آرمان‌شهر اقتصادی

ایران‌خودرو چگونه تاسیس شد؟

داستان برادران خیامی

فهرست مطالب

روزی رضا نیازمند، معاون صنعتی و معدنی وزارت اقتصاد در دهه ۴۰، در اتاقش نشسته بود که منشی‌اش گفت دو نفر برای دیدن او آمده‌اند و می‌خواهند در رابطه با ساخت اتومبیل با او صحبت کنند. آن دو نفر احمد و محمود خیامی بودند.

آنها به نیازمند گفتند که دو برادر هستند و در مشهد گاراژ دارند؛ اگر به آنها سفارش یک اتومبیل داده شود، می‌سازند. نیازمند در جواب می‌گوید، من هم دنبال کسی هستم که بتواند اتومبیل بسازد.

نیازمند به آنها می‌گوید: شما گاراژ خیلی خوبی دارید و تعمیرات انجام می‌دهید، ولی کارخانه اتومبیل‌سازی پول زیادی می‌خواهد. او از آن‌ها می‌پرسد که چقدر پول دارند، برادران خیامی می‌گویند، دو میلیون تومان و پایشان را در یک کفش کرده‌اند که این کار را انجام دهند.

نیازمند از آنها می‌خواهد به او فرصت دهند تا بتواند فکر کند. یک هفته بعد به این نتیجه می‌رسد که آن دو جنم این کار را دارند. درباره سرمایه‌شان با رئیس بانک اعتبار صنعتی وارد مذاکره می‌شود؛ در آن زمان خود نیازمند هم در این بانک ناظر بوده است.

به رئیس بانک تلفن می‌کند و می‌گوید که ما به دنبال یک سرمایه‌گذار برای ساخت خودرو می‌گردیم؛ دو برادر که از قضا کار هم بلدند، خیلی اصرار به این موضوع دارند.

رئیس بانک همکاری با برادران خیامی را قبول می‌کند و به رضا نیازمند قول مساعدت می‌دهد.

از آنجایی که در روز گذشته نیازمند خوانده بود که خودرو دکاور در آلمان ورشکست شده و آن را برای فروش گذاشته‌اند، فوری از سفارت آلمان اطلاعات می‌گیرد و آنها می‌گویند اگر کسی علاقه داشته باشد، این خودرو را می‌فروشیم.

با خود فکر می‌کند که این کارخانه ورشکسته را می‌شود با قیمت خوب خرید. به خیامی‌ها می‌گوید که می‌خواهم شما را امتحان کنم، بروید آلمان، دکاور را پیدا کنید و بخرید.

نیازمند به آنها می‌گوید که یک مشاور حقوقی را هم جهت بستن قرارداد همراه خود ببرید، کارخانه را بخرید و در ایران سوارش کنید و تحویل من دهید، ورود ماشین دست ‌دوم هم قدغن است.

او اضافه می‌کند که شما این تصمیمات را به آنها نگویید؛ فناوری این خودرو را بخرید تا در ایران سوارش کنیم. در امضای قرارداد زیاد هم سخت نگیرید. دو برادر هوشمندانه می‌روند و با قرارداد خرید دکاور برمی‌گردند.

نیازمند به برادران خیامی می‌گوید به فیات ایتالیا هم بگویند که می‌خواهند یک کارخانه فیات‌سازی در ایران بسازند و بگویند دکاور را داریم ولی این را نمی‌خواهیم چون عاشق فیات هستیم. یک ماه بعد آنها با قرارداد برمی‌گردند.

او به آنها می‌گوید: موتور فیات آلومینیومی است و بهتر است موتور چدنی یا آهنی باشد. با توجه به این که در انگلیس کارخانه رودس بهترین شاسی‌ها را با موتور می‌سازد، بعد از یک ماه، امتیاز همکاری در راه‌اندازی یک کارخانه را از این شرکت می‌گیرند و قرار می‌شود علاوه بر راه‌اندازی، تمام پرس‌ها را بخرند، بیاورند، سوار کنند و تمام کارگران ایرانی را آموزش بدهند. اولین چیزی هم که می‌سازند تمام بدنه است که خیلی به چشم خواهد آمد.

قرار می‌شود تا جایی که امکان داشته باشد، قطعات این خودرو از قبیل صندلی و شیشه در داخل تولید شود. خیامی‌ها برای تامین شیشه با کارخانه شیشه قزوین که به تازگی راه‌اندازی شده بود، مذاکره کردند. در گام اول برنامه بر این بود تا قطعات آسان در داخل ساخته شود و به مرور داخلی‌سازی این قطعات ادامه یابد.

