آرمان‌شهر اقتصادی
کاور اپیزود نود و دوم پادکست اکوتوپیا - قحطی بزرگ
تصویر پوریا بختیاری

پوریا بختیاری

نویسنده، طراح و گوینده پادکست اکوتوپیا

اپیزود شماره 92
فصل دوم

قحطی بزرگ

دوران سیاه و فراموش شده ایران

این یک هشدار جدیه. اگر یه روزی یه ماشین زمان پیدا کردید یا یه فرشته جلوتون ظاهر شد و گفت می‌تونه شما رو به گذشته ببره، هر تاریخی رو که انتخاب می‌کنید، حواستون باشه که تحت هیچ شرایطی بین سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ هجری شمسی در ایران نباشید. آره امروز روزگار سختی داریم. سال‌های جنگ هم خیلی مشکلات زیاد بود. اما این سه سال، نمی‌دونم برای توصیفش از چه کلمه‌ای استفاده کنم، چون وحشتناک برای توصیف شرایط اون روزگار واژه کوچکی‌یه. حتی تصور این که پدر بزرگ من از اون سال‌ها عبور کرده، تا من امروز اینجا بشینم و باهاتون حرف بزنم، بدنم رو به لرزه می‌ندازه. هر کسی که در اون سال‌ها تونست زنده بمونه، به معنی واقعی کلمه خوش شانس بود و ما، بچه‌های همون آدم‌های خوش شانس هستیم.

اپیزود امروز رو گوش کنید تا متوجه بشید چه دوران سختی رو پشت سر گذاشتیم.

این یک هشدار جدیه. اگر یه روزی یه ماشین زمان پیدا کردید یا یه فرشته جلوتون ظاهر شد و گفت می‌تونه شما رو به گذشته ببره، هر تاریخی رو که انتخاب می‌کنید، حواستون باشه که تحت هیچ شرایطی بین سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ هجری شمسی در ایران نباشید. آره امروز روزگار سختی داریم. سال‌های جنگ هم خیلی مشکلات زیاد بود. اما این سه سال، نمی‌دونم برای توصیفش از چه کلمه‌ای استفاده کنم، چون وحشتناک برای توصیف شرایط اون روزگار واژه کوچکی‌یه. حتی تصور این که پدر بزرگ من از اون سال‌ها عبور کرده، تا من امروز اینجا بشینم و باهاتون حرف بزنم، بدنم رو به لرزه می‌ندازه. هر کسی که در اون سال‌ها تونست زنده بمونه، به معنی واقعی کلمه خوش شانس بود و ما، بچه‌های همون آدم‌های خوش شانس هستیم. 

چرا؟ مگه اون سال‌ها در ایران چه خبر بود؟ 

دارید توی یک خیابون خاکی قدم می‌زنید. مردمی رو می‌بینید که صورتشون از درد جمع شده تو هم، چشم‌ها یک کاسه خون، مردم پوست و استخون، یکی اون طرف روی زمین چهارزانو نشسته و داره علف می‌خوره. یکی دیگه، که یک دستش به شکشمش هست و دست دیگه ش رو روی دیوار می‌کشه، یک دفعه میفته زمین و جلوی چشم شما می‌میره. چند نفر میان و جسدش رو از روی زمین می‌دزدن. باورش سخته ولی، ممکنه جسد رو ببرن، که بپزن و بخورن. انگار عقل مردم از بین رفته. یک مادر و دختر در حالی دستگیر شدن که یه دختر هشت ساله رو سر بریده بودن و داشتن می‌پختن و می‌خوردن. مادر و دختر سنگسار شدن. 

اولش ممکنه نفهمید چه اتفاقی داره میفته. اما وقتی کم کم گرسنه‌تون می‌شه و می‌خواید یه چیزی بخورید، تازه متوجه می‌شید کجا اومدید. بله، شما وسط قطحی بزرگ هستید. جایی که چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شه. 

