یک زمانی خبر پیچید که چون تولید به صرفه نیست، کارگاهها و کارخانههای نعل اسب دیگر نعل تولید نمیکنند و قرار است نعل اسب بسیار گران شود.
طبیعتا تعداد کمی از افراد جامعه اسب دارند، آنها وقتی خبر را میشنوند، برای احتیاط هم که شده، چند نعل خریداری میکنند. اما قبل از آنها، تولیدکنندگان نعل و نزدیکانشان که میدانند قرار است چه اتفاقی بیفتد، قبل از انتشار خبر، تمام نعلهای بازار را به قیمت پایین خریده و احتکار میکنند.
در نتیجه چنین وضعیتی، واقعا نعل اسب در بازار کمیاب شده و روزانه قیمتاش افزایش مییابد. یک سری از مردم هم که حتی اسب ندارند، وقتی میبینند نعل اسب هر روز گرانتر میشود، تصمیم میگیرند نعل اسب بخرند تا بتوانند گرانتر بفروشند.
هجوم مردم به بازار برای خرید باعث میشود که نعل هم گرانتر شود و هم کمیاب شود. این عده که به قصد سود، نعل خریدند نیز شروع میکنند به تعریف کردن از تجارت نعل، همچنین درباره این افراد و سود کردن آنها هم صحبت میشود، مثلا میگویند: «فلانی دو ماه قبل نعل خرید، الان زندگیاش از این رو به اون رو شده.»
همین حرفها باعث میشود که کم کم همه به فکر خرید نعل اسب به سودای پولدار شدن بیفتند؛ کاسب و کارمند، پیر و جوان، محصل و بیکار، همه و همه به فکر خرید نعل هستند، پول قرض میکنند، نعل میخرند تا گران شود و سود کنند. اگر از آنها بپرسیم، نعلها را به چه کسی میخواهی بفروشی، با پوزخند میگویند: «بابا یه احمق دیگه پیدا میشه اینو از من گرونتر بخره.»
این روند افزایش قیمت نعل اسب تا روزی که «احمق بزرگتر» پیدا نشود که بتوان به او نعل فروخت، ادامه پیدا میکند و روزی که پیدا نشود، حبابها میترکند؛ آن روز احمقها نعل اسب دارند و زرنگها پول احمقها را.
این داستان «احمق بزرگتر» در تمام بازارهای مالی برقرار است، وقتی احساس جای منطق را میگیرد، وقتی به جای قبول واقعیت، در رویا سیر میکنیم که الان سود میکنیم و پولدار میشویم، ناخواسته داریم به احمق بزرگتر تبدیل میشویم.