نیازمند پس از مشاهده نتایج مثبت به همراه خیامی‌ها به بانک توسعه صنعتی می‌رود و بانک به آنها می‌گوید شما فقط زمین‌تان را بخرید.

خیامی‌ها در سال ١٣٤٠ زمینی را در جاده کرج خریداری می‌کنند و آن طرف جاده هم برای کارگران خانه می‌سازند. نیازمند، هر ماه جهت سرکشی به آنجا می‌رفته و از پیشرفت کار بسیار راضی بوده است.

انگلیسی‌ها به خوبی این طرح را اجرا می‌کنند، از این طرف ستون زده بودند، روی آن را سقف می‌زدند؛ از طرف دیگر داشتند چاله پرس‌ها را می‌کندند و فونداسیون را زیر پرس‌ها که بایستی نرم باشد، می‌گذاشتند.

از آن سمت هم داشتند دیوار می‌چیدند و پنجره درست می‌کردند؛ همه با هم کار می‌کردند. حدود یک سال و نیم و بلکه حتی کمتر کار ساخت کارخانه تمام می‌شود.

نیازمند به کارخانه می‌رود و از قسمت‌های تولید ورق آهن، گلگیر، کاپوت، سقف، رنگ‌آمیزی و سرهم‌بندی شاسی و موتور دیدن می‌کند و در آخر به سمتی خیره می‎شود که اتومبیلی از آن بیرون می‌آید. 100 دستگاه ساخته بودند و قرار می‌شود جهت افتتاحیه شاه به آن جا بیاید.

بعد از یک هفته با محاسبات دکتر محمد یگانه در وزارت اقتصاد، قیمت 14 هزار تومان برای فروش محصول نهایی می‌شود؛ با توجه به این که بهره‌ انگلیسی‌ها در این محاسبه لحاظ نشده بود، قیمت به 16 هزار تومان افزایش پیدا می‌کند.

در آن زمان تعداد مجاز واردات خودرو سالانه 5 هزار دستگاه بود اما ایران ناسیونال در سال اول 15 هزار دستگاه خودرو تولید کرد. قرار گذاشته می‌شود که هر وقت شرایط به سمت ورشکستگی رفت و بحرانی شد، شرایط فروش را تغییر دهند و به فروش اقساطی و غیره روی آورند.

خیامی‌ها انسان‌هایی لایق و از نیت پاکی برخوردار بودند که خداوند هم یاری‌شان کرد. یک روز برادر کوچکتر نزد نیازمند آمده و می‌گوید، با توجه به این که در ابتدا ما دو میلیون تومان سرمایه داشتیم و در حال حاضر صد میلیون تومان داریم، می‌خواهیم یک موقوفه درست کنیم و همه این پول را داخل آن بگذاریم.

قرار شد پنج درصد این مبلغ برای زن، بچه‌ها و نوه‌ها بماند و 95 درصدش را در مناقصه قرار دهند.

آن ها قصد می‌کنند که در تمام شهرهای بزرگ ایران و در مراکز استان‌ها، مشابه مدارس فنی آلمان، مدرسه بسازند تا دانش‌آموزان کارهای فنی یاد بگیرند و بعد از فراغت از تحصیل به آنها وام تعلق گیرد و آنها بتوانند صنعتی را راه‌اندازی کنند.

توسعه و بهبود فضای کارخانه همیشه برای آنها در اولویت قرار داشت. روزی آقای خیامی مهمانی مفصلی ترتیب می‌دهد و نیازمند هم برخلاف این که اغلب در مهمانی‌ها شرکت نمی‌کرد به آن مهمانی می‌رود. همسر آقای خیامی بعد از معرفی خود از آقای نیازمند می‌خواهد تا از همسرش که عاشق خرید ماشین‌آلات برای کارخانه است، خواهش کند برای خانه‌شان هم یک دست مبل بخرد تا از مهمان‌ها خجالت نکشند. نیازمند واقعا تعجب می‌کند که خیامی با آن همه درآمد و با این همه علاقه به همسرش، خرید برای توسعه و گسترش کارخانه را به خرید یک دست مبل برای خانه‌اش ترجیح می‌دهد.

خیامی‌ها و برخورد‌ارها پول‌هایشان را از راه حلال به د‌ست آورد‌ند‌ و صنایع را توسعه د‌اد‌ند‌ و مقد‌ار زیاد‌ی خیرات و مبرات د‌اشتند‌ و د‌ر جامعه مذهبی افراد‌ محترمی به شمار می‌آمد‌ند‌. به کارگران‌شان خیلی خوب می‌رسید‌ند‌ و صنایعی را ایجاد‌ کرد‌ند‌ که نیاز کشور بود‌ و فواید زیاد‌ی برای زندگی مرد‌م د‌اشت. آنان نزد‌ د‌ولتمرد‌ان و تکنوکرات‌ها هم از احترام خاصی برخورد‌ار بود‌ند‌.