داستانی که امروز می‌خوایم تعریف کنیم، یک ترکیب سمی و تهوع‌آوره، از دخالت خارجی، استعمار، جنگ فراموش شده نفتی، خشکسالی، احتکار، نزاع داخلی و مذهبی، بی‌کفایتی دولت، همه‌گیری آنفولانزا و فقر. 

کلافی سر در گم و پیچ در پیچ، که حتی روایت کردنش هم کار سختیه، چه برسه به زندگی کردن اون سال‌ها. حتی انتخاب یک نقطه شروع برای قصه هم کار راحتی نیست. 

نمی‌دونم، شاید بشه ماجرا رو از انقلاب بلشویکی در روسیه شروع کرد. 

روسیه تزاری در جنگ ۱۹۰۵ با ژاپن شکست خورده بود و همین موضوع باعث شده بود اوضاع اقتصادی روسیه بد و مواد غذایی کمیاب بشه. با ورود روسیه به جنگ جهانی و شدت گرفتن فقر، نارضایتی از جنگ بالا گرفت. 

ایران در جنگ جهانی اعلام بی‌طرفی کرده بود. اما دولت‌های خارجی به این بی‌طرفی توجهی نکردن و سعی کردن که هر طور شده بخش‌هایی از ایران رو اشغال کنن. بیشتر هدف این دولت‌ها این بود که دست دشمنشون از ایران رو کوتاه کنن. 

در اون زمان تبلیغات شدیدی به نفع آلمان در تهران به راه افتاده بود. حزب دموکرات ایران باور داشت که آلمان برنده نهایی جنگ می‌شه و امید داشت که بعدها با این جانب‌داری بتونه از برنده جنگ و ارباب جدید جهان نوین امتیاز بگیره. تبلیغات، عمدتا ضد انگلستان و روسیه بودن. کشورهایی که سابقه طولانی در استعمار ایران داشتن. تصویری که برای مردم درست شده بود این بود که حمایت از آلمان به معنای قطع دست استعمار از ایرانه و با قرار گرفتن کنار این قدرت جدید جهانی، آینده ایران در تاریخ تضمین می‌شه. در اون زمان کسی آلمان رو یک استعمار جدید نمی‌دونست. بلکه آلمان به عنوان کشوری استعمارستیز و دشمن امپرالیسم جهانی تبلیغ می‌شد.

به خاطر این حجم از تبلیغات نفرت از روسیه و انگلستان به اوج خودش رسیده بود. آلمانی‌ها با چهره‌های سیاسی بزرگ ایران تماس گرفتن و از افرادی مثل جمالزاده، محمد قزوینی، ابراهیم پورداود و در راس همه اون‌ها حسن تقی‌زاده، نخستین رئیس مجلس سنای ایران دعوت به همکاری کردن. خیلی زود جاسوس‌های روس متوجه شدن که یک کودتای آلمانی در تهران داره شکل می‌گیره. برای همین روسیه به سمت پایتخت ایران حرکت کرد. خبر به دربار رسید. اعضای حزب دموکرات گفته بودن که اگر روسیه به تهران برسه شاه رو دستگیر و مخالف‌ها رو قتل عام می‌کنه. برای همین مجلس تعطیل و پیشنهاد انتقال فوری پایتخت به اصفهان مطرح شد. اما در نهایت سفیرهای روس و انگلیس شاه رو قانع کردن که این حرف‌ها شایعه است و ابدا قصد تجاوز به پایتخت و دربار رو ندارن و طرح انتقال پایتخت متوقف شد. 

در اون زمان روس‌ها شمال شرقی و گیلان و چند استان مرکزی کشور رو تصرف کرده بودن. آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه، همدان و بروجرد تحت سلطه عثمانی بود. انگلستان هم جنوب رو اشغال کرده بود و حکومت مرکزی در عمل فقط تهران رو در اختیار داشت. 

