کتاب “مانیفست لیبرالیسم” (1973) یک اثر کلاسیک اقتصادی است که اصول بنیادین لیبرالیسم را بیان میکند. این کتاب ضرورت وجود یک دولت مرکزی را رد کرده و در برابر دخالت دولت در همه زمینههای زندگی، از آموزش گرفته تا پلیس، میایستد. این کتاب انتقادی تند است از ناکارآمدی و گسترش بیش از حد جنایات دولتی.
موری روتبارد یک نظریه پرداز سیاسی، استاد دانشگاه، اقتصاددان اتریشی و یکی از بنیانگذاران آنارکو-کاپیتالیسم مدرن (تلفیقی از لیبرالیسم کلاسیک و آنارشیسم فردگرا) بود. او در دهههای 1970 و 1980 در حزب لیبرترین فعال بود و اندیشکده کاتو را تأسیس کرد. آثار مهم دیگر او عبارتند از “رکود بزرگ آمریکا”، “اخلاق آزادی” و “انسان، اقتصاد و دولت”.
جامعهای بدون دولت!
زندگی بدون یک دولت مرکزی چگونه خواهد بود؟ بسیاری معتقدند که این وضعیت منجر به هرج و مرج خواهد شد. کشوری بیقانون پر از جنایت و ظلم. اما این چشمانداز ترسناک به هیچ وجه دقیق نیست. در بسیاری از جوامع گذشته، مانند ایرلند باستان، مردم بدون حکومت مرکزی، سالها در آرامش نسبی زندگی کردند. با این حال، در دنیای مدرن، یک جامعه کاملاً بدون دولت هرگز وجود نداشته است. بنابراین، قابل درک است که تصور آن دشوار باشد.
با این حال، اوضاع به آرامی در حال تغییر است. بسیاری از مردم شروع کردهاند به پذیرش لیبرالیسم، یک ایدئولوژی که به شدت از حقوق فردی حمایت میکند و طرفدار حداقل کردن اختیارات دولت مرکزی تا جای ممکن است. این کتاب اندیشه لیبرترین را توضیح میدهد. شما خواهید فهمید که چرا لیبرترینها اینقدر با دولت مرکزی مخالف هستند و یک جامعه لیبرترین چگونه عمل میکند. در پایان، ممکن است نگاه انتقادیتری نسبت به دولت پیدا کنید. در طول مسیر، یاد خواهید گرفت که چگونه همه حقوق، حقوق مالکیت هستند؛ چرا لیبرترینها فکر میکنند که اغتشاش، جرم نیست؛ و چگونه بازارهای آزاد میتوانند آلودگی را کنترل کنند.
امروزه، لیبرالیسم در حاشیه سیاست معاصر قرار دارد. اما زمانی بود که لیبرالیسم جریان اصلی بود. در واقع، اصلا ایالات متحده بر اساس این اندیشه تأسیس شد. دولتها در قرنهای هفدهم و هجدهم، یک نظام قدرتمند به سرکردگی یک پادشاه بودند. نظم سیاسی به معنای کنترل مطلق، مالیات بالا و انحصارهای متعدد بود. لیبرالهای کلاسیک، افرادی که بعداً به عنوان لیبرترین شناخته شدند، هدفشان بر هم زدن این نظم بود. لیبرالهای کلاسیک میخواستند بازارها را آزاد کنند و کنترل مرکزی دولت را باهدف بهبود زندگی مردم حذف کنند. آنها میخواستند به جنگ مداوم و ظلم سیاسی پایان دهند. آنها میخواستند جلوی سواستفاده پادشاهان از دین برای توجیه استبداد را بگیرند. این اصول در سالهای تأسیس آمریکا بسیار مهم بودند، اما همیشگی باقی نماندند.
فیلسوف انگلیسی جان لاک یک لیبرال کلاسیک بود که در رسالههای خود در مورد حقوق طبیعی، پایههای لیبرالیسم مدرن را بنا نهاد. یکی از استدلالهای او این بود که اگر یک دولت استبدادی شد، شهروندان حق دارند قیام کنند. در اوایل دهه 1720، جان ترنچارد و توماس گوردون ایدههای لاک را یک قدم جلوتر بردند. در نشریه خود به نام “نامههای کاتو”، ترنچارد و گوردون استدلال کردند که دولت همیشه یک عامل استبداد و اجبار است.
خوانندگان مشتاق از رسالههای لاک و “نامههای کاتو” الهام گرفتند تا اصول لیبرترین محدودیت دولت را در قانون اساسی آمریکا بگنجانند. اما با گذشت زمان، این ارزشهای لیبرترین کمرنگ شدند و قدرت دولت مرکزی گسترش یافت.
در اوایل قرن هجدهم، حزب دموکرات به طور خاص برای بازپس گیری روح آزادی ایجاد شد. اما در دهه 1840، مسئله بردهداری حزب را تهدید کرد. در همین حال، حزب جمهوریخواه انقلابی، اما آشکارا دولتی، به قدرت رسید. با وجود پایان دادن به بردگی، حزب جمهوری خواه یارانههایی را به مشاغل بزرگ اعطا کرد، بانکها را کنترل کرد و سایر سیاستهای دولت را در طول و پس از جنگ داخلی اجرا کرد. در همان زمان، ایدئولوژیهای دیگر اصطلاحات لیبرترین را تصاحب کردند. بزرگترین سارق، سوسیالیسم بود. قبل از ظهور سوسیالیسم در قرن نوزدهم، لیبرترینها به عنوان حزب رادیکال و مترقی و “چپ افراطی” شناخته میشدند. اما خیلی زود، سوسیالیستها خود را به عنوان روشنفکران جدید معرفی کردند و لیبرالیسم را به حاشیه راندند.
با وجود این موانع، حزب لیبرترین اکنون به سومین حزب سیاسی بزرگ در ایالات متحده تبدیل شده است.