در زمان فعالیت نیازمند و عالیخانی در وزارت اقتصاد، بیشتر کارها بدون حاشیه انجام می‌شد. روند کار طوری بود که اگر به نتیجه برسد، حتما کار خودش دیده می‌شود. یکی از تصمیم‌های خیلی مهم هم این بود که قرار شد به کسی پروانه مونتاژکاری ندهند.

حتی یک بار یک آلمانی جهت اخذ پروانه ساخت مرسدس بنز نزد نیازمند می‌آید. آنها برنامه ساخت داخل را از او جویا می‌شوند که بررسی کنند تا چند سال دیگر قادر خواهند بود در ایران بخشی از قطعات مرسدس بنز را تولید کنند. آن آلمانی می‌گوید که شما ستاره مرسدس بنز را هم نمی‌توانید بسازید.

 چند سال بعد از این جریان که کارخانه ایران ناسیونال راه افتاده بود، نیازمند و عالیخانی به آلمان رفتند. در آن زمان دولت آلمان با دولت ایران قهر کرده بود، شاه گفته بود که یک عده بروند و مقدمات آشتی را فراهم کنند. تیمی هشت نفره شامل عالیخانی، نیازمند، رئیس وقت اتاق بازرگانی، رئیس اتاق صنایع و خردجو که رئیس بانک توسعه صنعتی بود، راهی آلمان شدند. آنجا خیلی با احترام با آنها برخورد می‌شود، این تیم هر جا می‌رفتند بیرق ایران بالای هتل آنها آویزان بود، چراغ قرمزها به احترام آنها سبز می‌شد و اسکورت داشتند. 

در چنین موقعیتی، مرسدس بنز هم از آنها دعوت می‌کند که از کارخانه‌اش دیدن کنند. در سالنی می‌نشینند و رئیس کل مرسدس بنز به خاطر احترام به آنها می‌گوید، اولین اتومبیلی که ساخته‌ایم را روغن‌کاری و تمیز کرده‌ایم و می‌خواهیم آقای وزیر را سوار کنیم و شخصا من هم آن را برانم. همه به بیرون می‌روند و در محوطه کارخانه‌ای بسیار بزرگ قرار می‌گیرند، در محیطی که گلکاری و درختکاری‌های زیبایی به چشم می‌خورد و مانند یک جنگل بود، اتومبیل را می‌آورند. اتومبیلی که مثل درشکه بود ولی به جای اسب‌ها یک موتور وجود داشت. رئیس بنز پشت فرمان می نشیند، خودرو را خودش راه می‌اندازد و خیلی آهسته تقریباً به سرعت پیاده‌روی به همراه عالیخانی حرکت می‌کنند، دوری می‌زنند و از سمتی وارد می‌شوند، او ترمز را می‌گیرد ولی ترمز نمی‌ایستد. چون کمی هم سرازیری بوده است، آلمانی‌ها فوری می‌دوند و با دست نمی‌توانند خودرو را نگه دارند به سختی پیاده می‌شوند. نیازمند می‌بیند آن فردی که به او گفته بود شما ستاره بنز را هم نمی‌توانید بسازید، کنارش ایستاده است به او می‌گوید این همان اتومبیلی است که می‌خواستید بسازید، اما ترمزش نگرفت ولی الان ایران ناسیونال کلی خودرو می‌سازد و همه ترمزهایش هم کار می‌کند.

مقالات پیشنهادی برای مطالعه
0
0
0
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودهای پادکست

در این اپیزود درباره این صحبت می‌کنیم که قدرت پتانسیل ایجاد فساد رو ایجاد میکنه. عوامل مختلفی که باعث میشه قدرتمندان از قدرتشون …
در این اپیزود به این سوال مهم جواب می‌دهیم که چه مسیری طی شد تا مردم توانستند به آزادی فکر کنند و آن را حق خود بدانند و در جست و جوی آزادی …
در این اپیزود درباره وضعیت صندوق‌های بازنشستگی در ایران صحبت می کنیم که شبیه بمب ساعتی در اقتصاد ایران بوده و راه زیادی تا …
در این اپیزود می‌خواهیم از تجربیات یک پوکرباز معروف به نام خانم آنی دوک استفاده کنیم و یاد بگیریم که چطور می‌توانیم با تصمیم‌گیری بهتر، زندگی …
لوگوی اکوتوپیا کامل