طبیعتا اوضاع سیاسی و اقتصادی دولت خیلی خراب شده بود و روسیه و انگلستان تلاش می‌کردن با امضای معاهده و قرارداد، به دولت نفوذ کنن. به خصوص که دولت ضعیف قاجار به پول نیاز داشت. اما افکار عمومی به شدت علیه این دو دولت خارجی بود. در نتیجه یک لشکر مردمی به رهبری حیدر لطیفیان برای مقابله با نیروهای روس تشکیل شد. روسیه این بسیج مردمی رو در رباط کریم محاصره و قتل عام کرد.

در اکتبر ۱۹۱۷ شاخه رادیکال حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه موسوم به حزب بلشویک به رهبری لنین، کنترل روسیه رو به دست گرفت. بلشویک‌ها مخالف حضور روسیه در جنگ بودن. از طرف دیگه، دولت جدید روسیه با آلمان صلح کرد و متعهد شد که نیروهاش رو از ایران خارج کنه. 

 این اتفاق باعث شد امپراتوری بریتانیا به وحشت بیفته، چون یکی از متحد های اصلیش در جنگ رو از دست داده بود و امکان داشت که کنترل ایران به طور کامل به دست عثمانی و آلمان بیفته. وقتی لنین دستور داد که سربازهای روس از شمال ایران خارج بشن، اوضاع برای بریتانیا ترسناک‌ شد. ژنرال لیونل دانْسْتِرویل به همین دلیل راهی ایران شد. شاید مهم‌ترین شخصیت در داستان قحطی بزرگ ایران. 

اما این تمام داستان نیست. یه چیزی که اکثر روایت‌ها بهش توجه ندارن، اوضاح نیروی دریایی بریتانیا در اون سال‌ها است. زمانی که وینستون چرچیل دستور داد که سوخت نیروی دریایی بریتانیا از زغال سنگ به نفت تغییر کنه. و به یکباره شکل دنیا تغییر کرد و نفت مهم‌ترین حامل انرژی در جهان شد. 

این دستور باعث شده بود که نیروی دریایی بریتانیا از رقبا چابک‌تر باشه و در جنگ جهانی اول به بریتانیا دست بالا رو بده. اما تصمیم چرچیل، مثل هر تصمیم سیاسی دیگه بدون دردسر نبود. در اون زمان آمریکا و باکو مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت در جهان بودن و بریتانیا از خودش نفتی نداشت. در نتیجه انگلستان به فکر تصرف باکو، به عنوان دومین تولیدکننده نفت در جهان افتاد. برنامه انگلیسی‌ها دو بخش داشت. یا باکو در اختیار انگلیس باشه، یا دست کم مطمئن بشن که باکو به دست آلمان‌ها نمی‌افته. 

برای همین در غیاب نیروهای روس، برای امپراتوری بریتانیا مهم بود که بتونه از سمت ایران، به باکو برسه و چاه‌های نفت رو تصرف کنه. یا اگر نتونستن باکو رو فتح کنن، دست کم تلاش کنن که چاه‌های نفت رو از بین ببرن و دسترسی آلمان‌ها به نفت رو قطع کنن. ماموریتی که در یک کلمه، عملیات غیرممکن بود. 

