کتاب رومانوفها (۲۰۱۶) به ظهور و سقوط یکی از سلسلههای قدرتمند تاریخ میپردازد. خاندان رومانوف، حدود سه قرن بر امپراتوری روسیه حکومت کردند. تاریخ رومانوفها لبریز است از مشکلات خانوادگی، نبرد برای قدرت، تحولات سیاسی و البته داستانهایی شنیدنی.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
سیمون سباگ مونتفیوره نویسنده و تاریخ دان مشهور است که آثارش به بیش از 48 زبان ترجمه شده است. کتابهای او در مورد استالین، کاترین کبیر و اورشلیم بارها تجدید چاپ شده اند. او به عنوان یک مجری تلویزیونی نیز فعالیت دارد.
با خاندان رومانوف آشنا شوید.
داستان خاندان رومانوف، تاریخ را با ماجراهای جذاب پیوند میزند. سه قرنی که این سلسله بر روسیه حکومت کرد، پر بود از دسیسه، کودتا، شورش، قتل و جنگ.
جدای از این داستانهای جذاب، خاندان رومانوف یکی از قدرتمندترین و تاثیرگذارترین خانوادههای سلطنتی در اروپا بود. آنها روسیه را از کشوری فقیر و دورافتاده، به یک امپراتوری قدرتمند تبدیل کردند. سلطنتی که یک ششم خشکیهای جهان را تحت کنترل خود داشت ولی در نهایت، همه چیز را از دست داد.
از ماجرای تزار میخائیل اول تا راهبی دیوانه به نام راسپوتین و شورشهای متعدد، داستان رومانوفها یک حماسه به تمام معنا است.
داستان مربوط به سال ۱۶۱۳ است.
دادگاه روسیه در این دوران یک مشکل بزرگ داشت. وارث قانونی تاج و تخت، میخائیل رومانوف (Michael Romanov) ناپدید شده بود. اشراف روسی معروف به بویار (Boyar) میخواستند میخائیل، تزار شوند. اما لهستان دشمن دیرینه روسیه، خواهان مرگ او بود.
به نظامیان قزاق به دنبال شاهزاده جوان بودند. آنها میخواستند جایزهای را که لهستان برای سر این جوان ۱۷ ساله تعیین کرده است، بگیرند. اما هیچکس، نه دوست و نه دشمن، نمیتوانست میخائیل را پیدا کند. وضعیت آشفته بود.
برای درک بهتر این داستان باید به سال ۱۵۴۷ برگردیم. سالی که تزار ایوان (مشهور به ایوان مخوف) تصمیم گرفت ازدواج کند.
ایوان از خاندان روریک (Rurikids) بود. روریکها از سال ۸۶۲ بعد از میلاد بر روسیه حکومت میکردند.
ایوان به آینده این سلسله خوشبین نبود. او با یک دختر بویار به نام آناستازیا رومانوفنا (Anastasia Romanovna) ازدواج کرد.
آناستازیا دو پسر به دنیا آورد: ایوان و پسری به شدت بیمار به اسم فئودور.
از اینجا بود که داستان پیچیده رومانوفها شروع شد.
«ایوان مخوف» در سال ۱۵۸۴ فوت شد، اما قبل از آن، پسرش را با نیزه کشت.
فئودور بیمار، تزار شد اما او هم در سال ۱۵۹۸ بدون آن که فرزندی داشته باشد از دنیا رفت.
حالا تنها یک وارث تاج و تخت از خاندان روریک وجود داشت، دیمیتری. اما هیچکس نمیدانست او کجا است. دیمیتری به طور مرموزی در دو سالگی ناپدید شده بود و دیگر هیچ کس او را ندید.
به همین دلیل یک بویار قدرتمند به نام بوریس گودونوف (Boris Godunov) تزار شد. اما قدرت او هم دوام نداشت.
در همین دوران پسر عموی تزار فئودور ، که نام او هم فئودور بود، ادعای حکومت کرد.
بوریس سعی کرد این رقیب را از میان بردارد. برهمین اساس او فئودور را به جادوگری متهم و به قطب شمال تبعید کرد.
تزار بوریس تا سال ۱۶۰۵ سلطنت کرد، اما پس از مرگ او تاج و تخت دوباره بدون صاحب ماند.
گزینه بعدی، مردی بود که ادعا داشت همان دیمیتری گمشده است. او به مدت ۹ روز تاج بر سر گذاشت تا اینکه بویارها به او حمله کردند و با ۲۱ ضربه چاقو او را کشتند.
با مرگ دیمیتری دروغین ، نبرد قدرت بار دیگر بالا گرفت. هر کس که ادعای حکومت داشت، یک ارتش تشکیل میداد. در آن دوران بیش از ده ارتش شکل گرفته بود.
در همین زمان بود که ارتش لهستان از یک دیمیتری دروغین دیگر حمایت کرد. آنها به کرملین یورش بردند و تعدادی از بویارها و میخائیل رومانوف را گروگان گرفتند.
روسها با لهستان وارد جنگ شدند. لهستان شکست خورد و میخائیل رومانوف به عنوان تزار انتخاب شد.
بالاخره به نقطه آغاز داستان رسیدیم. حالا روسیه یک تزار جدید داشت.
فقط مشکل اینجا بود که او و مادرش گم شده بودند و هیچ کس هم نمیدانست آنها کجا هستند. نیروهای روسی پس از هفتهها جستجو، سرانجام او را در یک صومعه پیدا کردند و به مسکو برگرداندند.
در اینجای داستان، خاندان رومانوف سلطنت را به دست گرفته بودند.