آرنت در این کتاب وقایعی را در اروپا نقل میکند که منجر به ظهور توتالیتاریسم در آلمان و اتحاد جماهیر شوروی شد و نقش و تاثیر دولت های ناکارآمد دموکراتیک در زمینه سازی برای این رژیمهای وحشی را مورد بررسی قرار داد.
همانطور که در این کتاب آمده، ما باید برای حفظ گفتمان آزاد در جامعه تلاش کنیم و مطمئن شویم که بین افراد جامعه شکافی به وجود نمی آید، زیرا در این صورت، ممکن است اتفاقات وحشتناکی رخ دهد و تاریخ مجددا تکرار شود.
درباره نویسنده …
چه سودی برای من دارد؟ این یک گزارش مهم از نحوه فاسد شدن افراد توسط توتالیتاریسم است.
ما راه درازی را پیمودهایم و پیشرفتهای زیادی در طول این سالها داشتهایم؛ اما این واقعیت قابل انکار نیست که تنها چند نسل با یکی از مخربترین جنگهایی که بشریت تاکنون به خود دیده فاصله داریم. اینکه تصور کنیم از وحشیگریهای آن دوران عبور کردهایم و نسل عاقلی شدیم، تصور درستی نیست و باید بدانیم که ممکن است آن فجایع دوباره تکرار شود.
اگر واقعا میخواهیم از جنایات آینده جلوگیری کنیم، باید مراقب باشیم این حقیقت باشیم که یک جامعه دموکراتیک خیلی سریع میتواند علیه مردمش بچرخد و حاکمان توتالیتر را سر کار آورد.
هانا آرنت خوش شانس بود که توانست در دهه ۱۹۳۰ به عنوان پناهنده از دست نازی ها فرار کند و کتاب «خاستگاه توتالیتاریسم» را از خود به یادگار بگذارد.
از نگاه بسیاری از اندیشمندان و دوستداران آرنت، این کتاب شاهکار او به حساب میآید. هرچند که در زمان انتشار، این کتاب محل مناقشات و بحث های فراوان بود.
آرنت در این کتاب وقایعی را در اروپا نقل میکند که منجر به ظهور توتالیتاریسم در آلمان و اتحاد جماهیر شوروی شد و نقش و تاثیر دولت های ناکارآمد دموکراتیک در زمینه سازی برای این رژیمهای وحشی را مورد بررسی قرار داد.
همانطور که در این کتاب آمده، ما باید برای حفظ گفتمان آزاد در جامعه تلاش کنیم و مطمئن شویم که بین افراد جامعه شکافی به وجود نمی آید، زیرا در این صورت، ممکن است اتفاقات وحشتناکی رخ دهد و تاریخ مجددا تکرار شود.
در این خلاصه می خوانید:
تئوری های توطئه تا چه حد می توانند خطرناک باشند،
چگونه یک محاکمه جنایی، تقسیمات نژادی در یک کشور را نمایان می سازد.
چرا یک جنبش توتالیتر افراد تنها را هدف قرار خواهد داد.
یهودیان اروپایی در طول تاریخ از جامعه اصلی منزوی شده بودند، اما به حلقه قدرت و مسئولان نزدیک بودند.
اگر تاریخ قرن بیستم را مرور کنیم متوجه میشویم که توتالیتاریسم با یهودستیزی پیوندی محکم داشت. این یهودی ستیزی علتهای مختلف و پیچیدهای دارد که برای توضیح آن باید زمان را به عقب برگردانیم و به چگونگی تغییر نظام طبقاتی اروپا در طول تاریخ نگاه کنیم.
در اواسط قرن هفدهم، اروپا برای مدت طولانی تحت قوانین فئودالیسم، به صورت ارباب-رعیتی مدیریت و جامعه به طور کلی به دو دسته دهقان و اشراف تقسیم میشد.
در آن زمان یهودیها طبقه ثروتمند جامعه و افرادی وام دهنده محسوب میشدند که البته از رفاه بهتری هم نسبت به دهقانها برخوردار بودند. آنها حسابهای مالی اشراف را مدیریت میکردند و در ازای آن از اشراف امتیازهایی میگرفتند که سایر افراد از آنها محروم بودند. بد نیست بدانید یهودیها امتیازهایی مثل اعطای وام به سایرین داشتند که حتی اشراف هم از آن محروم بودند.
این مسائل کم کم زمینههای خشم و حسادت برای مسیحیان و طبقه محروم را ایجاد کرد.
اما در سال ۱۶۴۸ بود که با امضای پیمان وستفالی ورق برای یهودیان برگشت. این پیمان، مجموعه ای از معاهدات بود که رسما به نظام ارباب رعیتی در بسیاری از کشورهای اروپایی پایان داد و از خاکستر ساختار فئودالی، نوع جدیدی از جامعه شکل گرفت. جامعهای که به جای پادشاهان توسط دولتها کنترل میشد. با اعمال این سیاست، کشورهای مختلف اروپایی شروع به توسعه و رشد همگنتر کردند و در نهایت مناطق مختلف اروپا سیستم جدیدی تحت عنوان دولت-ملت را پذیرفتند.
در دوران گذار از فئودالیسم، یهودیان که طبقه ثروتمند و مرفه جامعه بودند و به عنوان مدیران مالی اشراف کار می کردند، حالا شروع به کار برای دولت کردند. اما چون این سیستم جدید بسیار پیچیدهتر از قبل شده بود، نیاز به حجم کار بیشتری هم داشت و از آنجایی که یهودیان سالها سابقه وام دهی و مدیریت مالی داشتند کم کم توانستند جایگاه خود را نیز ارتقا دهند. (حتی آنهایی که قبلا از امتیازهای ساختار فئودالی بهرهای نبرده بودند.)
ولی با همه این تفاسیر نه در سیستم فئودالیسم و نه در سیستم دولت –ملت اوضاع برای یهودیها خیلی خوب نبود چرا که خودشان فهمیده بودند که همه جامعه آنها را بیگانه میدانستند.
کارکردن و ارتقا گرفتن یهودیها در دولت، امتیاز ویژهای به آنها در محافل و رویدادهای طبقه اشراف و نخبگان به ارمغان آورد و طبقه کارگر، این دسترسی را ناعادلانه می دانستند که خشمشان را برانگیخته میکرد.
همزمان که خشم و حسادت طبقه کارگر و ضعیف جامعه هر روز بیشتر میشد، تعداد یهودیانی که از نردبان اجتماعی بالا میرفتند و ارتقا میگرفتند هم افزایش پیدا میکرد. خود این عامل کم کم زمینههای شکلگیری «تئوری توطئه» را فراهم کرد. یعنی بقیه فکر میکردند یهودیان میخواهند برای تصرف تمام اروپا توطئه کنند.
البته فقط مردم نبودند، طبقات حاکم اروپا نیز یهودیان را بیگانه میدانستند.
آنها یهودیان را به عنوان یک «معاون» در نظر میگرفتند. هرچند که برای طبقه حاکم این امر چیز ناخوشایندی بود اما به دلیل نقشی که یهودیان در ساختار دولت و جامعه داشتند باید تحمل میشدند. بر همین اساس، برخی از یهودیان به صورت فردی پذیرفته میشدند، ولی همچنان تحقیر میشدند؛ حتی توسط افرادی که از کمکهای آنها بهره زیادی برده بودند.
یک پاسخ
کتاب خوانی