قرار شد یک ارتش مخفی، برای یک مأموریت سری، راهی یک مقصد نامعلوم بشن. تنها چیزی که مشخص بود این بود که نیروهای منتخب از جبهه فرانسه دور می‌شدن. برای همین تعداد داوطلب‌های این ماموریت زیاد بود. در نهایت ۴۵۰ نفر نیروی خبره انتخاب شدن. هیچ کدومشون خبر نداشتن که قراره کجا برن. فقط بهشون گفته بودن لباس گرم، لباس مورد نیاز برای آب و هوای بیابانی و کوهستانی و به اندازه ۲ سال دارو همراه خودتون داشته باشید. کسانی که انتخاب شدن، اول کار داشتن از خوشحالی می‌رقصیدن. راستش اون‌ها فکر می‌کردن که راهی ایتالیا هستن و قراره بهشون خوش بگذره و دور از جنگ نفسی چاق کنن. اما وقتی به ایران رسیدن، کوه مشکلاتشون شروع شد. توی بیابون راه سختی رو طی می‌کردن، اسیر برف می‌شدن و مجبور بودن از کوهستان‌هایی خشن عبور کنن. اما ترسناک‌تر از همه، مواجهه با مردم گرسنه‌ای بود که به خاطر خشکسالی، چیزی برای خوردن نداشتن. از تابستان سال قبل به مدت 9 ماه حتی یک قطره بارون نباریده بود و محصولات کشاورزی به شدت نایاب شده بود. این آدم‌ها یک تناقض عجیب داشتن. قلبا از انگلیسی‌ها متنفر بودن، چون باور داشتن که انگلیسی‌ها عامل فقر و گرسنگی‌شون هستن. اما از سمت دیگه امید داشتن که تکه نونی از سربازهای شیک‌پوش بریتانیایی بهشون برسه. با دلی پر از کینه و چشمی پر از اشک، دست گدایی به سمت انگلیسی‌ها دراز می‌کردن. اون‌ها با وجود نفرتی که داشتن، به انگلیسی‌ها در ساخت جاده کمک می‌کردن و در مقابل تکه نونی می‌گرفتن. 

خیلی از انگلیسی‌ها امروزه باور دارن که این نفرت مردم محلی از خارجی‌ها از سر جهل بود. اما داده‌های آماری، به خصوص بعد از خروج نیروهای خارجی از ایران، نشون می‌ده که واقعا حضور خارجی‌ها در ایران در شکلگیری قحطی نقش داشت. 

عامل اصلی این بود که نیروی بریتانیایی وقتی متوجه وخامت اوضاع غذایی در ایران شدن ذخیره گندم جنوب شرقی رو خریدن. خیلی بیشتر از اون چیزی که واقعا بهش نیاز داشتن. یکی از دلایل اون‌ها برای خرید آذوقه غذایی، به غیر از رفع نیاز خودشون، این بود که نیروهای دشمن رو از غذا محروم کنن و به این شکل ادامه جنگ رو برای اون‌ها سخت‌تر کنن. یک نظریه اتفاقا محبوب بین تاریخ‌دان‌ها اینه که در کنار خشکسالی، بریتانیا به عنوان یک تاکتیک نظامی، عمدا به قحطی دامن زد. 

از سمت شمال هم نظامیان شوروی جلوی ورود گندم به ایران رو گرفتن، چون خودشون به شدت به این گندم نیاز داشتن. در شمال غرب هم نیروهای عثمانی با آشوری‌ها درگیر شده بودن و در نتیجه این جنگ، مزارع و انبارهای غذا به آتش کشیده شده بودن. در یک کلمه، گندم در ایران نایاب شد. 

انگلیسی‌ها برای صنایع نفتی، چهارپاهایی مثل شتر و قاطر رو هم مصادره کرده بودن. همین موضوع باعث شد که حمل و نقل مواد غذایی خیلی سخت بشه. به همین دلیل به سختی می‌شد مواد غذایی رو از یک نقطه به نقطه دیگه فرستاد و هزینه این کار از کشت گندم بیشتر شده بود. نبود چهارپا باعث شده بود که جابجایی مردم، به خصوص برای زنان، کودکان و سالمندان برای فرار از قطحی هم غیرممکن بشه. 

