کتاب لغزیدن بر خوشبختی (۲۰۰۷) در مورد این است که چگونه مغز، ما را وادار می کند در مورد آینده فکر کنیم. این کتاب به زبان ساده و با مثالهای روزمره نظریههای پیچیده روانشناسی، عصبشناسی و فلسفه را توضیح میدهد.
این کتاب کمک میکند تا بفهمیم چرا تصمیماتی می گیریم که ما را پشیمان می کنند؟ کتاب با نشان دادن نحوه عملکرد مغز، به ما کمک میکند آینده خود را به روشهای جدید تصور کنیم، روشهایی که میتواند ما را خوشحالتر کند.
استاد روانشناسی دانشگاه هاروراد و برنده جوایز متعدد. او علاوه بر نوشتن این کتاب در نیویورک تایمز هم مقاله می نویسد.
کتاب لغزیدن بر خوشبختی (۲۰۰۷) در مورد این است که چگونه مغز، ما را وادار می کند در مورد آینده فکر کنیم. این کتاب به زبان ساده و با مثالهای روزمره نظریههای پیچیده روانشناسی، عصبشناسی و فلسفه را توضیح میدهد.
این کتاب کمک میکند تا بفهمیم چرا تصمیماتی می گیریم که ما را پشیمان می کنند؟ کتاب با نشان دادن نحوه عملکرد مغز، به ما کمک میکند آینده خود را به روشهای جدید تصور کنیم، روشهایی که میتواند ما را خوشحالتر کند.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
برای دانشجویان روانشناسی.
کسانی که میخواهند در مورد نحوه کار تخیل بیشتر بدانند.
همه آدمهایی که به دنبال خوشبختی هستند، یعنی همه آدمها!
با این که متوجه نیستیم، میدان دید هر کس یک نقطه کور دارد. جایی که چشم قادر به دیدن تصویر آن نیست. اما وقتی به یک عکس یا به چهره کسی نگاه میکنید، یک نقطه سیاه درشت در نقطه کور خود نمیبینید. تصویری که شما فکر میکنید کامل به نظر میرسد.
چرا که مغز شما به صورت خودکار جزئیات از دست رفته را تکمیل میکند. مغز به سرعت ناحیه اطراف نقطه کور را میسنجد و نقطه کور را با چیزی که قاعدتا باید در آنجا میبود، پر میکند. ذهن شما به صورت پیوسته سازنده بخشی از چیزی است که شما میبینید، بدون این که متوجه شوید.
این مثال نشاندهنده توانایی بزرگ مغز برای پر کردن نقاط از دست رفته و تغییر دادن درک ما از واقعیت است. ما خیال میکنیم آنچه میبینیم نمایشدهنده واقعیت جهان است، در حالی که این طور نیست. بخشی از چیزی که ما میبینیم تصویری است که ذهن ما میآفریند.
اما توانایی مغز در پر کردن جزئیات فراتر از تنظیم بینایی ماست. مغز بر چیزی که ما از رخدادهای گذشته به یاد میآوریم نیز اثر دارد. وقتی ما به گذشته فکر میکنیم، به احتمال زیاد نمیتوانیم تمام اتفاقات را به دقت به یاد بیاوریم. در یک رخداد، اطلاعات زیادی برای ذخیره وجود دارد. بنابراین چیزی که مغز ما ذخیره میکند، رخدادهای کلیدی و عواطف بااهمیت است.
برای مثال اگر در یک رستوران غذای بدی خورده باشید، وقتی به آن بعد از ظهر فکر میکنید، شاید به یاد بیاورید که از دست پیشخدمت عصبانی شدید یا نوشیدنی شما مناسب نبود. اما در کنار این جزئیات کلیدی، مغز شما تصویر محیط اطراف را طوری پر میکند که واقعی و معقول جلوه کند. برای مثال ممکن است به یاد بیاورید که پیشخدمت در زمان آوردن نوشیدنی، لبخندی شیطانی بر لب داشت. قطعا این تصویر واقعی نیست. اما درست مثل ماجرای نقطه کور، مغز ما به چنان سرعتی جاهای خالی را پر میکند که حتی متوجه آن نمیشویم.
بنابراین، با این که ما خاطرات و قدرت بینایی خود را دقیق و بازتابدهنده واقعیت فرض میکنیم اما در دنیای واقعی، همیشه واقعیت با تخیل درهم آمیخته میشود.