در کتاب اشتباهات بزرگ (2018)، مایکل باتنیک به برخی از بزرگترین خطاهای مشهورترین سرمایه گذاران جهان میپردازد. البته این کتاب فقط یک فهرست از اشتباهات بزرگ نیست، بلکه توضیح میدهد که هر خطا میتواند چه چیزی در مورد مدیریت دارایی خودمان به ما بیاموزد.
مایکل باتنیک، مدیر تحقیقات مدیریت سرمایه Ritholtz است. او همچنین وبلاگ محبوب The Irrelevant Investor را مینویسد و پادکست Animal Spirits را تولید میکند.
همه ما در طول روز مرتکب اشتباهات مالی میشویم. از جریمه کتابخانه گرفته تا قبض پرداخت نشده پارکینگ، این اشتباهات هرچند میتوانند ناامید کننده باشند، اما به ندرت پیش میآید که صدها میلیون دلار خسارت به ما وارد کند.
اما همانطور که احتمالا میدانید، حتی برجستهترین سرمایه گذاران جهان نیز اشتباهات محاسباتی دارند و در نهایت دچار مشکل میشوند. تفاوتی هم ندارد که این مشکل ناشی از اعتماد به نفس بیش از حد باشد یا وضع اقتصادی خراب، بسیاری از افرادی که ما آنها را جادوگران مالی میدانیم هم انسان هستند و در معرض خطا و اشتباهات بزرگ هستند.
در این کتاب، مایکل باتنیک چند سرمایهگذار را انتخاب میکند و برای ما از بدترین سرمایهگذاریهایشان میگوید. علاوه بر این، او نشان میدهد که ما یک موقعیت ممتاز داریم و میتوانیم با درس گرفتن از اشتباهات آنها، بدون زیان سنگین، از این تجربهها بهرهمند شویم.
انسان به طور طبیعی به دنبال یافتن توضیح برای رویدادهای جهان است. قوانینی منظم و فرمولهایی که همه چیز را واضح کند. متاسفانه، جهان بسیار پیچیدهتر از آن است که این کار همیشه ممکن باشد و همانطور که سرمایهگذار افسانهای بنجامین گراهام نشان داد، این کار به ویژه در مورد سرمایهگذاری ممکن نیست.
گراهام، حرفه مالی بسیار موفقی داشت و تاثیرگذارترین کتاب سرمایه گذاری تاریخ را نوشت: سرمایهگذار هوشمند، که وارن بافت آن را «بهترین کتاب در مورد سرمایهگذاری» میداند. اما مهمترین اقدام گراهام، ایجاد یک تکنیک مالی جدید به نام سرمایهگذاری ارزشی بود. ایده اصلی گراهام این بود که قیمت یک شرکت بیشتر از ارزش آن نوسان دارد. یعنی قیمت سهام یک شرکت اغلب منعکس کننده ارزش شرکت نیست و ارزش ترکیبی است از اعدادی مانند درآمد، دارایی و پتانسیل شرکت در آینده.
چرا این تفاوت بین قیمت و ارزش وجود دارد؟
زیرا انسانها قیمتها را تعیین میکنند و کسبوکارها ارزش را. از آنجا که انسانها نسبت به کسبوکارها بیثباتتر و احساساتیتر هستند، قیمت و ارزش میتواند بهطور قابلتوجهی متفاوت باشد. برای مثال، زمانی که گراهام شاهد کاهش قیمت جنرال الکتریک از 1.87 میلیارد دلار به 784 میلیون دلار در دهه 1930 بود، خاطرنشان کرد که هیچ فاجعهای برای داراییها، کارمندان یا درآمد شرکت در آن سال اتفاق نیفتاده و این نوسان صرفا به خاطر خوشبینی و بدبینی سرمایهگذاران بوده است.
اما حتی بنجامین گراهام هم نتوانست فرمولی برای شکست بازار پیدا کند، این فلسفه او را در طول رکود بزرگ تقریبا نابود کرد. او پس از تماشای افزایش سرسامآور قیمتها در دهه 1920، احساس کرد که قیمت و ارزش با هم هماهنگ نیستند. بنابراین، با پیشبینی کاهش قیمتها، تصمیم گرفت علیه بازار شرطبندی کند. و حق با او بود، اما او میزان سقوط را اشتباه ارزیابی کرد.
در سال 1930، بازار سهام شکست خورده بود. گراهام با فرض اینکه بدترین حالت به پایان رسیده، دوباره شروع به سرمایهگذاری هنگفت کرد. اما قیمتها همچنان کاهش یافت و افت بازار تا سال 1932 به پایان نرسید. در آن زمان، پرتفوی گراهام 70 درصد از ارزش خود را از دست داد.
تجربیاتی مانند ضرر سنگین گراهام اثبات میکند که هیچ قانون آهنینی در سرمایهگذاری وجود ندارد و هیچ فرمول جادویی یافت نمیشود. آگاهی از ارزش سهام بسیار مهم است، اما برده آن شدن نه.
ارزان، همیشه میتواند ارزانتر شود.