در روایتی که بی‌بی‌سی در یک مستند از قطحی بزرگ نشون داد، نیروهای انگلیسی رو خیرخواه ملت می‌دونست. ادعاش این بود که انگلیسی‌ها به مردم محلی کار می‌دادن و در مقابل یک جیره روزانه بهشون می‌دادن. اما ایرانی‌ها به خاطر بی‌اطلاعی، بی‌دلیل از سربازان انگلیسی متنفر بودن. اما واقعیت این نیست. انگلیسی‌ها از مردم گرسنه سواستفاده می‌کردن. ازشون بیگاری می‌کشیدن و در مقابل غذایی ناکافی بهشون می‌دادن و این موضوع نفرت مردم از انگلیس رو تشدید می‌کرد. برای مثال ارتش انگلیس از بین جوان‌های توانمند، سرباز می‌گرفت و این موضوع برای سربازها خیلی خوب بود. چون می‌تونستند غذا بخورن. اما به خاطر نبود ارتباط کلامی بین سربازهای ایرانی و انگلیسی، چندان بهشون به چشم یک انسان نگاه نمی‌شد. این سربازها بیشتر از همرزم، پیش‌مرگ انگلیسی‌ها می‌شدن. هرچند شاید خودشون خیلی از این ماجرا ناراضی نبودن. فرقی نداشت که توی جنگ با گلوله بمیرن یا توی خونه از گرسنگی. 

قیمت گندم در زمانی کوتاه ۲۰ برابر شد. توی بعضی از روستاها، همه مردم، تا آخرین نفر از گرسنگی مردن و اجسادشون روی زمین می‌موند و می‌گندید. در این مناطق هیچ چیز برای خوردن وجود نداشت. روستاها خالی از سکنه شده بود و اجساد انسان و حیوان مثل هیزم روی هم ریخته بودن. 

شاید بپرسید دولت مرکزی در اون زمان چه کار می‌کرد. احمدشاه قاجار به زحمت خارج از پایتخت قدرتی داشت. تمام تلاش شاه این بود که پایتخت کشوری رو که از تحولات پرتلاطم انقلاب مشروطه عبور کرده بود از سقوط نجات بده. اوضاع سیاسی در یک کلمه افتضاح بود. در 4 سال جنگ جهانی، 15 بار دولت سقوط کرد و عمر هیچ دولتی از 100 روز بیشتر نشد. 

در اون زمان، وقتی مَلاک‌ها می‌دیدن که قیمت گندم داره رشد می‌کنه، دست به احتکار می‌زدن تا بتونن از این ماجرا سود ببرن. جالب این جا است که سفر کربلا در اون سال رونق گرفت. پولدارهایی که نون از خون مردم بیرون کشیده بودن، با این پول راهی زیارت شدن. در اون زمان مرسوم بود که علت خشکسالی و قحطی رو تعطیل شدن تکیه‌ها، نخوندن نماز، بی‌حجابی و دور شدن از دین بدونن. کیا این حرف‌ها رو می‎‌زدن؟ کسایی که خودشون یکی از عوامل قطحی بودن. 

دولت داشت چه کار می‌کرد؟ دولت احمدشاه در عمل خودش بزرگ‌ترین احتکارکننده گندم بود. وقتی رئیس‌الوزرا به شاه التماس کرد که قبول کنه ذخایر گندم دربار رو به قیمت منصفانه بین مردم توزیع کنن، شاه با جدیت گفت که به غیر از قیمت روز، به هیچ قیمتی حاضر به فروش گندم نیست. برنامه این بود که با عرضه دولتی گندم و اندکی کاهش قیمت، محتکرین بترسن و گندمشون رو به بازار عرضه کنن و گره معاملات گندم باز بشه. طبیعتا این برنامه برخلاف میل انگلیسی‌هایی بود که به شدت در دربار نفوذ کرده بود. اون قدر این ماجرا کش پیدا کرد تا در نهایت آفت به انبارهای دولتی تهران و ورامین افتاد. این موضوع باعث شد که باز هم قیمت گندم بالاتر بره. واکنش احتکارکننده‌ها این بود که اومدن گندم رو از کشاورزها پیش خرید کردن. کشاورزهایی که از آفت ترسیده بودن هم به این پیش خرید تن دادن. گندم باز هم نایاب‌تر شد. 

