کتاب «داستان زندگی من» که در سال ۱۹۰۳ منتشر شد، روایتی است از سالهای اولیه زندگی هلن کلر (Helen Keller)، زنی که در کودکی، بینایی و شنوایی خود را از دست داد. در این کتاب، چالشهای فراوانی که این دختر خردسال با آنها مواجه بوده و همچنین افرادی که در این مسیر دشوار همراهیاش کردهاند، به تصویر کشیده شده است.
هلن کلر (۱۸۸۰-۱۹۶۸)، نویسنده، سخنران و فعال اجتماعی آمریکایی، یکی از چهرههای شاخص جنبش حق رای زنان بود و به عنوان عضوی از حزب سوسیالیست (Socialist Party)، از حقوق طبقه کارگر دفاع میکرد. او بخش زیادی از عمر خود را وقف خدمت به بشریت کرد و در تاسیس اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا (American Civil Liberties Union) نیز نقش مهمی ایفا کرد.
نام هلن کلر برای بسیاری آشناست. او به عنوان الگویی از غلبه بر سختیها و چالشها شناخته میشود و حتی آثار هنری معاصر مانند آهنگ «هلن کلر» از دیجی خالد (DJ Khaled) به یاد او ساخته شده است.
شاید با نام هلن کلر آشنا باشید و از وجود معلولیت او آگاه باشید؛ اما ممکن است از جزئیات زندگی پر فراز و نشیب او و دلایلی که باعث شد نامش در تاریخ ماندگار شود، اطلاع دقیقی نداشته باشید.
زندگی با معلولیت، مملو از دشواریهاست و با افزایش سن، پیچیدگیهای بیشتری را پیش روی فرد قرار میدهد.
هلن کلر حتی در دوران کودکی، ارادهای پولادین از خود نشان داد و با شجاعت تمام با چالشهای زندگی روبرو شد. در ادامه این خلاصه کتاب، به بررسی دقیقتر سالهای کودکی و نوجوانی او خواهیم پرداخت تا با الهام از زندگی پر فراز و نشیب او، انگیزهای مضاعف برای رسیدن به اهداف خود بیابید.
هلن کلر، در سال ۱۸۸۰ میلادی در شهر توسکومبیا (Tuscumbia) در ایالت آلاباما (Alabama) متولد شد. او زندگی خارقالعادهای را تجربه کرد که بسیاری آن را غیرممکن میپنداشتند. در سن نوزده ماهگی تب شدیدی، او را از نعمت بینایی و شنوایی محروم ساخت.
هلن کلر پیش از ابتلا به بیماری، توانایی راه رفتن و صحبت کردن را کسب کرده بود و استعداد ویژهای در یادگیری از خود نشان میداد. با این حال، از دست دادن بینایی و شنوایی، او را بر آن داشت تا روشهای جدیدی برای برقراری ارتباط بیابد.
او با استفاده از علائم سادهای مانند تکان دادن سر برای تایید یا رد، توانست با دیگران ارتباط برقرار کند. خوشبختانه، مادر دلسوز او با صبر و حوصله، مفاهیم مختلف را به دخترش آموزش داد و در نتیجه، هلن در پنج سالگی قادر بود در فعالیتهای روزمره مانند مرتب کردن لباسها شرکت کند.
با توجه به محدودیتهای ناشی از ناشنوایی و نابینایی، میتوان درک کرد که هلن کلر در دوران کودکی با چالشهای فراوانی روبرو بوده است. او اغلب به دلیل ناتوانی در ابراز احساسات و خواستههای خود، دچار خشم و ناامیدی میشد و در برخی موارد، این واکنشها نتایج ناخوشایندی به دنبال داشت.
روزی، هلن کلر به دلیل خشک نشدن سریع پیشبند، آن را در آتش انداخت که منجر به سوختگی خود او شد اما خوشبختانه شدت این حادثه زیاد نبود. او همچنین رفتارهای ناشایستی از خود نشان میداد؛ برای مثال، یک بار مادرش را به مدت سه ساعت در انباری حبس کرد و نمیگفت که کلید کجاست.
در این مقطع بود که والدین هلن به ضرورت آموزش او پی بردند. اما یافتن معلمی متخصص برای آموزش دختری نابینا و ناشنوا، چالش بزرگی بود. با این حال، سرانجام معلمی توانا و دلسوز وارد زندگی او شد و مسیر زندگی هلن را برای همیشه دگرگون ساخت.