یک تصمیم مشخص می‌شود، معمولا نمی‌توانیم آن‌چه را که در طول فرآیند تصمیم‌گیری می‌دانستیم یا فکر می‌کردیم به خاطر بیاوریم. بدون درک روشنی از این فرایند، نمی‌توانیم به درستی تحلیل کنیم که چه تصیمیماتی خوب بوده و چه تصمیماتی بد.

با استفاده از اعداد و احتمالات و بازخوردهایی بی‌طرفانه، می‌توانیم درس‌های ارزشمندی برای تصمیمات آینده خود به دست بیاوریم.

اگر در مورد اینکه چقدر نمی دانیم صادق باشیم، و سپس برای یادگرفتن ناشناخته‌هایمان تلاش کنیم، می‌توانیم بجای یک پیش‌بینی تصادفی، یک حدس علمی و کاربردی داشته باشیم.

 

توصیه عملی:

آزمودن تنها گزینه موجود!

انتخاب‌های بیشتر یعنی مشکلات بیشتر. انتخاب‌های زیاد، بر اضطراب ما می‌افزاید و باعث می‌شود زمان زیادی را صرف تحلیل‌های آزاردهنده کنیم. یکی از راه‌های مقابله با این مشکل، آزمودن تنها گزینه موجود است.

دفعه بعد که در نتفلیکس با بلاتکلیفی می‌چرخید، از خود بپرسید: اگر این فیلم تنها گزینه موجود بود، آیا با آن مشکلی نداشتم؟ وقتی در رستوران برای سومین بار منو را ورق می‌زنید، از خود بپرسید: اگر ماهی در منو نبود، آیا از سفارش مرغ خوشحال می‌شدم؟

با محدود کردن گزینه‌های بی‌پایان در یک سوال مشخص، می‌توانیم بر سردرگمی خود غلبه کنیم و بهتر تصمیم بگیریم.

نظرات و دیدگاه‌های شما
1 دیدگاه

یک پاسخ

  1. خلاصه روخوندم بنظرم کتاب مفیدیه وبایدباتعمق خوندش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر ریچارد اچ تیلر و کَس سان استاین
اثر پاول بلوم
اثر فیلیپ ای. تتلاک و دن گاردنر
لوگوی اکوتوپیا کامل