اتفاق بد بعدی این بود که همین دلال‌ها، پول کشاورزها رو پرداخت نکردن و یک موج نارضایتی از این بابت راه افتاد. مردم به جون همدیگه افتاده بودن و حتی برای گرفتن یک تیکه آشغال از دست هم، ممکن بود جون همدیگر رو بگیرن. در بازار، مدام قیمت بالا می‌رفت و هر افزایش قیمتی باعث مرگ عده زیادی می‌شد. 

در نهایت دستور اومد که فروش غلات به خارجی‌ها ممنوعه. اما ارتش انگلستان به غذا نیاز داشت. در نتیجه نیاز ارتش رو از بازار سیاه و به شکل مخفیانه خرید. طبیعتا کسایی که در بازار سیاه، خودشون رو به خطر می‌نداختن تا به انگلیسی‌ها گندم بفروشن، پول بیشتری هم می‌خواستن. همین قیمت بالاتر در بازار سیاه بهانه‌ای شد برای گرون فروشی در بازار داخل. می‌گفتن قیمت همینه، نمی‌خری نخر، کسی هست که بیشتر از این پول بده. تلاش برای کنترل دستوری و نظامی بازار، نه تنها وضعیت رو بهتر نکرد بلکه باعث بدتر شدن اوضاع شد. 

مردم فقیری رو تصور کنید، که پوستشون به تنشون چسبیده بود. استخون‌هاشون پیدا بود. چشم‌هاشون گود افتاده بود. از شدت گرسنگی صداشون در نمی‌اومد. بعضی‌ها نمی‌تونستن روی دو پا بایستن. زیر ناخن‌هاشون و لای دندون‌هاشون علف چسبیده بود. به کرم و مار و سوسک هم رحم نمی‌کردن. آخرین جانی که در بدن داشتن رو به کار می‌بستن تا یک تکه نون گدایی کنن. و گاهی در وسط التماس جون می‌دادن و می‌مردن. مردم با پشکل گوسفند نون درست می‌کردن. توی غذا خاک می‌ریختن که حجمش بیشتر بشه. سر جسد یک سگ با هم دعوا می‌کردن. برای گرفتن یک قوطی خالی کنسرو که یه سرباز انگلیسی یا آمریکایی دور انداخته بود، سر و کله همدیگر رو می‌شکستن. در اون سال‌ها از جمعیت 10 15 میلیون نفری ایران، 2 تا 3 میلیون نفر تلف شدن و مردن. 

اما فقط آدم‌ها نبودن که می‌مردن. انگار اخلاق و انسانیت هم مرده بود. ثروتمندها دست نیازمندها رو نمی‌گرفتن. یکبار ممکن بود به یک گدا تکه نونی بدن. اما نمی‌تونستن هر روز شکم همه رو سیر کنن. کم کم به تکدی عادت کردن و یاد گرفتن که وقتی کسی ازشون غذا می‌خواد، چشم‌هاشون رو ببندن و از کنارشون بی‌تفاوت رد بشن. 

تمام بدبختی اون‌ سال‌ها گرسنگی نبود. کم کم طاعون و وبا هم شایع شد. بعضی از آمار تلفات به خاطر این بیماری‌ها بود. از طرف دیگه اعتیاد به تریاک هم خیلی شایع بود و همین موضوع وضعیت رو دشوارتر می‌کرد. اما بلای اصلی بعدی، همه‌گیری ویروس آنفولانزای اسپانیایی بود. 

