مرحوم مهندس تقي توكلي پايهگذار صنايع آذربايجان و ميراثدار كبريتسازي ايران است. بخشهايي از یک مصاحبه خواندني از او را مجدد مرور میکنیم.
مهاجرت به تبريز و آمدن به تهران
پدرم حاج آقا تبريزي، نخستين كارخانه كبريتسازي را در تبريز احداث كرد، اما برخي افراد براي او مزاحمت ايجاد كردند. عاقبت كارخانه ما را در تبريز مهر و موم كردند و پدرم در سال 1313 دست مرا گرفت و به تهران آمديم و در خیابان ناصرخسرو کوچه خدابندهلوها، منزل معتصمالملک، دو تا اتاق اجاره کردیم.
در سال 1317 مجددا كبريتسازي را در تبريز احيا كرديم. در زمان اشغال ايران در شهريور 20، ما 800 نفر كارگر در كارخانه كبريتسازي داشتيم و كارها بصورت دستي و ماشيني انجام ميشد. با آمدن متفقين باز ما كتك خورديم و به زندان افتاديم و همه چيز به هم ريخت.
ماجراي مصادره كبريتسازي توكلي و بازگرداندن آن با 410 ميليون بدهي!
در سال1337 همزمان با درگذشت پدرم، از آمريكا به ایران بازگشتم و به همراه برادرانم دست به اصلاح ساختار و نوسازی کارخانه کبریت توکلی و توسعه کارخانه برق توکلی (نخستین کارخانه برق خصوصی ایران) زدیم.
در جريان مصادرههاي سال 58 تمام اين كارخانهها و تمام اموال و مایملک من از هرچه حاجآقا کبریتساز به میراث گذاشته بود تا آنچه تولید کرده بودیم، مصادره و تصرف شد.
۱۳ سال بعد از مصادره، فقط کارخانة کبریت را با این عنوان که موروثی بوده به صاحبان اصلیاش که من و برادرانم بودیم، مسترد کردند. در حالی که اين کارخانه دیگر قراضه آهنآلات بود، با مبلغ 410 میلیون تومان بدهی و ضرر انباشته.
دانشجوي پانايرانيست و ضد تودهاي
فعالیتهای سیاسی من در بحبوحه جنبش ملیکردن صنعت نفت زیاد بود و خوب، آن سالها در عین جوانی خیلی فعال و به اصطلاح «گردنکلفت» شده بودم. همین موجب شد که توسط تودهایها تهدید به قتل شوم.
من یکی از همراهان حزب پان ايرانيست بودم؛ من نهمین فرد بودم، آقای عالیخانی سرگروه پانایرانیستها در دانشگاه تهران بود. منتها قدرت حرکت اعتصابات در اختیار من بود. عکسی از من در سال 1328 گرفته شده بود که زیر آن نوشته بودند: «تقی کبریتساز، رئیس اعتصابات تهران!»
به دنبال صنعتيسازي آذربايجان
اساسا شاه حساسیت جدی پیدا کرده بود که تبریز تبدیل به یک قطب صنعتی در کشور شود. قرار شد تمام کارهای آهنی و ساختن برجها و ادوات کشاورزی و پانچکردن و خمیدن و سوراخ کردن در اراک انجام شود و صنایع دقیق را ببریم به تبریز، چنین هم شد و در سالهای بعد، صنایع آذربایجان بدل به ستون فقرات تکنولوژی ایران در آن وقت شد و بعدا به جاهای دیگر توسعه یافت.
از این به بعد، رئیس من خود شاه بود و مستقیم زیر نظر شخص اول مملکت کار میکردم. تمام طرحهای بزرگ سازندگی تبریز مانند ماشینسازی به عهده من سپرده شد، توسعهای که ماشینسازی تبریز کرد و 18 تا کارخانهای که ایجاد کردم در اثر همین شرایط بود.
دوران سخت كار در كرمان
وقتی من به سرچشمه رفتم، دیدم جنبوجوش لازم وجود ندارد. گزارش خواستم و دیدم که چند نفر اضافه هستند و به کارشان وارد نیستند، این افراد آمریکایی بودند. به من گزارش دادند «این مرکس (متخصص آمریکایی) نمیگذارد کار جلو برود و میگوید باشد برای فردا» گفتم تلفن را بده به مرکس، به او گفتم «آقای مرکس، شما فردا صبح لباسهایتان را جمع میکنید، میروید معدن و بعد بلیط تهیه میشود، میروید تهران، از آنجا به آمریکا، ما متخصص نمیآوریم که بشيند هوا بخورد!»
بيست ماه وزارت پردرد سر
همان زمان كه وزير بودم، چند بار نصف شب رفتم کنار کارگران و تکنسینهایی که پای کار بودند. جوانان دیدند که نه، ما همه یکی هستیم، فقط اسم یکی وزیر است. ما نیامدهایم که فقط وزیر باشیم و دستور بدهیم. اتومبیلی داشتم که در خیابان نگه میداشتم. نه بادیگارد، نه چیز دیگری. در مس سرچشمه هم همینطور بود، آنجا یک شورلت ایران داشتم و یک آهوی بیابان.
توصيههايي براي امروز
نمیشود در خانه نشست و دستور داد، شما صرفا با مقررات خالی نمیتوانید تشکیلات را اداره کنید. ما در یک مملکت عاطفی هستیم. باید در روحیه و قلب کارگران و تکنیسینها رسوخ کرد.