جمعیت کره زمین در اون زمان 1.5 میلیارد نفر بود. 500 میلیون نفر به این بیماری مبتلا شدن و از این تعداد 50 میلیون نفر مردن. یعنی بیشتر از شمار قربانیان جنگ جهانی اول. به شکل غیرمنتظره‌ای بیشتر قربانیان آنفولانزای اسپانیایی نه کودکان و نه سالمندان، بلکه جوانان بودن. همین موضوع باعث از بین رفتن نیروی کار کشاورزی، افزایش هزینه تولید غذا و شدت گرفتن قحطی بود. البته این رو هم بگم که آنفولانزای اسپانیایی از اسپانیا شروع نشده بود. کشورهای درگیر جنگ، از انتشار آمار ابتلا خودداری می‌کردن. اسپانیا که در اون سال‌ها بی‌طرف بود، اولین کشوری بود که شیوع بیماری رو اعلام کرد و همین موضوع باعث شد اسم بیماری بشه آنفولانزای اسپانیایی. 

بیشترین همه‌گیری در ایران در بوشهر و بندرعباس بود. جایی که ویروس از طریق نیروهای هند و بریتانیا وارد کشور شده بود. جنگ زده‌های آشوری از طریق نیروهای عثمانی به بیماری مبتلا شدن. روس‌ها بیماری رو به بندر انزلی رسوندن. نیروهای آمریکایی که از روسیه به مشهد رفتن، مردم اون منطقه رو مبتلا کردن. و بعد بیماری در تمام کشور پخش شد. بیمارستان‌ها پر بود و نرخ مرگ و میر بر اثر آنفولانزا در ایران، با توجه به شرایط قحطی و سوتغذیه و اعتیاد به تریاک، دو تا سه برابر میانگین جهانی بود. بین 10 تا 25 درصد جمعیت کشور به خاطر این بیماری مردن. توجه داشته باشید که بیشتر تلفات هم جوان‌هایی بودن که در اون دوران به شدت به وجودشون نیاز بود. 

در اون زمان هر کس به فکر خودش بود. فقرا فقط می‌خواستن طلوع صبح فردا رو ببینن و ثروتمندها به دنبال کاسبی خودشون بودن. همه به غیر از یک نفر که اسمش برای همه ما آشنا است. میرزا کوچک خان جنگلی. 

در اون زمان گیلان، برخلاف بقیه مناطق ایران، پر آب بود. محصولات کشاورزی در رشت قابل کشت و برداشت بودن. مشکل خاصی برای تامین غذای مردم محلی وجود نداشت. اما دو مشکل سراغ رشت اومد. یک، سیل پناهجوهایی که به گیلان می‌اومدن و دوم، دلال‌هایی که می‌خواستن برنج رشت رو بخرن و چند برابر قیمت بفروشن. اگر این دو اتفاق مدیریت نمی‌شد، فاجعه دامن گیلان رو هم می‌گرفت. اما میرزا کوچک خان و اعضای جنبش جنگل، یک سیستم مدیریت منابع دقیق رو اجرا کردن. از جمله نظارت دقیق بر ورود و خروج برنج و بستن راه دلال‌ها. میرزا کوچک خان ترتیبی داد که پناهجوها به سادگی پذیرفته و سیر بشن. همین طور مقدار مشخصی برنج به تهران، همدان و شهرهای دیگه می‌فرستادن. اوضاع همدان، به خاطر موج سرمایی که این شهر رو گرفته بود، از بقیه شهرها وخیم‌تر بود. نیروهای جنگل با یک چیز دیگه هم مقابله کردن. با نیروهای دانسترویل. این موضوع باعث شکلگیری یک جنگ بین نیروهای جنگل و انگلستان شد. ارتش انگلستان که دید نمی‌تونه در مقابل جنگلی‌ها مقاومت کنه، تلاش کرد که از گیلان فرار کنه و خودش رو باکو برسونه. اما این فرار هم کار ساده‌ای نبود و در برنامه دانسترویل تاخیر ایجاد کرد. فایده این دفاع برای مردم ایران این بود که انگلیسی‌ها در گیلان نموندن و باعث کاهش منابع غذایی استان نشدن. در کنار مقاومت شبه‌نظامی‌ها، مردم به طور داوطلبانه به کمک قطحی زده‌هایی می‌رفتن که به گیلان میومدن. این یک نمونه عالی از مدیریت بحران توسط نیروهای خودجوش و مردمی بود. 

در نهایت نیروهای انگلیسی به باکو رسیدن و تونستن برای مدت 6 هفته، دسترسی آلمان‌ها به نفت رو قطع کنن. البته نیروهای دانستر، در نهایت نتونستن مقاومت کنن و از ارتش عثمانی شکست خوردن و مجبور شدن به ایران فرار کنن. اما فقط دو ماه بعد، به خاطر همین ضربه استراتژیک نفتی که به آلمان وارد شده بود، در سال 1918 جنگ جهانی تموم شد و عملیات نظامی روس‌ها و انگلیسی‌ها در ایران هم کاهش پیدا کرد. در نتیجه تقاضای نیروهای خارجی برای غذا هم از بین رفت که خودش به کاهش قیمت کمک زیادی کرد. بارندگی هم در این سال بیشتر شد و محصولات کشاورزی بیشتری به دست اومد. با تموم شدن جنگ، دست کشورهای خارجی برای ارسال کمک به ایران بازتر شد. مهم‌تر از همه، با کاهش قیمت، احتکار هم پایان گرفت و بازارها به وضعیت عادی خودشون برگشتن. میلیون‌ها نفر بر اثر قطحی جونشون رو از دست داده بودن. 40 سال طول کشید تا دوباره جمعیت ایران به جمعیت قبل از قحطی برگرده. اما بعد از پایان گرفتن قطحی بزرگ در سال 1298، هنوز یک قربانی بزرگ باقی مونده بود. افزایش نارضایتی از سلسله قاجار، آخرین قربانی قطحی رو گرفت. 6 سال بعد از پایان قطحی، قاجار به حدی تضعیف شده بود که سقوط کرد و جای خودش رو به سلسله پهلوی داد. به نظر خیلی از تاریخ‌دان‌ها، قطحی بزرگ از عوامل اصلی سقوط حکومت قاجار بود.

پلی‌لیست‌های اپیزود

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپیزود 92 در پادگیرها

تاریخ انتشار1403/12/29
مدت زمان41:49

جدیدترین اپیزودهای پادکست

هر سرمایه‌گذار، در هر شرایط و موقعیتی که باشد، نیاز دارد چک‌لیستی برای خود داشته باشد. شما با استفاده از این چک لیست می‌توانید …
هر سرمایه‌گذار، در هر شرایط و موقعیتی که باشد، نیاز دارد چک‌لیستی برای خود داشته باشد. شما با استفاده از این چک لیست می‌توانید …
این اپیزود درباره یوزف گوبلز یکی از کلیدی‌ترین مهره‌های هیتلر است. کسی که توانست دستگاه سرتاسر فساد نازی‌ها رو …
این اپیزود درباره یوزف گوبلز یکی از کلیدی‌ترین مهره‌های هیتلر است. کسی که توانست دستگاه سرتاسر فساد نازی‌ها رو …
در این اپیزود می‌خواهیم موانع ذهنی که باعث به خطر افتادن خوشحالی و خوشبختی ما می شود را شناسایی کنیم و در نهایت به این برسیم که …
در این اپیزود می‌خواهیم موانع ذهنی که باعث به خطر افتادن خوشحالی و خوشبختی ما می شود را شناسایی کنیم و در نهایت به این برسیم که …
این اپیزود را با دقت بیشتری گوش کنید تا ببینید شبه علم چه بلایی بر سر ما می‌آورد و چطور می‌توانیم با آن مقابله کنیم! کار شبه علم این است که …
این اپیزود را با دقت بیشتری گوش کنید تا ببینید شبه علم چه بلایی بر سر ما می‌آورد و چطور می‌توانیم با آن مقابله کنیم! کار شبه علم این است که …
لوگوی اکوتوپیا کامل